۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

نشانه ها و اشاره ها

  • گفتم : خسته ام!  گفت : از رحمت خدا نا امید نشوید. ( آیه 52 سوره زمر )
  • گفتم : هیچ کس نمی داند در دلم چه می گذرد! گفت : خدا حایل است میان انسان و قلبش. ( ایه24 سوره انفال )
  • گفتم : کسی را ندارم! گفت : ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم. ( ایه 16 سوره  ق )
  • گفتم : گویا فراموشم کرده ای! گفت : بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. ( ایه 153 سوره بقره )

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

قاصدک

  • قاصدک!
  • شعر مرا از بر کن
  • برو آن گوشه باغ
  • سمت آن نرگس مست
  • و بخوان در گوشش
  • و بگو باور کن
  • یک نفر یاد تو را
  • دمی از یاد نبرد...

۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

پس از مرگ!

  • دارم به این فکر می کنم که این وبلاگ ها بعد از مرگ افراد چقدر زنده می مانند و عمرشان چند ساله است... مخصوصا همین وبلاگ خودم!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

نکته16

  • آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد... اگر در سختی هستی بدان که روشنی...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

دلتنگی

  • دلتنگی، حس نبودن کسی است که تمام وجودت به یکباره تمنای بودنش رامی کند...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

روزت مبارک

  • پیامها یکی از پس دیگری به مناسبت روز معلم می رسه و به یاد می اورم همه ان آموزنده های بزرگواری که بسیار به گردنم حق دارند. به یادشان هستم و تقدیم می کنم به همه اساتید و معلمان بزرگوارم که همیشه دست بوسشان بوده و هستم:
  • همه برایم دست تکان دادند ...اما کم بودند دستانی که تکانم دادند ...
  • به حرمت تاثیری که برهمه ی فرزندان سرزمینت داشته و داری 
  • روزت از امروز تا همیشه مبارک

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

ده اردیبهشت

  • هی اردیبهشتی بهشتی نیستی !!!
  •  
  • یک بار دیگه بیاد می اورم دهم اردیبهشت را تا بدانی که بیاد دارم...
  •  
  • مبارک باد

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

نکته 15

  • وقتی عصبانی هستییم مواظب حرف زدنمان باشیم چون عصبانیت مان فروکش خواهد کرد، ولی حرفهای مان یک جایی باقی می مانند برای همیشه ...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

امان از این خاطرات...

  • امان از این خاطرات که وقتی هجوم می‌آورند همه تاب و توان را از انسان می‌گیرند، گذشته‌ای که از آن شاید تنها تصاویر محوی در ذهن مانده، اما وقتی می‌آید، گویی می‌خواهد راه نفست را تنگ کند. 
  • زمان خاصیت عجیبی دارد. ما اکنون در زمان حال هستیم. فردا که می‌آید زمان حال اکنون به گذشته تبدیل شده و هر چقدر از این حال فاصله می‌گیریم، اتفاقاتی که در این زمان حال در ذهنمان ضبط شده کوچک و کوچکتر می‌شوند. زمان نیز گویی خود به نقطه‌ای کوچک بدل می‌شود. حوادث و آدم‌ها تبدیل به نقاطی فشرده و کوچک می‌شوند، اما روایت درون آنها هیچگاه از بین نمی‌رود. 
  •  شاید خوشبختی همین باشد که آدم جزء خاطرات دیگران قرار بگیرد...
 

۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

دعا

  • خدایا عزیزی که این مکتوب را می خواند :
  • بر بال آرزوهایش پرواز ده و او را در همه لحظات دریاب . مبادا خسته شود،  بیمار شود و یا غم ببیند. دلش را سرشار از شادی کن وآنچه را به بهترین بندگانت عطا می کنی به او عطا کن. آمین.

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

آخر ای خفته...


  • چه خوش گفته سعدی:  


  • بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
  • خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
  • بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
  • نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
  • آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
  • دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
  • خبرت هست که مرغان سحر می گویند
  • آخر ای خفته! سر از خواب جهالت بردار




۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

ده سال قبل پارک ساعی

  • سال یکهزار و سیصد و هشتاد روز دهم فروردین با دوستی در زیر درخت مجنون ضلع جنوب شرقی پارک ساعی نشسته بودیم و گپ می زدیم. به هم گفتیم فکر می کنی ده سال دیگه کجا باشیم، ایا اصلا زنده هستیم؟ موقعیتمان چه خواهد شد و قرار گذاشتیم دهم فروردین سال نود ساعت ده صبح به همون محل بریم. او اینک یک دختر هشت ساله داره و گاه گاهی از هم خبر می گیریم در این مدت 10 سال تقریبا دهمین روز اولین ماه سال که فرا می رسید به خود یاد اوری می کردم اون وقت ملاقات را. تا اینکه امسال خدا به خانه خودش دعوتم کرد . ده فروردین 90 ساعت 10 برایش پیام فرستادم امسال خدا  خانه اش را پارک محبوبم قرار داده و همه بهار و سرسبزی را در دلم اینجا می بینم....

یار و کعبه

  • چهازدهمین روز سال هم رو به اتمام هست این 14 روزدر مقابل ان  365 روز که بسرعت می گذرد و تا  چشم باز می کنی می بینی سال تموم شده هیچ است ولی امسال برایم خیلی متفاوت شروع شد... موقع سال تحویل مسجد النبی... روضه رضوان و حال و هوای خاص خودش... بقیع و حس غربتش... مدینه و فاطمه اش... و زمزمه های اخر : مدینه شهر پیغمبر خداحافظ خداحافظ...
  • مسجد الحرام و طوافهایش... ان لحظه هایی که دور کعبه می گردی و می دونی برا چی داری می چرخی... برابری همه انسانها... همه مثل هم سفید پوشند و بهترینشان در نزد خداوند پرهیزکارانشان هستند، چیزی که بجز یار هیچ کس نمی تونه تشخیص بده و ... سعی صفا و مروه و هرمله کردن هاش... با کلمات نمی شه توصیفش کرد باید در اون شرایط قرار بگیری تا حسش کنی... روز یازدهم چطور می تونستم از خدایی که همه جا هست وداع کنم! طواف کردم ولی با این امید که همیشه هر جا که هستم گرد او بچرخم و در برابر او سر تعظیم فرود اورم.... اون حال و هوا را نمی شه توصیف کرد و شاید بهتر باشه که در نهان خانه دل باقی بمانه تا حسش و قداستش را از دست نده...
  • خیلی ها را بیاد داشتم حتی اونهایی را که با چشم سر ندیده ام ولی با چشم دل زیاد دیدوشون... و این بنده خطا کار چشم به رحمت الهی داشت و برای همه دعا می کرد... این خالق هستی بعضی وقتها چنان بنده های خطا کاری همچون من را  مورد لطف و رحمت خودش قرار می ده و براش سنگ تموم میگذاره و همه جوره بهش حال می ده که هیچی نمی تونی بگی و باید مواظب باشی که حب نفس نیاد سراغت و مغرورانه فکر کنی که کسی هستی و حتما لیاقتش را داشتی...

۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

سیصد وپنجاه و پنجمین روز سال

  • سیصد و پنجاه و پنج روز از سال گذشت و بر ما سالی دیگر. عمر به سرعت می گذرد و سالها از پی هم می ایند و می روند. این روزهای پایانی همه در تکاپو و ... 
  • امروز نوشتم تا ثبت کرده باشم یک روز دیگه از روزهای سال را...تا  اگر عمری بود به یاد بیاورم این روزها و سالها را... 
  • 1390 در راه است و باید به استقبالش رفت...

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

نکته 14

  • همیشه تلخ ترین لحظه ها را کسی می سازد که قشنگ ترین لحظه ها را با او داشتی!

۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

نهم اسفند هشتاد و نه

  •  ساعت دوازده و سی دقیقه ظهر اهنگ ساعت درونم بصدا در آمد و چشمم به ساعت دیواری اتاق خیره شد و بیاد اوردم نهم اسفند سال شصت و پنج را!!!... برخلاف  افتابی بودن نهم اسفند اون سال  امروز ابری و بارانی بود!  این روز در هر حالی برای من عزیز و گرانقدر است و در خلوتخانه دل خویش سالروزش را گرامی می دارم....
  •  
  • دستنوشته ها یی که قرار بود معدوم شوند هنوز خوانده می شوند و لرزش دل احساس می شود!!! ...  بسیار کنجکاوم بدونم چقدر تغییر کردی؟ چقدر افکارت به افکار اون سالهات نزدیکه و چقدر فاصله گرفته ای!!!... 
  •  دنیا در عین حال که به نظر بزرگ میاد ولی بقدری کوچیک است که ادمی هم باور نمی کنه !!! احساس می کنم  یه روزی بر سر راه هم قرار خواهیم گرفت ...  نمی دانم عکس العملمان چگونه است ولی یقینا برای چند دقیقه ای مات و مبهوت خواهیم ماند!!! ... 
  •  

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

دعوت

  • مسافرت سه روزه با خاطرات زیادی که خواستم بنویسم ولی اینقدر مشغله کاری پیش اومد که دیگه دیر شد و حالا گاه گاهی به یاد خاطراتش میفتم... 
  • عروسی فرامرز و دیدن همه اون کسانی که خیلی وقت بود ندیده بودمشون. خواستم بنویسم از اتفاقاتی که اون روز افتاد و باز هم دیر شد...
  • اتفاقات ریز و درشت... 
  • سه روز درگیر برگزاری کنکور که دلم می خواد بنویسم ازش ولی اینقدر خسته و کوفته اومدم که نتونستم بنویسم... 
  • داداشی هم یه سر اومد اینجا که دیدنش به همه دنیا می ارزید و کلی دلخوشی برام بود و هست... 
  • تا پایان سال زمان زیادی نمونده و کلی کار و برنامه در پیش دارم که از همه مهمتر اماده شدن برای سفر حج هست... نمی دونم چی شده که خدای یکتا لایقم دونسته و دعوتم کرده به خانه اش! اون هم کی؟ سر سال نو! نمی دونم لیاقت دارم از این سفر بهره ببرم یا نه؟ باید در تدارکش باشم. ... حال و هوام این روزها یه جوریه...

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

چه زود دیر می شود

  • چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم! چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم و چه ارزان می فروشیم لذت با هم بودن را! چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می آید و شاید ما نباشبم!
  •  

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

همدم

  •  بهش می گم نگو هیچی نشده ... سن و سالت هر چی هم که باشه باز این جور وقتا می شی مثل همون دوران نوجوانی و جوانی ...  دلت تالاپ تالاپ جوری می زد که همه می فهمیدن یه چیزیت شده... هنوز هم با دست پس می زنی و با پا پیش می کشی... هنوز ترس داری احساساتت را به زبان بیاری...و بگی اون حرف دلت را....
  • وقتی بهش گفتم باز چی شده هیچی نگفت و فقط یه اس ام اس نشونم داد... بهش گفته بود همدم می خوام و او مثل همون وقتا شده بود...

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

من مانده ام تنها..

  • اگر حال مرا می پرسی ( که می دانم نمی پرسی ) ملالی نیست به جز این همه  اندوه ... و بغضی که هنوز فرو کش نکرده... من  مانده ام با دلی که هر شب،  پیاده و تنها تا پیش خدا می رود و باز نمی دانم من دیر رسیدم یا او زود رفت!

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

عمر گذر سه ساله

  • سه سالگی این بلاگ سپری شد و ساعت 8 امشب وارد چهارمین سال تولدش می شود.  اگر چه ان جور که دلم می خواست  نتونستم خیلی از حرفها، احساس ها، غم ها، شادی ها، دلتنگی ها و ... را بطور مرتب بنویسم ولی نسبت به همین ها هم که نوشته شده حس خوبی دارم . گاه گاه که فرصتی پیش میاد و نیم نگاهی به نوشته ها می اندازم به حال و هوای اون لحظات بر می گردم...  خوشحالم که احساسم را منتقل کرده ام.
  •  
  • مسابقه فوتبال بین ایران و کره شمالی از سری مسابقات جام ملتهای اسیا در حال برگزاری است و جواد خیابانی داره مسابقه را گزارش می کنه و مثل همیشه رو اعضابه و به نظرم باید صدا را ببندم و تا بتونم فوتبال را ببینم!

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

"یکی"

  • یه روزهایی منتظریم " یکی" که برامون اهمیت داره بهمون سر بزنه و کلامش هر چقدر هم که معمولی باشه برایمان زیبا و دلنشین به نظر می اد و احساس خاصی نسبت بهش داریم ولی یه دفعه  حس می کنیم باید ازش فاصله بگیریم و حتی کار به جایی می رسه که کلامش را به غضب جواب می دهیم و با این روش یه جورایی بهش اشاره می کنیم که بهتره حرف نزنه چون دیگه ازش خوشمون نمیاد. ... برخوردها و رفتارها نشان می ده دلخوری وجود داره وبدون اینکه دلیلش را به همون "یکی" بگوییم و اجازه حرف زدن و دفاع کردن بهش بدیم، غیابا محاکمه می کنیم، غیابا حکم صادر می کنیم و غیابا حکم را به اجرا در می اوریم!!! ...  ایا این شیوه با منطق دوستی سازگاری داره؟!!!
  • اگه نگاهی به گلوی "یکی" انداخته بشه یه بغض گردویی شکل دیده می شه که هر لحظه ممکنه خفه اش کنه!

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

چهره به یاد ماندنی

  • هفته قبل بزرگداشت کسی بود که کلام و رفتارش به دانشجویان درس صداقت، راستی و درستی را می داد و همیشه  کلاس درسش امیخته با عرفان و ریاضی همراه بود که کمتر کسی این توانایی را دارد در انجامش. 
  • وقتی خاطره و نقل قولهای دانشجویانی که خیلی هاشون به مدارج بالاتر رسیده اند، باز گو می شد اشک در چشمانش جمع و باور نمی کرد که این 30 سال چه تاثیرمثبتی بر رفتار و منش دیگران گذاشته...
  • در اینجا ثبت می کنم یاد و خاطره کسی که یک درس 2 واحدی زبان تخصصی با او گذراندم و سالیان بعد شدم همکارش.
  • هیچ کس نمی داند اون زمانی که چشم دانشجویی را فلان متخصص معروف عمل کرد چه کسی برایش وقت گرفت و مخارجش را تقبل کرد. هیچ کس نمی داند او تا چه اندازه به وضعیت دانشجویانش توجه داشت و بدون اینکه کسی خبردار بشه چه کمک هایی که نمی کرد! همیشه می خواست ناشناس باقی بماند و ماند. شاید کمک های مادیش پنهان ماند ولی کمک های معنوی اش هیچگاه از یاد و خاطره ها فراموش نخواهد شد و این به مراتب با ارزش تر از هر چیزی ست...
  •  

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

سال 2011

  • زمان چقدر زود می گذره و همه چی مثل باد از جلو چشمم عبور می کنه.. انگار همین دیروز بود که سال 2000 به عنوان سال ریاضیات در جهان نامگذاری شد! و حالا می بینی  11 سال از اون دیروزه گذشته!!! امروز به یکی از دوستان می گفتم یقینا سال 2222  میلادی را نخواهم دید ولی احتمالا سال 1400 هجری شمسی به عبارتی 2022 میلادی را خواهم دید ( اگر عمری باقی باشه)  نمی دانم شاید حتی  11 ساعت دیگه را هم نبینم چه برسه به 11 سال دیگه! فعلا که 30 دقیقه از سال 2011 را سپری کردیم بعدا هم هر چه سرنوشت باشد و تقدیر... در خصوص عمر یقین دارم که عمر دست خداست و اوست که می داند پیمانه عمرم کی به سر خواهد امد...
  • درسته که سال میلادی نو شده ولی خوش به حال سالی که با بهار و با نو شدن طبیعت اغاز می شه... هیچ چی جای اون سال نو را نمی گیره... 


۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

همه چی جوره!

  • بودنت یه جور ... نبودنت یه جور... در این دنیای جورواجور دوست دارم بدجور...

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

اگر کودک بمانی ... اگر کودک بمیری

  • گاهی در این وبگردی ها به جمله ای، کلامی و ... شعری می رسم که نمی تونم ازش دل بکنم... مثل این قسمت از شعری در این وبلاگ. ... ورد زبانم شده و اینجا ثبتش می کنم.
  •  
  •  
  • دل دادن آسان است
    اگر مهربان باشی
    و محبت سهل است
    اگر بی کینه باشی
    و زلال بودن ساده است

    اگر کودک بمانی
    اگر کودک بمیری

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

باز این چه شورش است...

  • باز باران
  • با ترانه
  • می خورد بر بام خانه
  • یادم امد کربلا را، دشت پر شور و بلا را...
  • گردش یک ظهر غمگین گرم و خونین
  • لرزش طفلان نالان، زیر تیغ و نیزه ها را
  • با صدای گریه های کودکانه
  • وندرین صحرای سوزان
  • می دود طفلی سه ساله
  • پر ز ناله
  • دلشکسته
  • پای خسته
  • باز باران
  • قطره قطره
  • می چکد از چوب محمل...
  •  

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

نکته 13

  • فاصله ها رقیب خاطره ها می شوند...

۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

ذهنیت بد

  • بعضی وقتها آدمی ناخواسته خودش یه کاری می کنه که دیگران بهش شک می کنند و ذهنیت بدی نسبت بهش پیدا می کنند ... دوست عزیز شک و شبهه بیخودی در ذهنت ایجاد شده که البته حق داری... تجدید نظر کن ...  با شما هستم دوست ِ خوب ...

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

عاشقان عیـــــــــــدتان مبــــــــــــارک

  • خدایا به حق شاه مردان، مرا محتاج نامردان مگردان!
  •  
  • عیـــد غدیــر بر شما مبــارک باد
  •  

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

نکته 12

  • صفای دل پا برهنه ها که ریگی به کفش ندارند...

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

در سوگ دومین سال پدر

پدر جان دو سال است که هر پنج شنبه ساعت 12: 30  مادر در انتظار به پایان رسیدن نماز اول وقتت هست و به یکباره وقتی احساس می کند که صدای الله اکبر گفتنت نمی اید با التهاب بسوی اتاقت گام بر می دارد و می بیند قامتت ترک برداشته...  و این واقعه را بارها و بارها تکرار می کند تا بهانه ای باشد برای انکه اشکهای فرو خورده سرازیر شوند... پدر هنوز صدای زنگ تلفن  سی آبان 1387 که خبر ایستادن قلب مهربانت را داد در گوشم هست و نمی توانم نبودت را باور کنم... زمان، نبودنت را بیشتر نمایان می کند...  پدر تو رفتی ولی هر کلام و هر صدا بهانه ایست تا قلب بی تابم ناله سر کند و... پدر بغض دوباره دیدنت در گلوم خفه مانده... پدر این روزها آنچنان دلتنگت هستم که تمام دنیا هم برای تحمل جای خالیت کوچک است...
 

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

مصیبت

  • یکی از مصیبت های بزرگ برای یک آدم این است که  نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد و نه شعور لازم برای خاموش ماندن!
  •  

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

نکته 11 ( آدمها ... )

  • آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند، آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند و آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند.
  • آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند،آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند و آدم هاي كوچك بي دردند.
  •  
  • آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند، آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند و آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند.
  • آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند، آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند و آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند.

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

یک آرزوی ساده

  • روزی اگر نبودم تنها آرزوی ساده ام اینست که زیر لب بگویی : یادش بخیر!
  •  

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

نکته 10

زندگی را نفسی، ارزش غم خوردن نیست. و دلم بس تنگ است، بی خیالی سپر هر درد است. باز هم می خندم، آنقدر می خندم تا غم از رو برود. 


سهراب سپهری

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

نکته 9

  • افراد موفق كارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلكه كارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.
  •  

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

اثر

  • با هیچ بارانی رد پایت از کوچه های قلبم پاک نمی شود...

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

حسِ دوست داشتن

  • وقتی آدم عاشق می شه دنیا براش رنگ دیگه س... اصلا وقتی حرف حرف ِ دل باشه یه رنگ و بوی  خاصی داره، یه جورایی به دل آدم می شینه... همون یه جمله که نوشتی کافیه برای ابراز عمق احساس و حس دوست داشتنی که پیدا کردی... در کل می خوام بگم درکت می کنم ... آدم عاشق دلش بارون می خواد... مبارک باشه
  •  

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

درخواست

  • خدایا برام چه سرنوشتی رقم زدی؟  هی می خوام گله مند باشم و شاکی و بگم اخه ای خدای مهربون که همیشه لطف و رحمتت را به وفور در زندگیم دیدم چرا این جور اتفاقات تو زندگیم رخ می ده؟ چرا جور نمی شه اون چیزی که باید جور بشه؟.... با این ادمهایی که یهویی سر راهم سبز می شن می خوای امتحانم کنی؟ نمی دونم! ... می خوای سر براهم کنی؟ نمی دونم! ... می خوای... نمی دونم ... خدایا از یه طرف این بغض  گلوم  را فشار می دم پایین و به خودم می گم حتما خیر و صلاحی در کاره که اینجوری می شه و از یه طرف دیگه نمی تونم درک کنم که خیرش چیه و شرش چی؟ می خوام این بغضه را بترکونم و داد بزنم خداااااااااااااااا آخه چرااااااااااااااا .... ولی نه بغصه فرو می ره و نه این اشکه میاد! ... خدایا خودت حال و روزم را می دونی، می دونی به چی نیاز دارم، دست گدایی به سویت دراز می کنم و می گم بده اون چیزی را که نیاز دارم... خدایا  تا کی باید اینجور چیزا را تو زندگیم تجربه و تکرار کنم؟!!! تا کی ... تا کی... 
  • خدای خوب و مهربونم یه کمی می خوام رو خواسته ام پافشاری کنم و بگم خودت هر جوری که صلاح می دونی جورش کن و بهم برسون اون چیزی را که نیاز دارم... خدایا ازت می خوام.و عاجزانه هم می خوام...

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

صبح جمعه

  • همیشه صبح های زود جمعه  را دوست دارم چون مثل بقیه روزها زود بلند نمی شم که بدو بدو کارهامو انجام بدم و برم تا تو ترافیک گیر نکنم. چون تند تند کارهامو انجام نمی دم که به کار و تلاش روز مره - که گاهی روزمرگی هم می شه -  برسم. چون بدو بدو نمی کنم که به اموری برسم که گاهی با اکراه انجام می دم. و ... صبح زود جمعه را دوست دارم چون این روز مخصوص خودمه، صبح زود بلند می شم تا به کوه برم و استقامت و پایداری خودمو محک بزنم. به دل طبیعت برم و از زیبایی هاش لذت ببرم. صبح جمعه را دوست دارم چون تا هر وقت که دلم بخواد، می تونم بخوابم گرچه بیشتر اوقات  زودتر از روزهای دیگه بلند می شم! و امروز یکی از اون صبح های دوست داشتنی جمعه برایم هست...

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

من از بیگانگان هرگز ننالم...

  • همیشه از کسانی می ترسم که رشته ای انها را به من وصل کرده است! چون نزدیکترها دقیق تر می زنند. زخمهایشان درست در قلبم می نشیند!

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

همراه - تنها

  هیچکس " همراه" نیست  
" تنها" ی اول

    • جابجایی دو کلمه چقدر تغییر معانی ایجاد می کنه. این از خصوصیات زبان فارسی است و بیشتر از آن  ذوق و هنر ایرانیان! 
    • این اس ام اس دست بدست گشته تا به من رسیده و به اولین ابداع کنندش احسنت گفتم.

    ۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

    نکته 8


    • آن ‌کس که حقیقت را نمی‌داند فقط یک نادان است، اما آن‌کس که حقیقت را می‌داند و آن‌را دروغ می‌نامد، جنایتکار است.

    برتولت برشت

    ۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

    باز پاییز

    • باز یک سال دیگر
    • یک پاییز دیگر
    • یک مهر دیگر
    •  
    • منتظر نم نم باران پاییزی و برگهای سرخ و زرد درختان که بزودی زمین را فرش می کنند هستم. منتظر غروبهای پاییزم که همیشه بهانه ای برای دلتنگی هام بوده، و با همه دلتنگی هایی که داره باز هم دوستش دارم.
    •  

    ۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

    خانه پر مهر و خاطره

    • امروز اخرین جمعه شهریور ماه است و اگرچه هنوز تابستان است ولی برای من حال و هوای جمعه های پاییز را داره! از صبح تا حالا دارم یه سری از خرت و پرت ها را جمع و جور می کنم! به هرچی که نگاه می کنم منو به عالم دیگه ای می بره ، می بره به دورانی دور... قراره تا ساخته شدن این خونه یه یکسالی از اینجا نقل مکان کنیم. از دوران نوجوانی تو این خونه بودم و خاطرات زیادی اینجا دارم . زیرزمین بزرگی داره که پر است از یادگاری خواهر و برادرا! وقتی به بچه ها می گم توی این کارتون ها کتابا و دفترای بابا ماماناتون هست باور نمی کنند! دفتر خاطرات دوران نوجوانی داداشی کوچیکه که می خوام نگهش دارم و دفتر نقاشیهای خودم. دفتر جغرافی که توش نقشه های استانها و بعضی از کشورها را با مدادرنگی کشیدم و خوشگل شده اند! دفتر مثلثات و هندسه و حساب استدلالی با کلی مساله حل شده از داداشی بزرگه که چون خیلی خوش خط بود برا ما کوچکترا حکم حل المسایل را داشت و ازش بهره می بردیم! خط کش تی و کلی مداد استدلر با انواع مختلفش برا رسم فنی کشیدن و تخته رسم که از داداشی بزرگه گرفته تا اخری که من باشم همه ازش استفاده کردیم ! یه جعبه پر از گردنبندهای بدلی و انگشتر و ساعت و جا سوییچی و تیله و توپهای فوتبال و والیبال و بسکتبال! راکتهای بدمینتون  و دروازه های گل کوچیک فوتبال و تور والیبال و دوچرخه ها! ایریپولی و دبلنا و بولینگ و ... که مجبورم همه را بریزم دور! یه سری مجله های اول انقلاب و اعلامیه ها و روزنامه ها! بعضی هاش یادگاری هایی هست که کلی خاطره از ادم زنده می کنه ولی نه من به تنهایی می تونم بار اون همه خاطره را به دوش بکشم و نه جایی برای حفظ اینها دارم. اولش بعضی چیزا را کنار گذاشتم و گفتم نه اینو دور نمی ریزم ولی بعدش کم کم به این نتیجه رسیدم که دل کندن هم دل و جرات می خواد و باید از اینها دل بکنم. نباید انقدر در گذشته غرق شد که اینده را از دست داد و نه اینکه گذشته را به کل به فراموشی سپرد. به جز بعضی از یادگاری ها که خوبه حفظ بشه همه را ریختم تو کیسه و امشب از خونه می فرستمشون بیرون. حالا دیگه اون بغض اولیه را ندارم مثل اینکه اینقدر در این چند ساعت در  خاطرات غرق شدم که دلم را زد و قانع شدم کنارشون بگذارم.
    • شاید این اخرین جمعه ای باشه که در این خانه مشغول نوشتن هستم درسته که قراره دوباره بعد از ساخته شدنش برگردیم همین جا ولی خوب دیگه این شکل و شمایل را نداره. دیگه مثل حالا نمی تونم از ایون برم توی حیاط و باغچه را آب بدم . دیگه یقینا حوض ابی نخواهیم داشت که رنگش کنیم و توش ماهی قرمزای عیدو بندازیم و همش مواظب گربه ها باشیم!  کل سفارش من به مهندسی که قراره اینجا را بسازه اینه که اقا تو را خدا مواظب این درخت انار80 ساله باش، حیفه که ما بعدا از این گلهای قشنگش و میوه های قرمز ترشش محروم بشیم!  احساس می کنم این درخت انار حس کرده که چه اتفاقی قراره بیفته که امسال به تمام شاخه هاش از کوچیک و بزرک چندین انار اویزونه! باهاش حرف می زنم و می گم تا امدن دوباره ما دوام بیار ممکنه کارگرا آبت ندن و خاک و سیمان و گچ بریزن کنارت ولی تو که خیلی وقتا با بی توجهی ما ساختی از این به بعد هم دوام بیار! 
    • باید همه خاطرات را در اینجا جا بگذارم و برم، زمان اینقدر زود می گذره که یقینا تا سال دیگه هم خیلی خاطره به اینها اضافه می شه ولی اینها مربوط به سی و شش سال زندگی من در این خانه هست. خیلی دلتنگشون می شم...اصلا نمی دونم عمری باقی هست که دوباره به اینجا برگردم یا نه! ...
    • خداحافظ خانه پر مهر و پر از خاطره ما!

    ۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

    پایان میهمانی خالق

    • امشب  دختر عموی گرامی اس ام اس زیر را برام فرستاد :

    • روزهای آخر چقدر عرفانیست
    • چشمهایم عجب بارانیست
    • عطر جنت تمام شد افسوس
    • آخرین لحظه های مهمانیست

    • یک لحظه بر خودم لرزیدم که ای وای براستی ماه رمضان امسال هم تمام شد! در تابستان امسال اینقدر مشغله داشتم که می دانم خیلی وقتها اونجور که شایسته این ماه بود نتونستم از این مهمانی بهره ببرم. کارهای دانشگاه و مسؤلیت از یک طرف، پایان نامه ها از طرف دیگه، و تصمیم گیری در مورد وضعیت خانه و بلاخره اسباب کشی که تمام این ماه رمضان درگیرش بودم  و هنوز هم تموم نشده، همه و همه باعث شد تا ... خواستم بنویسم غافل شدم از عبادت ولی از انجایی که کار هم خودش  بنوعی عبادت است شاید ننویسم غفلت بهتر است. ولی اعتراف می کنم که ماه رمضان امسال خیلی برایم سخت بود و بارها و بارها احساس می کردم کم آوردم و خیلی از روزها تشنگی کلافه ام می کرد!!! تجربه روزه گرفتن در تابستان را داشتم ولی این بار یک کمی سخت گذشت! خیلی شرمنده میزبان شدم که گاهی غر زدم ولی خودش هوام را داشت و کمکم کرد که روزه ها را بگیرم. با همه سختی اش اصلا دلم نیومد که عذر شرعی بتراشم و روزه نگیرم! خدایا شکرت که یکبار دیگر این توفیق را نصیبم کردی تا میهمانت باشم. بی شک اگر لطف خدای مهربون نبود نمی تونستم امشب احساس رضایت کنم از اینکه بنده خالق یکتایم هستم و بس.

    • عاشقان عیدتان مبارک!

    ۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

    شب قدر است و التماس دعا دارم

    • امشب که بلرزید دل و بغض و صدایت
    • آرام روان گشت دلت سوی خدایت
    • رفتی به در خانه ی آن قاضی حاجات
    • یاد آر مرا ملتمس لطف و دعایت ...

    ۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

    نیایش

    خدایا! 
     به علمای ما مسئولیت
     به عوام ما علم
     به مومنان ما روشنایی
     به روشنفکران ما ایمان
     به متعصبین ما فهم
     به فهمیدگان ما تعصب
     به زنان ما شعور
     به مردان ما شرف
     به پیران ما آگاهی
     به جوانان ما اصالت
     به اساتید ما عقیده
     به دانشجویان ما نیز عقیده
     به خفتگان ما بیداری
     به دینداران ما دین
     به نویسندگان ما تعهد
     به هنرمندان ما درد
     به شاعران ما شعور
     به محققان ما هدف
     به نومیدان ما امید
     به ضعیفان ما نیرو
     به محافظه کاران ما گستاخی
     به نشستگان ما قیام
     به راکدان ما تکان
     به مردگان ما حیات
     به کوران ما نگاه
     به خاموشان ما فریاد
     به مسلمانان ما قرآن
     به شیعیان ما علی(ع)
     به فرقه های ما وحدت
     به حسودان ما شفا
     به خودبینان ما انصاف
     به فحاشان ما ادب
     به مجاهدان ما صبر
     به مردم ما خودآگاهی
     به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری
     شایستگی نجات و عزت
    ببخش
    دکتر شریعتی
     

    ۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

    چهارم شهریور و تولدی دیگر

    •  بار دیگر تقویم ورق خورد و به روز تولد رسید، سالی دیگر بر عمرم افزوده شد. زمان بی هیچ توقفی می گذرد و تا چشم بر هم زنی می بینی دهه های عمر یکی پس از دیگری در حال سپری شدن هستند.
    • ساعت هشت صبح تو خواب و بیداری ، اهنگ اس ام اس نواخته شد، یه کمی غر زدم باز هم این اس ام اس های تبلیغاتی شروع شد ولی یه لحظه با خودم گفتم شاید هم یکی خواسته زودتر از همه تولدم را تبریک بگه، گوشی را برداشتم و دیدم بععععععععله همراه اول !! تنهام نذاشته و زودتر از همه پیغام داده : مشترک گرامی تولدتان مبارک، همراه اول، همراه لحظه های خوش شما! ... ساعت نه مثلا هنوز خواب بودم که یه اس ام اس دیگه رسید از بانک پاسارگاد! باارزوهای بهترین ها برای  شما  در سالروز تولدتان! ... خوب مشتری مداریه دیگه!! دمشون گرم...
    • دوستان و عزیزانی هم که یادشون بود، شرمنده کردند و تلفن زدند یا پیغام فرستادند و تبریک گفتند. ولی من به خودم می گم به این آهنگ زمان خوب گوش بده و یادت باشه عمر در حال سپری شدن هست و حواست جمع باشه که یه دفعه تو سرازیری نیفتی!!!... امشب دوباره ستاره ات در آسمان چشمک خواهد زد و تو باید به اون لبخند بزنی ...  
    •