۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

دعوت

  • مسافرت سه روزه با خاطرات زیادی که خواستم بنویسم ولی اینقدر مشغله کاری پیش اومد که دیگه دیر شد و حالا گاه گاهی به یاد خاطراتش میفتم... 
  • عروسی فرامرز و دیدن همه اون کسانی که خیلی وقت بود ندیده بودمشون. خواستم بنویسم از اتفاقاتی که اون روز افتاد و باز هم دیر شد...
  • اتفاقات ریز و درشت... 
  • سه روز درگیر برگزاری کنکور که دلم می خواد بنویسم ازش ولی اینقدر خسته و کوفته اومدم که نتونستم بنویسم... 
  • داداشی هم یه سر اومد اینجا که دیدنش به همه دنیا می ارزید و کلی دلخوشی برام بود و هست... 
  • تا پایان سال زمان زیادی نمونده و کلی کار و برنامه در پیش دارم که از همه مهمتر اماده شدن برای سفر حج هست... نمی دونم چی شده که خدای یکتا لایقم دونسته و دعوتم کرده به خانه اش! اون هم کی؟ سر سال نو! نمی دونم لیاقت دارم از این سفر بهره ببرم یا نه؟ باید در تدارکش باشم. ... حال و هوام این روزها یه جوریه...

هیچ نظری موجود نیست: