پدر جان دو سال است که هر پنج شنبه ساعت 12: 30 مادر در انتظار به پایان رسیدن نماز اول وقتت هست و به یکباره وقتی احساس می کند که صدای الله اکبر گفتنت نمی اید با التهاب بسوی اتاقت گام بر می دارد و می بیند قامتت ترک برداشته... و این واقعه را بارها و بارها تکرار می کند تا بهانه ای باشد برای انکه اشکهای فرو خورده سرازیر شوند... پدر هنوز صدای زنگ تلفن سی آبان 1387 که خبر ایستادن قلب مهربانت را داد در گوشم هست و نمی توانم نبودت را باور کنم... زمان، نبودنت را بیشتر نمایان می کند... پدر تو رفتی ولی هر کلام و هر صدا بهانه ایست تا قلب بی تابم ناله سر کند و... پدر بغض دوباره دیدنت در گلوم خفه مانده... پدر این روزها آنچنان دلتنگت هستم که تمام دنیا هم برای تحمل جای خالیت کوچک است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر