۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

خانه پر مهر و خاطره

  • امروز اخرین جمعه شهریور ماه است و اگرچه هنوز تابستان است ولی برای من حال و هوای جمعه های پاییز را داره! از صبح تا حالا دارم یه سری از خرت و پرت ها را جمع و جور می کنم! به هرچی که نگاه می کنم منو به عالم دیگه ای می بره ، می بره به دورانی دور... قراره تا ساخته شدن این خونه یه یکسالی از اینجا نقل مکان کنیم. از دوران نوجوانی تو این خونه بودم و خاطرات زیادی اینجا دارم . زیرزمین بزرگی داره که پر است از یادگاری خواهر و برادرا! وقتی به بچه ها می گم توی این کارتون ها کتابا و دفترای بابا ماماناتون هست باور نمی کنند! دفتر خاطرات دوران نوجوانی داداشی کوچیکه که می خوام نگهش دارم و دفتر نقاشیهای خودم. دفتر جغرافی که توش نقشه های استانها و بعضی از کشورها را با مدادرنگی کشیدم و خوشگل شده اند! دفتر مثلثات و هندسه و حساب استدلالی با کلی مساله حل شده از داداشی بزرگه که چون خیلی خوش خط بود برا ما کوچکترا حکم حل المسایل را داشت و ازش بهره می بردیم! خط کش تی و کلی مداد استدلر با انواع مختلفش برا رسم فنی کشیدن و تخته رسم که از داداشی بزرگه گرفته تا اخری که من باشم همه ازش استفاده کردیم ! یه جعبه پر از گردنبندهای بدلی و انگشتر و ساعت و جا سوییچی و تیله و توپهای فوتبال و والیبال و بسکتبال! راکتهای بدمینتون  و دروازه های گل کوچیک فوتبال و تور والیبال و دوچرخه ها! ایریپولی و دبلنا و بولینگ و ... که مجبورم همه را بریزم دور! یه سری مجله های اول انقلاب و اعلامیه ها و روزنامه ها! بعضی هاش یادگاری هایی هست که کلی خاطره از ادم زنده می کنه ولی نه من به تنهایی می تونم بار اون همه خاطره را به دوش بکشم و نه جایی برای حفظ اینها دارم. اولش بعضی چیزا را کنار گذاشتم و گفتم نه اینو دور نمی ریزم ولی بعدش کم کم به این نتیجه رسیدم که دل کندن هم دل و جرات می خواد و باید از اینها دل بکنم. نباید انقدر در گذشته غرق شد که اینده را از دست داد و نه اینکه گذشته را به کل به فراموشی سپرد. به جز بعضی از یادگاری ها که خوبه حفظ بشه همه را ریختم تو کیسه و امشب از خونه می فرستمشون بیرون. حالا دیگه اون بغض اولیه را ندارم مثل اینکه اینقدر در این چند ساعت در  خاطرات غرق شدم که دلم را زد و قانع شدم کنارشون بگذارم.
  • شاید این اخرین جمعه ای باشه که در این خانه مشغول نوشتن هستم درسته که قراره دوباره بعد از ساخته شدنش برگردیم همین جا ولی خوب دیگه این شکل و شمایل را نداره. دیگه مثل حالا نمی تونم از ایون برم توی حیاط و باغچه را آب بدم . دیگه یقینا حوض ابی نخواهیم داشت که رنگش کنیم و توش ماهی قرمزای عیدو بندازیم و همش مواظب گربه ها باشیم!  کل سفارش من به مهندسی که قراره اینجا را بسازه اینه که اقا تو را خدا مواظب این درخت انار80 ساله باش، حیفه که ما بعدا از این گلهای قشنگش و میوه های قرمز ترشش محروم بشیم!  احساس می کنم این درخت انار حس کرده که چه اتفاقی قراره بیفته که امسال به تمام شاخه هاش از کوچیک و بزرک چندین انار اویزونه! باهاش حرف می زنم و می گم تا امدن دوباره ما دوام بیار ممکنه کارگرا آبت ندن و خاک و سیمان و گچ بریزن کنارت ولی تو که خیلی وقتا با بی توجهی ما ساختی از این به بعد هم دوام بیار! 
  • باید همه خاطرات را در اینجا جا بگذارم و برم، زمان اینقدر زود می گذره که یقینا تا سال دیگه هم خیلی خاطره به اینها اضافه می شه ولی اینها مربوط به سی و شش سال زندگی من در این خانه هست. خیلی دلتنگشون می شم...اصلا نمی دونم عمری باقی هست که دوباره به اینجا برگردم یا نه! ...
  • خداحافظ خانه پر مهر و پر از خاطره ما!

هیچ نظری موجود نیست: