۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

حاجی زیارت قبول

  • مادر بزرگ تعریف می کرد اون قدیما کسی که به زیارت می رفت، کلید خونه اش دست همسایه ها بود و اونها هر روز خونه اش را آب و جارو می کردند و لحظه شماری که برگرده و از اون سفر براشون تعریف کنه و اونها را با خودش به حال و هوای اون زیارت ببره. حالا یکی رفته زیارت خانه خدا، و من هر روز می بینم صفحه 360 یاهوش ، آب و جارو می شه و بوی عطر گلهای باغچه اش تو هوا می پیچه! به نظر می رسه کلید خونه اش را داده به یک دوست صمیمی و خوب و اونم هر روز با آب ِ زمزم چشمه دلش این صفحه را آب پاشی می کنه و خودش را وصل می کنه به دل ِ حاجی که تو طواف کعبه گرد معبود بچرخه! ... چه صفایی داره اینجوری طواف کردن و هروله کردن تو صفای سعی و مروه... امروز دیدم زمینه ای که برای صفحه اش انتخاب کرده همون رنگی هست که حاجی دوست داره! چقدر از این کار ِ دوستش لذت بردم. اینجور دوستی ها واقعاً ارزش دارن، باید حفظ بشن و قدر دونست. حتماً حاجی خودش خیلی چیزها در مورد این دوستش می دونه که کلید بهش داده. ولی حاجی تو که نبودی که این چیزا را ببینی نکنه یه وقت خدای ناکرده یادت بره !... نه یادت نمی ره...
  • راستی حاجی زیارت قبول، خوش به حالت که دستات پُره! دو روز دیگه بیشتر اونجا نیستی ها ، تو این روزای باقیمانده یه یادی هم از... چی بگم... اگه لایق باشم حتماً خدا به دلت میندازه که یادم باشی اگر هم نباشم هیچی نگم بهتره!

هیچ نظری موجود نیست: