- هفده روز از تابستان گذشت و حداقل تا بیست و پنج تیر هم درگیر ِ این ورقه ها و پایان نامه ها هستم. ای کاش زودتر تموم می شدند. امروز صبح احساس کردم قیافه ام شبیه به پایان نامه شده!!! یک کم تو آینه به خودم نگاه کردم و به دنبال اثبات ِ خودم بودم ! ... دلیل وجودی من چیه؟... چه خوب که بیش از یک دقیقه فرصت نداشتم که دلایل را پیدا کنم وگرنه شاید تناقض های زیادی در خودم پیدا می کردم می گفتم چون به تناقض رسیدیم پس حکم باطل است !!!
- اگه این روزها از من بپرسند ماههای تابستان را نام ببر می گویم فقط یک ماه آنهم مرداد !! یاد اون موقع ها بخیر که تابستان سه ماه و نیم بود!
- من از اون تابستانها می خوام . همونهایی که ظهراش اول که مامان می گفت بگیرید بخوابید ، دراز می کشیدیم و یواشکی چشمامونُ می بستیم. بعدش یکی یکی ، پاورچین پاورچین می رفتیم تو حیاط زیر سایه درختها و دستهامون می بردیم تو حوض مثل ماهی ها این ور و اون ور حرکت می دادیم و با اب بازی می کردیم. اول ارام آرام بهم اب می پاشیدیم ، ریز و ریز می خندیدیم و برای اینکه که مامان بیدار نشه! همسایه ها شاکی نشن ، سعی می کردیم خنده هامون تو گلو و سینه حبس کنیم !! ولی لذت خیس کردن و مسابقه اب پاشی ها باعث می شد که دیگه یادمون بره که کی خوابه و کی بیدار!! صدای خنده و قهقهه و دنبال هم دویدن ها بیشتر و بیشتر می شد و یک وقت به خودمون میومدیم که سر تا پا خیس و موش اب کشیده شدیم و مامان هم بالای سرمون وایساده می گه مگه شما ها خواب نبودین ... یک شوک ِ ناگهانی وارد می شد!!! ... مامان بنده خدا با اینکه می گفت تنبیهتون می کنم ولی چند دقیقه بعد یادش می رفت و تا ما می رفتیم لباس هامونُ عوض کنیم یک ظرف هندونه می اورد و می گفت : بچه ها بیاین هندونه بخورین!
۱۳۸۷ تیر ۱۷, دوشنبه
تابستان و اب پاشی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر