- روز معلم است و یاد آور دوران تحصیل. یک سری خاطرات هستند که یک گوشه مغز چا خوش کردن و ماندنی شدند، از جمله خاطرات دوران دبستان...
- اسم همه معلمهای دوران دبستان را بیاد دارم و حتی بعضی چهره ها را... خانم ها : عقیلی- منصوری- نصر- عسگری- هوشیار- نبید.
- خانم عقیلی همسایه و دوست خانوادگی بود و من از قبل می دانستم که معلم کلاس اوّلمه و قراره با دخترش ، دخترعمو و دختر عمه همکلاس باشم و ترسی از رفتن به مدرسه نداشتم. فقط آخرین روز اسفند زنگ ورزش دستم شکست!!! بعد از عید مدیر مدرسه" خانم جناب" برای دلجویی ، مرا به بالای سکو دعوت کرد که مثلاً تشویقم کنند ولی من از بس ازش می ترسیدم حاضر نشدم برم بالا! و خواهرم که سال آخر دبستان بود و بشدت مورد علاقه مدیر و معلمها! بجای من رفت بالا!!!
- خانم منصوری دیکته می گفت و نمره های من تا دو ماه اول سال زیر 10 بود!!! او می گفت " که" من می نوشتم "چه"! می گفت "گردو" من می نوشتم "جردو"! ..." گیلاس" و من می نوشتم "جیلاس" و با خود می گقتم جیلاس چه جور میوه ای است که من تا حالا ندیدم!!! نمرات ریاضی همه بیست و نمرات دیکته 6-5-7-... و او حیران مانده بود و هر روز به خانواده پیغام می داد !! دیکته های تو خونه همه 18-19-20 ولی ... تا اینکه پدر متوجه موضوع شد و به دادم رسید... کوچکتر که بودیم هر وقت این داداشای نازنینُ اذیت می کردم و انها هم می خواستند تلافی کنند نمره های درخشان را به رخم می کشیدند!!! و وقتی بزرگتر شدیم و با هم دوست ، برای خندیدن با هم به یاد اون دیکته ها می خندیدیم ! و وقتی دیگه بزرگتر تر شدیم به عنوان تجربه ای که دیگران دچارش نشن برای کوچکترها بیان می کنیم!!
- خانم نصر منجی من در کلاس خانم منصوری بود و مرا از دست اون نمرات درخشان نجات داد و بنده بلاخره تونستم نمره بیست را هم در دیکته از درس "تصمیم کبری " بگیرم!
- خانم عسگری برای اینکه سوگلی خودش را شاگرد اول کنه به من و یکی از دوستان ( الهه ) نمره خط و نقاشی را کمتر از اون سوگلی داد و باعث اعتراض شدید ما شد! برخورد ما اینقدر شدید بود که کار به مدیر مدرسه و آمدن یکی از والدین به مدرسه کشیده شد. در این رفت وآمد دو اتفاق خوشایند افتاد یکی اینکه پدر انمان همرشته ای و هم دانشگاهی بودند و کلی حال کردیم از این حسن اتفاق، دیگر اینکه ما برای اثبات حقانیت خودمان ایستادگی کردیم ( حتی حاضر بودیم اخراج شویم) و موفق شدیم، اگرچه شاگرد اول نشدیم!
- خانم هوشیار دانشجو بود و تاثیر گذارترین معلم دوران دبستان در زندگی من! روز اول که وارد کلاس شد بدون هیچ مقدمه ای کتاب "نمونه شعرهای ازاد " را از تو کیفش در اورد و شروع کرد به خوندن شعر " پریا " از شاملو... بعدها هم ما بیش از نصف آن شعر را از حفظ کردیم.( همون موقع کتاب را خریدم و هنوز دارمش ). همیشه از روی نقشه، جغرافی درس می داد و کشورها را یکی یکی با سیاستهای حاکم بر انها برایمان توصیف می کرد! کلاسهای انشا بسیار جالب بود، بعضی ها انشا می نوشتند و بعضی ها تحلیل اخبار روز ایران و جهان و بعضی ها هم خلاضه کتاب داشتند! از همان موقع بود که یاد گرفتم سری به کتابخانه پدر بزنم و علاقه مند به کتاب! زنگ تفریح ها تو کلاس می ماند و به دفتر نمی رفت و یکی دو تا از معلمای دیگه به او ملحق می شدند و ما می دانستیم مبارزند! همیشه به یادش هستم و سپاسگزارش.
- خانم نبید معلم ارامی بود و فقط به این فکر که ما با نمرات بالا در امتحان نهایی قبول بشیم و رتبه های خوبی کسب کنیم. اسم مرا هم در گروه سرود مدرسه قرار داد و یادم میاد که یکبارهم برنامه اجرا کردیم. بزرگتر که شدم فهمیدم که هیچ استعدادی در سرود خوانی ندارم و قرارگرفتنم در اون گروه سرود صرفاً به خاطر رودربایستی با پدر بوده!
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه
معلم عزیزم روزت مبارک!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر