۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

ریاضیات و زن!

  • بیست و دوم اردیبهشت روز تولد مرحوم مریم میرزاخانی را ب ه عنوان روز زن و ریاضیات نام گذاری کرده اند! امشب برنامه ایی هم به همین منظور در دانشگاه شهید بهشتی دایر شده ولی نرفتم! به سخنران‌ها و برنامه که نگاه کردم به نظر آمد هیچ سنخیتی با مرحوم میرزاخانی و ریاضیاتی که او فرا‌گرفته بود و یاد می‌داد نداشت! با تشکیل انجمن بانوان ریاضیدان هم  موافق نبودم! نمی‌‌خواهم دلیل منطقی بیاورم شاید همان دلیل احساسی‌ام کفایت کند! البته چنین انجمنی در جهان هم وجود داره و این هم ظاهرا شاخه ایی از همان است! حرف زیاد است ولی خارج از وقت و‌حوصله‌ام در این زمان است.٪

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

اولین پست سال نود و هشت ( روز معلم )

اولین پست سال نود و هشت مصادف با روز معلم شده است. انقدر در روزهای اولیه سال با اتفاقات و وقایع روبرو شدیم که هرگاه خواستم بنویسم دستم همراهیم نکرد. سیلی که امسال در بسیاری از شهرها امد خسارت زیادی به بار اورد و معلوم نیست تا کی و‌چند سال دیگه مشکلات انهایی که بی‌خانمان شده‌اند حل شود. ان شب‌هایی که سیل مردم را محاصره کرده بود تا صبح نخوابیدم و نگران بودم! ما فقط می‌شنویم که شهرها در محاصره اب هستند ولی تصورش بسیار سخت است! 
زمانی که سال تحویل شد و ان روزهایی که همه فامیل به رسم هر‌ساله برای دید و بازدید می امدند نبود مادر خیلی نمود می‌کرد و تحملش سخت! جای خالی مادر در همه احوال حس میشه، و دلتنگی اش غمناک‌ترین لحظات زندگی ام است.

پیام های زیبای دانشجویان و انهایی که سالیان خیلی دور دانشجویم بوده‌اند، باعث انبساط و شادی درونی ام شده و از همشون ممنونم که به یادم بودند. 

۱۳۹۷ اسفند ۲۴, جمعه

دمنوش باران



  • اگه بدونین چه بارونی بارید امروز. بغض گلوگیر خدا ترکید و اشکش یهو سرازیر شد. عین وقتایی که آدم بیخود و بی جهت هی گریه می کنه و گوله گوله اشک میریزه و تموم نمیشه. حرفشم نمیاد که دردشو بگه. عین وقتایی که حتی مهربونترین آدم هم آرومت نمی کنه، حتی دلسوزترین و گرمترین بغل! فقط یه بایده! انگار باید بباری. اره اونجوری بغضش شکست. اشکای دونه درشتش مثل مروارید همه جامی پاشید. یه مسیری رو زیر اقیانوس چشاش راه رفتم و همراهی‌ش کردم! چند دقیقه بعد آروم گرفت. آسمونش آبی شد و دلبری کرد با رنگ و جلاش. من که حالم خوب شد.
  • ۱۳۹۷ اسفند ۱۷, جمعه

    اندر احوالات راه اندازی “ حوالی”

    دیروز قرار بود  “ حوالی” ( دو-ماهنامه)  رو نمایی بشه. چند نفر جوان هنری مجوز راه اندازیش را گرفتن و در اینستاگرام دیدم از طریق “ کراود فاندینگ” ( همان تامین نیاز مالی) نیاز به حمایت دارن و منم یه کمکی کردم و توسط ایمیل به این رونمایی در “ خانه وارطان” دعوت شده بودم! با اینکه حدس می‌زدم چنین گردهمایی هایی چه جوری‌اند ولی بعد از کلنجار رفتن خودمو راضی کردم که شرکت کنم! تنها دلیلی که راضیم کرد برای رفتن این‌بود که این‌برنامه را چند تا جوان رشته های هنری چیدن و می‌تواند متفاوت باشه! ... خلاصه اینکه ساعت پنج و بیست دقیقه رسیدم!  برنامه از پنج تا هشت اعلام شده بود، همان اول فهمیدم تاخیر باعث نشده چیزی را از دست بدم! هیچ راهنما و هیچ راهنمایی نبود که بشه فهمید شروع کی هست و اصلا برنامه چیه! از رفت و امد ادم ها به اتاق های بالا فهمیدم باید یه سری به انجا بزنم! در بالکن بالایی یه میز پذیرایی  شامل یه سینی فلافل و لیوان های یکبار مصرف نوشابه گذاشته بودن و روی دیوار لبه بالکن دو تا زیر سیگاری پر از ته سیگارهای کشیده بود و البته هنوز جوانانی سیگار بدست! به نشانه روشنفکران هنری! از بالکن می‌شد وارد دو تا اتاق شد که ظاهرا مجله و دفترچه یادداشت می‌فروختن! ( اینها را از لایوی که در اینستاگرام گذاشته بودن فهمیدم!)  اتاق خیلی شلوغ بود و‌ نمیشد داخل شد! انگار ادمها همانجا در همان جای کوچک باید خوش و بش می‌کردن و جای دیگه نمیشه! منصرف شدم و یه مدتی  لب همان دیوار بالکن نشستم. یه کمی که رفت و امد ادم‌ها کمتر شد دیدم یه کاغذای کوچکی روی دیوار با فاصله یک و دو متری چسباندن! ظاهرا باید می‌خوندیم شان تا یه چیزایی از محتوای “ حوالی”  دستگیرمان می‌شد و شایدم نتیجه ایی نمی‌گرفتیم! ( اینها را بعدا مجری برنامه گفت) یکی دو تاش را که خوندم دیدم هیچی دستگیرم نمیشه رها کردم! رفتم توی حیاط روی یکی از نیمکت های چوبی نشستم! چند دقیقه بعد برنامه شروع شد مجری یاسمن بود! گفت چند تا “ مینی تالک” و یه موسیقی با شعر‌خوانی داریم! متوجه شدم یکی از مینی تالک‌ها همان حرفای خودش بوده بعدشم موضوع صحبت اقای ...  در مورد اینکه چرا در این موقعیت تصمیم به چاپ مجله کردن! بود، شروع به حرف زدن کرد اولش هی گفت حتما این سوال مطرحه که چرا در این موقعیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تصمیم گرفتیم مجله راه‌اندازی کنیم! اخرش جوابی که داد اصلا ربطی به وضعیت سیاسی اجتماعی و اقتصادی نداشت! بلکه حرفش این بود وقتی قراره یه نوشته ایی چاپ بشه نیاز به ویراستاری و‌چند بار خواندن و تصحیح مطلب داره و اینجور نوشتن ها با ان مطالبی که در فضای مجازی می‌گذاریم فرق داره و به هر حال نیاز است برای دقت کردن در نوشته ها مجله چاپ بشه!یه حرفی هم از یه بنده خدایی نقل قول کرد که اشتباه بود و مربوط به اول انقلاب نبود بلکه مربوط به زمان جنگ ایران و عراق بود! ( انقدر مبهم حرف میزد که کسی متوجه نشد منظورش کی هست! منهم چون میدانستم منظورش کیه و از کی داره نقل قول می‌کنه متوجه شدم و دارم ایراد می‌گیرم!)  دوباره یاسمن گفت حالا میتونید یه چرخی بزنید و ان نخ کاموا نارنجی را دنبال کنید تا یه چیزایی از نوشته های حوالی سر در بیارین! بعد از یه نیم ساعتی با یه چرخش نود درجه ایی ان‌ طرف حیاط یکی شروع کرد به خواندن شعرهای گاراژی و یکی هم ویلون میزد( سازش در نور کم حیاط خوب معلوم نبود!)  صدای بلندگو در ان فضای ازاد بقدری کم بود که باید خیلی نزدیک می‌ایستادیم! سردی هوا با سردی برنامه بیشتر تن ادم را به لرز می‌انداخت، دیگه دیدم بیشتر نمی‌تونم تحمل کنم و از ان خانه زدم بیرون! بقیه برنامه را از اینترنت به صورت زنده( به قول خودشان لایو) دیدم و متوجه شدم چه کار خوبی کردم از انجا زدم بیرون!  به عنوان حامی مجله هنوز به دستم نرسیده و منتظرم چند روز اینده پست برایم بیاره، خیلی مشتاقم بخونمش. قبل از حضور در این برنامه نسبت به این جوانان و این جمع بسیار خوش بین بودم و امیدوارم مجله نظرم را عوض نکنه! 

    ۱) برنامه هایی که دانشجویان برنامه ریزی و اجرا می‌کنند بسیار از این برنامه بهتر و جذابتره و از این دانش‌آموختگان هنری انتظار بیشتری داشتم!
    ۲) شاید اینجور برنامه برگزار کردن مد روزه! شاید علاوه بر سیگار کشیدن اینها هم نشانه روشنفکریه و من بی‌خبرم!
    ۳) نود و‌نه درصد شرکت کننده ها دست اندر‌کاران و دوست و اشناهای نزدیک بودند و به نظرم براشون مهم نبود بدانند یک‌درصد بقیه کی هستند و‌کی نیستند! حداقل می‌توانستند برای اینکه حامی های‌شان را از دست ندهند یه کمی با بقیه خوش و بش می‌کردن! ( لازمه جذب افراد داشتن روابط عمومی بالا  است!)
    ۴)  بهترین نکته ایی که جلب توجه می‌کرد اعتماد به نفس مجری و گشاده رویی او بود! خودش از برنامه اطلاع داشت و همین هم کفایت می‌کرد!
    ۵) مجری اعلام نکرد حامی ها می‌توانند مجله خود را همین‌جا تحویل بگیرن تا یه کمی از زحمات پست کردن‌هاشون کم بشه! از مجله ها که دست بعضی شرکت‌کننده ها بود فهمیدم میشه همین جا مجله ام را تحویل بگیرم ولی چون باید میرفتم اتاق بالا حوصله م نیومد و حالا مجبورم منتظر پست باشم! ایا به دستم برسه یا نرسه!
    ۶) یه عده ایی بدون توجه روی گل‌های بنفشه تازه کاشته شده باغچه ها پا می‌گذاشتن و هر دفعه صدای ناله گل‌ها را می‌شنیدم!

    با تشکر و خسته نباشید.🌹🌱🌹🌱

    ۱۳۹۷ اسفند ۹, پنجشنبه

    نهم اسفند ۶۵ تا ۹۷

    این همه سال هر نه اسفندی که از راه رسید با همه اندوهی که داشتم با اشتیاق از اولین نه اسفند یاد کردم. از یکی دو ماه قبل برای این روز خیلی برنامه ها داشتم ولی گویا بیهوده بود! راستش دلم می‌خواهد بگویم ای کاش این همه سال برای خودم خاطره‌اش نمی‌کردم!  ...ایا می‌دانی زمان  ساعت ۱۲:۳۰ روز نهم اسفند ۶۵ تا ساعت ۱۲:۳۰ روز نهم اسفند ۹۷ چگونه سپری شده؟! 

    به قول حافظ غزل سرای و شیرین کلام:
     شیوه چشمت فریب جنگ داشت 
    ما غلط کردیم و " صلح " انگاشتیم 

    ۱۳۹۷ اسفند ۳, جمعه

    تنهایی

    تنهایی ....
    برف نیست که بنشیند و آب شود؛
    باران نیست که به شیشه دلت بزند و اندوهت را ببرد؛
    تنهایی ... درخت است؛
    ریشه می دواند در جانت 
    و قد‌ می‌کشد در خیالت...



    پینوشت: غروب جمعه -دلتنگی-مادر

    ۱۳۹۷ اسفند ۱, چهارشنبه

    اسفند یعنی زمستان رفتنی ست

    اسفند، اردیبهشتی ترین حالتِ زمستان است ... 
    از همان ماه هایِ خوبِ خدا که جان می دهند برایِ دل را به خیابان زدن های بی هوا و قدم زدن هایِ طولانی ...
    انگار تمامِ آدم ها ، تن پوشی از مهربانی  به تن کرده اند و لب های تمامِ عابرانِ شهر، در صمیمانه ترین حالتِ لبخند است . 
    اسفند، به گرگ و میشِ صبح می مانَد 
    به خورشیدی در آستانه ی طلوع 
    و به رنگ هایِ بنفش و سرد و بی روحی، در آستانه ی سبز شدن ... 
    اسفند یعنی زمستان رفتنی ست 
    یعنی بهار، در راه است...🌸🍃

    ۱۳۹۷ بهمن ۲۶, جمعه

    جور دیگر باید دید...

    وقتی یکی را دوس داری و میگذاره میره، اولش عصبانی می‌شی و گریه می‌کنی بعدش فحشش میدی و پس از ان ازش متنفر می‌شی! چند وقت که زمان بگذره تنفره کمرنگ‌تر میشه. اون خاطراتی که باهاش داشتی را در ذهنت زندانی می‌کنی و هر چند وقت یکبار مثل یه زندانبان بهش سر میزنی! بعدش خاطرات از زندان میان بیرون و هر چند وقت یه بار می‌بینی دنبالت میان!  درسته با رفتنش کنار امدی ولی دلت میخواد خبری ازش بدست بیاری! تلفن که زنگ می‌خوره و کسی جواب نمیده با خودت می‌گی حتما خودشه! تو خیابون که راه میری در اون شلوغی بین ادم‌ها دنبالش می‌گردی و دلت می‌خواد پیداش کنی! دلت می‌خواد ازش خبری داشته باشی! بلاخره سال‌های بعد یه دفعه پیداش میشه! ... وقتی‌می‌گه امدم بگم اشتباه کردم! جوابش چی می‌تونه باشه! ... گفته میشه اشتباهت را پذیرفتم و باهاش کنار امدم، نمی‌خوام بابت اشتباهت تنبیه ت کنم چون با تنبیه و بداخلاقی اون سال‌ها بر نمی‌گردن و زندگی که با رفتنش مسیرش تغییر کرده و راهش عوض شده دیگه قابل برگشت نیست؛ اما این پذیرش دلیل نمیشه که اجازه بدم دوباره وارد زندگی‌م بشی! ...   
    ... جور دیگر باید دید!  با امدنش همه اون دل خواستن‌ها بدست امده و حالا عقلت میخواد عنان زندگی را بدست بگیره، در دوره میانسالی عقل بر احساس غلبه داره!... تصمیم سختیه!... 

    ۱۳۹۷ بهمن ۲۱, یکشنبه

    بعد از ۲۵ سال...

    دیداری بعد از ۲۵  سال...
    ...
    ...
    دیگر گمت نمی‌کنم. 
    دیگر گمت نمی‌کنم.
     دنیا پر از آدم‌هایی است که همدیگر را گم گرده‌اند؛ 
    ولی من دیگر گمت نمی‌کنم ...

    ۱۳۹۷ بهمن ۶, شنبه

    ادم ها... خاطرات...

    خاطراتی که ادم‌هایش رفته‌اند دردناک است
    ولی خاطرات ادم هایی که حضور دارند و شبیه گذشته نیستند دردناکتره!!!....

    ۱۳۹۷ دی ۲۹, شنبه

    الماس‌های زندگی


    بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته...
    خم میشن تا گردو رو بردارن، یهو الماسه می افته رو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره... میدونی چی می مونه...؟

    یه آدم دهن باز...
    یه گردوی پوک...
    و یه دنیا حسرت...

    مواظب الماس‌های زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم ...
    میدونی الماس‌های زندگی آدم چی هستن :

    پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... هستند...!


    ۱۳۹۷ دی ۲۵, سه‌شنبه

    یازده ساله‌گی عمر گذر

    امروز تولد عمر گذر است!  اینجا یازده سال شاهد شادی ها، غم‌ها احساس‌هاو دلتنگی‌هایم بوده! خیلی ها بدنیا امده و خیلی ها از بین ما رفتند و این امد و شد در عمر گذر ثبت شد! سعی می کنم نگذارم چراغ اینجا خاموش شود!  

    ۱۳۹۷ دی ۱۸, سه‌شنبه

    زخم و قلب...

    زخمی اگر بر قلب بنشیند ؛

    تو، نه می توانی زخم را 
    از قلبت وابکنی 
    و نه می توانی 
    قلبت را دور بیندازی .
    زخم تکه ای از قلب توست .
    زخم اگر نباشد ، 
    قلبت هم نیست . 
    زخم اگر نخواهی باشد ،
    قلبت را باید بتوانی دور بیندازی!
    قلبت را چگونه دور می اندازی؟ 
    زخم و قلبت یکی هستند ...

    ۱۳۹۷ دی ۶, پنجشنبه

    مواظب خودت باش

    نمی‌دانم این چه توصیه ایی است که وقتی ادم حال ناخوشی دارد یا مریض احوال است همه می گویند مواظب خودت باش!  کلی هم سفارش غذا و انواع و اقسام جوشوندنی و ... را دارند که اینها را هم بخوری حتما خوب میشی! ولی نمی‌گویند چه کسی اینها را برایت بپزه یا اماده کنه تا بخوری! ... 
    هر وقت مریض می‌شدم اگر در کنار مادر بودم بدون هیچ توصیه ایی همه این کارها را انجام میداد و خودش مواظبم بود، اگر هم در کنارم نبود زنگ میزد به یکی از نزدیکان و می گفت پاشو برو مواظبش باش تا خوب بشه!
    این روزها سرماخوردگی سختی دارم و گوشم از توصیه های «مواظب خودت باش» و ... پر شده و باید بروم شستشویش دهم!
    مادر....مادر...مادر

    ۱۳۹۷ آذر ۳۰, جمعه

    ترک دارد دلم همچون انار پاییزی... شب یلدای ۱۳۹۷

     دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
    این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

    🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

    ۱۳۹۷ آذر ۲۳, جمعه

    دل انار تن است!

    دل است دیگر 
    مثل اناری ترک برمی‌دارد 
    خواه از دلتنگی 
    یا از حرفي و طعنه اي نابهنگام
    یا از شنیدن عبارتی ناب 
    مثل دوستت دارم 
    ناگاه با هیجان می افتد
    دل انارِ تن است 
    باید مراقبش بود!

    ۱۳۹۷ آذر ۱۵, پنجشنبه

    شادی روح درگذشتگان

    پنجشنبه ها
    دل تنگ تَرَم
    غصه ام سنگین تر است
    و بغضم شکننده تر
    حرفای کمتری برای گفتن دارم
    و اشک های بیشتری برای ریختن

    به یاد پدر و مادرم 🥀

    ۱۳۹۷ آذر ۹, جمعه

    دل خونین من

    • تو گذر کردنت از باغ انار آسان بود
    • دل خونین من اما، چه ترک ها برداشت...

    ۱۳۹۷ آذر ۸, پنجشنبه

    اشک ارزشمندتر از لبخند

    • گاهی اشک، از لبخند با ارزش تر است،

    • چون لبخند را به هر کسی می‌توانی هدیه کنی، اما اشک را فقط برای کسی می‌ریزی، که نمی‌خواهی او را از دست بدهی…



    ۱۳۹۷ آبان ۳۰, چهارشنبه

    دهمين سال در گذشت پدر

    • ده سال بى پدر سر كردم و هر روز جاى خالى اش بيشتر قلبم را فشرد!
    • پدر جان روحت شاد! نه تنها پدرى را در حق  فرزندانت ادا مى كردى و از جان و دل برايمان وقت مى گذاشتى بلكه براى دوست و فاميل نيز رفتارى پدرانه داشتى و نام نيكت ورد زبانشان است. افسوس كه سايه ات بر سرمان نيست!
    • خيلى غمگينم! 
    • سى ابان ١٣٩٧ 

    ۱۳۹۷ آبان ۲۷, یکشنبه

    دوستى ها در گذر زمان ...

    • هیچ‌کس نمى تواند رفاقت و دوستی را معنا کند، جز گذر زمان و بازی‌های روزگار...


    ۱۳۹۷ آبان ۱۷, پنجشنبه

    حيرانم



    انگشت به دهان مى مانى؛

    وقتى اين آدمها با دوست داشتن مى آيند
    كه بمانند
    خرابت كنند
    ويرانت كنند
    بعد بروند پشت سرشان را هم نگاه نكنند
    و تو حتى نتوانى تنهاييت را جار بزنى...

    ۱۳۹۷ آبان ۱۱, جمعه

    مرگ ها دو دسته اند!


    • مرگ ها دو  دسته اند:

    مردى كه قدم مى زند!
    زنى كه حرف نمى زند!

    پينوشت: در وبگردى ها به اين متن ☝️رسيدم؛ چه تفسير خوبى از رفتار چنين ادمهايى دارد. 

    ۱۳۹۷ آبان ۴, جمعه

    پاييز منم!

    پاییز منم!...
    وقتی خاطرات تو...
    برگ به برگ...
    رنگ به رنگ در من رهاست...
    پاییز منم !....
    وقتی خیابان ها را ...
    بی تو قدم می زنم....
    و باران امانم را بریده ...

    ۱۳۹۷ مهر ۲۶, پنجشنبه

    عذر خواهى از خودمان

    همه ما یک عذر خواهی به خودمان بدهکاریم!

    زمانی که برای نگه داشتن آدمهای اشتباه، در زندگی مان پافشاری کردیم!

    آن زمان که دروغ شنیدیم و سکوت کردیم! 

    جایی که باید می رفتیم، اما ایستادیم…

    آن هنگام که از هیچ و پوچ،
    رویا ساختیم و ذوق کردیم! 

    و آن زمان که برای فرار از حقیقت، 
    لج کردیم و لج کردیم و لج کردیم ...



    ۱۳۹۷ مهر ۱۹, پنجشنبه

    بارون پاييزى

    آهای بارون پائیزی....

    کی گفته تو غم انگیزی
    تو داری خاطراتم رو 
    تو ذهن کوچه میریزی ...

    ۱۳۹۷ شهریور ۳۱, شنبه

    اين روزها


    هربار پنهان می‌شوم
    همبازی‌ام بزرگ می‌شود
    و یادش می‌رود قرار بود کسی را پیدا کند
    آن‌وقت 
    پای درد را وسط می‌کشم؛ 
    دردهای من آن‌قدر بزرگند
    که پشت هیچ ‌پرده‌ای پنهان نمی‌شوند،
    و چشم‌هایم را
    می‌گذارم و گریه می‌کنم 

    این‌روزها
    با هر دوست تازه، تنهایی‌ام را دوباره پیدا می‌کنم
    و هر دستی به شانه‌ام می‌خورَد، شماره‌ای‌ست
    که از گوشی همراهم پاک خواهد شد 

    این‌روزها به‌جای نفس درد می‌کشم
    این‌روزها به‌جای نفس درد می‌کشم...



    ۱۳۹۷ شهریور ۲۲, پنجشنبه

    دو تعريف


    • ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ:
    • تنبیه ﺧﻮﺩ 
    • به ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ !!!

    • ڪینه یعنۍ:
    • ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ 
    • ﺑﺮﺍۍ ڪﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ...!!!

    ۱۳۹۷ شهریور ۴, یکشنبه

    چهارم شهريور ١٣٩٧

    بلاخره به چهارم شهريور يكهزار و سيصد و نود و هفت هم رسيدم!  در منحنى زندگى هر كسى نقطه عطف هايى وجود داره و منهم مستثنى نيستم! روز تولد زمان مناسبى است براى اغاز اين تغيير جهت انحنا زندگى و ثبت نقطه عطف ديگرى در ساليان عمر. 
    ن ا ه ي د تولدت مبارك، بسم الله بگو و حركت كن. 🌹

    ۱۳۹۷ شهریور ۳, شنبه

    دلتنگ مهربانى پدر... مادر ...

    بيشتر از انكه دلم براى كودكى خودم تنگ شود براى جوانى پدر و مادرم تنگ شده است

    بعضی آدمها بودنشان تاریخ انقضا ندارد
    وقتی نیستند دلت تنگ بودنشان مى شويم
    ردپای مهربانیشان می ماند برخاطره
    کاش بودند تا بتوانیم قدر بودنشان را بیشتر بدانیم

    ۱۳۹۷ مرداد ۲۵, پنجشنبه

    مادر... ارام جانم رفت

    در سيزدهمين روز مرداد ساعت سه و نيم بعد از ظهر مادر از بين مان رفت! غم بزرگى سراسر وجودم را گرفته! جاى خالى او در زندگى كاملا احساس مى شود و در اينده يقيناً به مراتب بيشتر! همانگونه كه نبود پدر هميشه نمود مى كنه! در نبود پدر دلخوش به وجود مادر بوديم و حالا...    مادر خودت دلداريمان ده...ارام جانم رفت

    "بودن ها را قدر بدانيم" ... " نبودن ها همين نزديكى است" 

    ۱۳۹۷ تیر ۲۳, شنبه

    تابستان ٩٧

    يك هفته به پايان اولين ماه تابستان باقى مانده و فقط يك بازى از جام جهانى فوتبال باقى مانده، امتحانات پايان ترم هم يك هفته ايى هست كه به پايان رسيده! زمان منتظر هيچ كس و هيچى نمى ماند و نمى توان برنامه هايى را در ذهن طراحى كرد ولى به مدت زمان واقعى و لازم براى انجام انها خيال پردازى كرد. به قول مرحوم قيصر امين پور" ناگهان چه زود دير مى شود"،  چرا اين روزها بركت وقت و زمان از بين رفته!  ساليان سال است تابستان  از مرداد شروع و در انتهاى مرداد هم به پايان مى رسد! دلم براى تابستان هاى سه ماهه تنگ است!
    ... بهتره به دلتنگى ها فكر نكنم! ...  

    پينوشت: فينال جام جهانى بين فرانسه و كرواسى است و دلم ميخواهد جام قهرنانى نصيب كرواسي شود!

    پينوشت٢: فرانسه قهرمان شد! 

    ۱۳۹۷ خرداد ۲۸, دوشنبه

    نوع نگاه بر ادم ها


    • آدمها فقط آدمند
    • نه کمتر، نه بیشتر 

    • اگر کمتر از آن چیزی که هستند
    • نگاهشان کنی آنها را شکسته ایی،

    • و اگر بیشتر حسابشان کنی
    • آنها تو را می شکنند،

    • میان آدمها باید عاقلانه زندگی کرد ...

    ۱۳۹۷ فروردین ۱۲, یکشنبه

    بهار 1397 مبارک


    • دوازده روز از سال 1397 هم گذشت، نوزوز همانند سال های دیگر در کنار مادر اغاز شد و باز هم جای خالی پدر احساس شد؛ مخصوصا اینکه در خواب هم چهره همیشه خندانش را دیدم! دیروز هم که روز پدر بود!  
    • بهار بهانه ایست برای دگرگونی، برای نو شدن و تحول. 
    • از خداوند ارزوی سالی نیکو برای همه دارم.


    • " چمن دلکش، زمین خرم، هوا تر
    • نشستن پای گندم زار خوشتر

    • امید تازه را دریاب و دریاب
    • غم دیرینه را بگذار و بگذر" 

    • بهار مبارک

    ۱۳۹۶ اسفند ۱۹, شنبه

    روزی با پیشکسوت ها


    • بعضی از آدما...
    • بدون اینکه خودشون بدونن خوبن
    • بدون اینکه حرف بزنی
    • حالت رو می‌فهمن
    • بدون اینکه لمسشون کنی
    • حست می‌کنن...
    • بعضیا مرز آدم بودن رو رد می‌کنن،
    • واسه همینه که ابدی می‌شن...
    • بعضی از آدما همیشه هستن، حتی اگه دیگه کنارمون نباشن...
    • بعضیا از آدما همیشه هستن... همیشه یادشون با ماست ...

    ۱۳۹۶ اسفند ۹, چهارشنبه

    نهم اسفند 96

    • در سالگرد نهم اسفند می نویسم:
    •  در نگاهم اگر نیستی
    • در خیالم سرشاری...

    ۱۳۹۶ دی ۲۹, جمعه

    اولی ااااااااا

    • آدما هيچ وقت اولين اتفاقاى زندگيشون رو يادشون نميره
    • ‏قبول دارى!؟
    • ‏هيچ كس عشق اولش رو يادش نميره 
    • ‏اولين بارى كه دست يك نفر رو عاشقانه گرفت
    • ‏اولين بوسه...
    • ‏اولين قرار...
    • ‏اولين جدايى
    • ‏اين اولينااا تا آخرين روز زندگي باهاتن.

    ‏حواست باشه كه چيو، ميخواى واسه خودت براى اولين بار خاطره كنى...

    ۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه

    ده سالگی عمرگذر و "سانچی"

    • نوشتن حرفهایم در اینجا ده ساله شد. این وبلاگ بخشی از هویت من شده! حتی میدانم چه موقع نوشتنی ها را ننوشتم! برای خودمم خیلی جالبه که پست های سال های قبل را میخوانم! در سال گذشته اتفاقات زیادی رخ داده و اخرینش همین " غرق شدن کشتی سانچی" است که بسیار ناگوار است. سی و دو نفر در اب سوختن! چقدر سخته تحمل دیدن و شنیدن گریه خانواده هایشان بخصوص همسران جوان انها! دلم نمیخواست در سالروز تولد عمرگذر شاهد پایان عمر سی و دو نفر انسان باشم! ای کاش می توانستم جشن تولد ده سالگی را باشکوه برگزار کنم ولی ایا در روز عزا می توان جشنی برپا کرد!... جمله پایانی: می سوختند و ما می سوختیم... در دل اب آرام گرفتند و ما هنوز می سوزیم....

    ۱۳۹۶ دی ۴, دوشنبه

    یاد گذشته!


    • ببخشید سکه دارید؟؟

    • می خواهم زنگ بزنم
    • به گذشته
    • به آن روزها
    • به صداقت
    • به وفا
    • به راستگویی
    • به قول و قرار
    • به همه خوبی ها؛ که گذشتند و رفتند!

    ۱۳۹۶ دی ۱, جمعه

    اول دی 96 و فال شب یلدا


    • اول دی ماه نود و شش هست. یک روز افتابی و زیبا! بعد از یک هفته الودگی شدید هوا و دلهره و اضطراب زلزله چهارشنبه شب ( 29 آذر ماه) دیشب بارون امد و یک دفعه هوا خیلی تمیز شد! دیشب با خودم گفتم خدا جان دمت گرم که شب یلدا درهای رحمتت را بروی مردم باز کردی! گرچه حوادث و بلایای طبیعی و غیر طبیعی ادم ها را همچون هوا کدر و درهم می کنه ولی شاید گاهی لازم باشه تا به خودمان بیاییم و بفهمیم دلبستگی هایمان به این دنیا برای چیست؟!
    • همانند همیشه تفعلی زدم به دیوان حافظ و او هم  فال شب یلدایم را چنین پاسخ داد:


     خيز تا خرقه صوفي به خرابات بریم

    خيز تا خرقه صوفي به خرابات بريم
    شطح و طامات به بازار خرافات بريم
    سوي رندان قلندر به ره آورد سفر
    دلق بسطامي و سجاده طامات بريم
    تا همه خلوتيان جام صبوحي گيرند
    چنگ صبحي به در پير مناجات بريم
    با تو آن عهد که در وادي ايمن بستيم
    همچو موسي ارني گوي به ميقات بريم
    کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنيم
    علم عشق تو بر بام سماوات بريم
    خاک کوي تو به صحراي قيامت فردا
    همه بر فرق سر از بهر مباهات بريم
    ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
    از گلستانش به زندان مکافات بريم
    شرممان باد ز پشمينه آلوده خويش
    گر بدين فضل و هنر نام کرامات بريم
    قدر وقت ار نشناسد دل و کاري نکند
    بس خجالت که از اين حاصل اوقات بريم
    فتنه مي بارد از اين سقف مقرنس برخيز
    تا به ميخانه پناه از همه آفات بريم
    در بيابان فنا گم شدن آخر تا کي
    ره بپرسيم مگر پي به مهمات بريم
    حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مريز
    حاجت آن به که بر قاضي حاجات بريم

    ۱۳۹۶ آذر ۳۰, پنجشنبه

    زلزله تهران 29 آذر 96


    • دیشب شهر دود گرفته ام را خدا تکانی داد... مردم شهرم در انتظار وزیدن بادی بودن تا غبار از چهره تاریک آسمان برود و ستاره هایش را ببینن ... اما خدای آسمانم زمین شهرم را تکان داد...  در یک لحظه تمام معادلات من بشر بهم ریخت... دیگر هیچکس به ساختمان لوکسش نمی توانست تکیه کند... حتی همان همشهری با پرستیژم که رنگ مبلمان و پرده و... را با کاغذ دیواری هر اتاقش جور کرده بود....هیچ کدام از اینها قابل اتکا نبود... همه فرار می کردن از ساختمان های ... 
    • شب را در خیابان محله مان جلوی مطبخ داغ کله پزی  گذراندیم ... 
    • حالا که  صبح نزدیک است، پاتیل کله پز جا افتاده، ماشین ها یکی یکی جلوی مطبخ می ایستند و یا صبحانه می خرند یا صبحانه می خورند... و ... 
    • دوباره به همان ساختمان ها بر می گردیم...
    •  اما یادمان باشه جز به خدا و خوبی هایش  به هیچ چیز نمی توان اعتماد کرد حتی به برج هایش ...
    • قدر مهربانی ها به یکدیگر را بدانیم...


    ۱۳۹۶ آبان ۳۰, سه‌شنبه

    به ياد پدرم

    رفت و تمام روزها
    بر مدار پنجشنبه نبودنش
    تكرار مى شوند
    حالا من مانده ام  و
    دلى كه هر روز ياد نبودنش را
    خيرات مى كند!

    "سى ابان ٩٦ نهمين سال درگذشت پدر"

    ۱۳۹۶ آبان ۵, جمعه

    دکتر پاشا و عقبه های زندگی


    • چهارشنبه به مناسبت روز امار دکتر پاشا سخنرانی داشت، همان کسی که همیشه برایم قابل احترام بوده و خواهد بود. صحبت هایش همانند همیشه شیرین و دلنشین بود. از پنجاه سال همراهی اش با امار گفت و از "عقبه" هایش! مفهوم "عقبه" را خودش به همان تعبیری که در قران امده بکار برد.  در پایان مراسم به ایشان گفتم در یکی از عقبه های من شما سهم بسزایی دارید و از این بابت سپاسگزارم! شباهت زیادی بین طی شدن مسیر زندگی خودم با دکتر پاشا می بینم و احتمال زیاد اگه قرار باشه یه روزی منهم به ده هایی از زندگی ام اشاره کنم، همانند ایشان دسته بندی می کنم! کلمات "احتمال"؛ "تصادفی"؛ "فرایند" و...  در زندگی من نیز "کاربردی" به همان مفهوم علمی شان دارد!
    •  یک بار دیگه یادم افتاد که اگر قرار باشه به عقب برگردم مجدد همان ریاضی و به همراهش امار ریاضی را انتخاب می کردم!

    ۱۳۹۶ آبان ۲, سه‌شنبه

    محترم

    • "محترم" هم به دیار باقی شتافت! خداوند رحمتش کند و روحش شاد! خیلی ناراحت شدم و برای تنهایی روزهای اخر زندگی اش گریستم! رفتنش ناگهانی بود و تلنگری بود به خیلی ها!

    ۱۳۹۶ مهر ۶, پنجشنبه

    زخم دل


    • بعضی آدمها را باید
    • یهویی از زندگی حذف کرد
    • مثل کندن چسب زخم از روی پوست
    • سخته، دردناکه
    • ولی مجبوری



    این کار را کردم ولی جای زخمش رو دلم باقی ماند!

    ۱۳۹۶ مهر ۱, شنبه

    پاییز

    • پائیز امد
    • فصل نبرد برگ و باد
    • فصل دلتنگی ها
    • فصل اندوه خفته در نگاه انروز!

    ۱۳۹۶ شهریور ۲۶, یکشنبه

    شروع ترم 961


    • معروفه که دانشجویان به همدیگه می گویند : " روز اول میخواهید برید دانشگاه خب برید ما حرفی نداریم ولی خب سر کلاس نرید!" 
    •  ولی خب در طول سالیان سالی که تدریس می کنم تا حالا نشده دانشجویان کلاس های من در روز و هفته اول تشکیل نشه! حتی امروز ... این ورودی هایی که می گفتند هفته اول هیچ کلاسی را نمیان! ... آمدن...

    ۱۳۹۶ شهریور ۲۵, شنبه

    معرفت


    • صبرت که تموم شد
    • نرو
    • معرفت
    • درست از همان جا شروع می شود!

    • پینوشت: ایا واقعا باید معرفت داشت؟! 

    ۱۳۹۶ شهریور ۴, شنبه

    چهارم شهریور؛ تولدی دیگر


    • یک بار دیگه به روز چهارم شهریور سالروز تولدم رسیدم،خدا را شکر که یک سال دیگه را نیز گذروندم و به عمرم اضافه شد! با ابنکه از میانسالی عبور کرده ام ولی هنوز حسش نکردم و نمی خواهم قبول کنم وارد سراشیبی زندگی شده ام! نمی دانم تا چند سالگی عمر خواهم کرد ولی از خداوند میخواهم همانگونه که تا کنون عمر با عزت نصیبم کرده بعد از این هم لطفش را از من دریغ نکنه. خوشحالم تا انجایی که در توانم بوده با صداقت و روراستی زندگی کرده ام و دیگران نیز با همین ویژه گی مرا می شناسند.
      یه جمله هم در پایان: من یه شهریور ماهی هستم؛ شهریوری رفیق می مونه با همه نا رفیقی ها!

    ۱۳۹۶ تیر ۲, جمعه

    از تنهایی تا تنهایی


    • وقتی تنهاییم 
    • دنبال دوست می گردیم

    • پیدایش که کردیم
    • دنبال عیب هایش می گردیم

    • از دستش که دادیم
    • در تنهایی
    • دنبال خاطراتش می گردیم
    • ...