۱۳۹۷ اسفند ۲۴, جمعه

دمنوش باران



  • اگه بدونین چه بارونی بارید امروز. بغض گلوگیر خدا ترکید و اشکش یهو سرازیر شد. عین وقتایی که آدم بیخود و بی جهت هی گریه می کنه و گوله گوله اشک میریزه و تموم نمیشه. حرفشم نمیاد که دردشو بگه. عین وقتایی که حتی مهربونترین آدم هم آرومت نمی کنه، حتی دلسوزترین و گرمترین بغل! فقط یه بایده! انگار باید بباری. اره اونجوری بغضش شکست. اشکای دونه درشتش مثل مروارید همه جامی پاشید. یه مسیری رو زیر اقیانوس چشاش راه رفتم و همراهی‌ش کردم! چند دقیقه بعد آروم گرفت. آسمونش آبی شد و دلبری کرد با رنگ و جلاش. من که حالم خوب شد.
  • هیچ نظری موجود نیست: