۱۳۹۸ دی ۲, دوشنبه

باز هم دلتنگم!

پاییز هم تمام شد
یلدا هم گذشت
زمستان هم تمام می شود
هیچ چیز پایدار نیست!

اما دلی که تنگ باشد
همیشه به دنبال بهانه می گردد
که دلتنگی اش را با یک فصل
با یک شب توجیه کند

این ها تقصیر هیچ کس نیست...
مشکل دل هایمان است
که زود به زود
و برای کسانی تنگ می شود که
خیلی هایشان لیاقت این دلتنگی را ندارند!... 

پینوشت : با همه این حرفها باز هم دلتنگم!

۱۳۹۸ دی ۱, یکشنبه

" عشق" ... ای نهفته در من!

از خصوصیاتم ( از جهاتی خوب و گاهی هم بد) این است که اگر از فیلمی، کتابی و... لذت ببرم، چندین و چند بار ان را می بینم یا می خوانم! بقدری که برخی از دیالوگ ها یا جملات را حفظ می شوم! هفته قبل که به یمن هوای الوده تهران خانه نشین بودیم توفیق حاصل شد که کتاب بخوانم ... انهم رمان! ... چه رمانی؟! رمان عاشقانه! مدتها بود نخوانده بودم ولی از انجا که نویسنده بسیار روان و ساده نوشته بود جذبش شدم و یکسره خواندمش! حس می کردم داستان واقعی است و در زندگی خودم و دیگران اتفاق افتاده! حس خوبی داشتم! ان رمان در ذهنم تبدیل به یک فیلمنامه شد و شخصیت های داستان به ایفای نقش پرداختند! وقتی برای چندمین بار برخی جملات را می خواندم دیگه خواندنی در کار نبود  همه انها تبدیل به رفتار و گفتار شخصیت ها دران فیلم ذهنی ام شده بود که می دیدم و می شنیدم!  از ان رمان برای خودم فیلم ساختم و همانند یک کارگردان شخصیت ها را هدایت کردم! ...  
نویسندگی کار هر کسی نیست ولی در فکر انم تا دل و جرات پیدا کنم که برخی از اتفاقات زندگی ام را بنویسم!  زندگی هر کسی یک زاویه های پنهانی داره که پس از گذشت سالیان سال دیگه ادمی برایش مهم نیست که ان زوایا نهان و اشکار بشه، حتی گاها دوست داره در موردش با دیگران حرف هم بزنه! ... یکی از این نهان ها " عشق" است!  ناکامی در عشق است! به نظرم نمی توان یک تعریف واحد و یکسانی برای " عشق" داشت! در فرهنگ لغات معنی و مفهوم لغتی عشق امده ولی هر کسی وقتی به نظر خودش " عاشق" شده،  ان درکی که از احساس درون خودش دارد را "عشق " تعریف می کنه! ... و من دلم می خواهد از عشق بنویسم!
یکی از کتاب هایی که چندین و چند بار ان را خوانده ام کتاب " کویر" دکتر شریعتی است و مخصوصا ان مقاله " دوست داشتن از عشق برتر است". یادم هست در ایام جوانی ( هنوزم جوانم!) وقتی این مطلب را می خواندم به احترام مرحوم شریعتی و اینکه ایشان شخصیت و جامعه شناس و ... بزرگی است و یقین بهتر از من می داند قبول می کردم که دوست داشتن از عشق برتر است! ولی  الان در این سن  انچه شریعتی در مورد " دوست داشتن" و " عشق " گفته را قبول دارم ولی معتقدم نباید این دو را با هم مقایسه کرد! جنس دوست داشتن با جنس عشق فرق داره! 

پینوشت: بهتر است یک بار دیگه برم سراغ " کویر" !

۱۳۹۸ آذر ۳۰, شنبه

فال شب یلدای 98

در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم


عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند
وین همه منصب از آن حور پریوش دارم


گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم


گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد به خونابه منقش دارم
 
 
گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بی‌غش دارم

ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من
جنگ‌ها با دل مجروح بلاکش دارم


حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم

۱۳۹۸ آذر ۷, پنجشنبه

یازده سال در سوگ پدر

سی ام ابان هر سال که می رسه ساعت دوازده و نیم ظهر غم بزرگی سرتاسر وجودم را می‌گیره و نمی‌توانم در سوگ پدر اشک نریزم! امسال دقیقا روزش هم همان پنج‌شنبه ایی بود که پدر چشم از این جهان فرو بست. بعد از رفتنش فهمیدم که چرا به هر که پدرش فوت می‌کند یتیم می‌گویند! شاید مفهوم یتیمی برای کودکان کاربرد داشته باشه ولی به نظر من نه یتیم یعنی نداشتن پدر در هر سن و سالی! باهوش بودن، صبور، خوش‌قلب، خوش‌رو، دلسوز و اهل مطالعه از مهمترین خصوصیاتش است که برای همه اطرافیان اشکار بود.
پدر خیلی دلم برایت تنگ شده ولی چه کنم که دیدار میسر نخواهد شد جز به قیامت!

پینوشت: دلیل تاخیر یک هفته ایی این پست نداشتن اینترنت در هفته گذشته بود! 

۱۳۹۸ آبان ۱۰, جمعه

نهفته در درون

در نیمی از هر زن
جسد مردی نفس می کشد
که روزگاری عاشقش بوده است...


۱۳۹۸ شهریور ۴, دوشنبه

چهارم شهریور یک اغاز زیبا

آغاز همیشه خوبه
پر از اتفاق‌های پیش‌بینی نشده
پر از تصمیم
پر از اراده و فکر
صبح این اغاز بی‌نظیر، نعمت بزرگیه
چهارم شهریور یک آغاز زیبا برایم است!


یک‌سال دیگه هم گذشت، تا وقتی کوچک هستیم ارزو می‌کنیم بزرگ شویم. آرزوها‌ی‌مان هم به همان اندازه کوچک است و از سالی به سال دیگه آرزوها تغییر می کنه! از جشن تولدمان شادیم و گرفتن کادو های جوراجور خوشحال‌مان می‌کنه! شاید در دوره کودکی و نوجوانی بیشترین پیام روز تولدمان این است که یک‌سال دیگه بزرگتر شدیم! وقتی به دوره جوانی می‌رسیم احساس می‌کنیم وقت عمیق فکر کردن است، زمان عاشق شدن است، وقت تغییر و تحول های بزرگتر و تصمیم گرفتن‌های مهم تری در زندگی است. در روز تولد‌ و روزهای بعد از ان آرزو‌هایمان جهت می‌گیرد و سعی می‌کنیم در همان‌سو حرکت کنیم! در این سال‌ها کادو گرفتن از بعضی افراد خاص برای‌مان اهمیت داره و گاهی یک هدیه خیلی خیلی کوچک از طرف شخص خاص برای‌مان ارزشش بیش از دیگران است و برای مدت ها لذت زمان دریافت ان را در خاطر‌مان مرور می کنیم و خیلی دردناکه اگه ان شخص خاص تولد‌مان را فراموش کنه! اما وقتی به دوران میان‌سالی و سال‌های بعد از ان قدم می‌گذاریم، گذشت سال ها دیگه مانند دوران کودکی که ارزوی‌مان بزرگ شدنش را داشتیم برای‌مان نه تنها قشنگ نیست یک کمی هم دلهره اوره! طول ارزوهای‌مان را کوتاه می‌کنیم، برنامه های کوتاه مدت برای خودمان طراحی می‌کنیم! سعی می کنیم خیلی از کارهای ناتمام را زودتر به اتمام برسانیم و شتاب بیشتری به انها می دهیم! بیشتر از کادو گرفتن به یاد داشتن این روز از طرف دیگران( و بالاخص خواص!) برای‌مان مهمه!
امروز تولد دیگری از همین سال‌های میان‌سالی ام هست! به خیلی از ارزوهایم رسیده و برخی به فراموشی سپرده شده و بعضی‌هایش را هم بیشتر از انچه می‌خواستم رسیدم. درسته که اسم این سال‌ها را دوره میان‌سالی گذاشته‌اند ولی مگه تا کنون هیچ بشری توانسته طول عمر خود را محاسبه کند که بگوید یک چهارم، یک سوم و یا یک‌دوم ان را سپری کردم! شاید فردا اخرین روز عمرم باشه و شاید هم سالیان سال از عمرم باقی مانده است! نباید به مدت ان فکر کنم! بهتر است لبخند شیرینی به دیروزی که گذشت، امروزی که زیباست و فردایی که چشم انتظارم است، را به خودم هدیه دهم!😊 به خودم می‌گویم: صبح روز تولد باید بلند شد در امتداد وقت قدم زد، گل را نگاه کرد و باید دوید تا ته دویدن! امروز را خداوند به من هدیه کرده برای آغاز یک فرصت تازه! برخیز در این فرصت تازه زندگی را زندگی کن! تغییر مثبتی ایجاد کن و از یک روز دوست داشتنی خداوند لذت ببر!🌹☺️🌹 

۱۳۹۸ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

ترس از عشق

‏آدم ها یک بار عمیقا عاشق می شوند،
‏چون فقط یک بار نمی ترسند که همه چیز خود را از دست بدهند...
‏امّا بعد از همان یک بار، ترس ها آنقدر عمیق می شوند که عشق، دیگر دور می ایستد ...

  • عشق... 
  • چه کوتاه‌است
  • و فراموشی... 
  • چه طولانی!

۱۳۹۸ مرداد ۱۳, یکشنبه

یکمین سالگرد ... سوگ مادر

سیزده مرداد ۹۷ ساعت سه بعداز‌ظهر درحالی که همگی در کنار مادر بودیم، همانگونه که ارزویش بود، بناگاه روحش به پرواز در امد و برای همیشه از بین‌مان رفت! اینک یک‌سال است صدایش را نشنیدم، هنوز رفتنش را باور ندارم! هیچ کدام از خواهر و برادران نمی‌دانند در نبود مادر چه بر من می‌گذرد! غم نبود مادر چقدربرایم سخته ... خیلی سخته!

۱۳۹۸ مرداد ۳, پنجشنبه

کسی را می‌خواهم که...

  • كسی که من را
  • به‌خاطر خوبی‌هایم می‌خواهد،
  • نمی‌خواهم!

  • کسی را می‌خواهم
  • که با دانستن بدی‌هایم
  • باز هم مرا بخواهد!

۱۳۹۸ خرداد ۲۷, دوشنبه

😔 رفتار ناخوب

 ناراحتم! 

ان اندازه که نسبت به دیگران احساس مسولیت می‌کنم نسبت به خودم نمی‌کنم!!!...

خیلی دلتنگ‌شون هستم

  • می‌دونی دلتنگی یعنی چی؟ 
  • دلتنگی یعنی اینکه:
  • وقتی به عکس‌های مامان و بابا نگاه می‌کنی
  • لبخند روی لب‌هات بیاد!


  • ولی چند لحظه بعد...


  • شوری اشک‌های لعنتی!
  • شیرینی ان خاطرات را از یادت ببره!



( خیلی دلتنگ‌شون هستم...)

۱۳۹۸ خرداد ۱۶, پنجشنبه

دلتنگی

قفس 
دل من است،
و  دلتنگی
پرنده ای‌ست
که پر نمی‌کشد از این قفس... 

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

ریاضیات و زن!

  • بیست و دوم اردیبهشت روز تولد مرحوم مریم میرزاخانی را ب ه عنوان روز زن و ریاضیات نام گذاری کرده اند! امشب برنامه ایی هم به همین منظور در دانشگاه شهید بهشتی دایر شده ولی نرفتم! به سخنران‌ها و برنامه که نگاه کردم به نظر آمد هیچ سنخیتی با مرحوم میرزاخانی و ریاضیاتی که او فرا‌گرفته بود و یاد می‌داد نداشت! با تشکیل انجمن بانوان ریاضیدان هم  موافق نبودم! نمی‌‌خواهم دلیل منطقی بیاورم شاید همان دلیل احساسی‌ام کفایت کند! البته چنین انجمنی در جهان هم وجود داره و این هم ظاهرا شاخه ایی از همان است! حرف زیاد است ولی خارج از وقت و‌حوصله‌ام در این زمان است.٪

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

اولین پست سال نود و هشت ( روز معلم )

اولین پست سال نود و هشت مصادف با روز معلم شده است. انقدر در روزهای اولیه سال با اتفاقات و وقایع روبرو شدیم که هرگاه خواستم بنویسم دستم همراهیم نکرد. سیلی که امسال در بسیاری از شهرها امد خسارت زیادی به بار اورد و معلوم نیست تا کی و‌چند سال دیگه مشکلات انهایی که بی‌خانمان شده‌اند حل شود. ان شب‌هایی که سیل مردم را محاصره کرده بود تا صبح نخوابیدم و نگران بودم! ما فقط می‌شنویم که شهرها در محاصره اب هستند ولی تصورش بسیار سخت است! 
زمانی که سال تحویل شد و ان روزهایی که همه فامیل به رسم هر‌ساله برای دید و بازدید می امدند نبود مادر خیلی نمود می‌کرد و تحملش سخت! جای خالی مادر در همه احوال حس میشه، و دلتنگی اش غمناک‌ترین لحظات زندگی ام است.

پیام های زیبای دانشجویان و انهایی که سالیان خیلی دور دانشجویم بوده‌اند، باعث انبساط و شادی درونی ام شده و از همشون ممنونم که به یادم بودند. 

۱۳۹۷ اسفند ۲۴, جمعه

دمنوش باران



  • اگه بدونین چه بارونی بارید امروز. بغض گلوگیر خدا ترکید و اشکش یهو سرازیر شد. عین وقتایی که آدم بیخود و بی جهت هی گریه می کنه و گوله گوله اشک میریزه و تموم نمیشه. حرفشم نمیاد که دردشو بگه. عین وقتایی که حتی مهربونترین آدم هم آرومت نمی کنه، حتی دلسوزترین و گرمترین بغل! فقط یه بایده! انگار باید بباری. اره اونجوری بغضش شکست. اشکای دونه درشتش مثل مروارید همه جامی پاشید. یه مسیری رو زیر اقیانوس چشاش راه رفتم و همراهی‌ش کردم! چند دقیقه بعد آروم گرفت. آسمونش آبی شد و دلبری کرد با رنگ و جلاش. من که حالم خوب شد.
  • ۱۳۹۷ اسفند ۱۷, جمعه

    اندر احوالات راه اندازی “ حوالی”

    دیروز قرار بود  “ حوالی” ( دو-ماهنامه)  رو نمایی بشه. چند نفر جوان هنری مجوز راه اندازیش را گرفتن و در اینستاگرام دیدم از طریق “ کراود فاندینگ” ( همان تامین نیاز مالی) نیاز به حمایت دارن و منم یه کمکی کردم و توسط ایمیل به این رونمایی در “ خانه وارطان” دعوت شده بودم! با اینکه حدس می‌زدم چنین گردهمایی هایی چه جوری‌اند ولی بعد از کلنجار رفتن خودمو راضی کردم که شرکت کنم! تنها دلیلی که راضیم کرد برای رفتن این‌بود که این‌برنامه را چند تا جوان رشته های هنری چیدن و می‌تواند متفاوت باشه! ... خلاصه اینکه ساعت پنج و بیست دقیقه رسیدم!  برنامه از پنج تا هشت اعلام شده بود، همان اول فهمیدم تاخیر باعث نشده چیزی را از دست بدم! هیچ راهنما و هیچ راهنمایی نبود که بشه فهمید شروع کی هست و اصلا برنامه چیه! از رفت و امد ادم ها به اتاق های بالا فهمیدم باید یه سری به انجا بزنم! در بالکن بالایی یه میز پذیرایی  شامل یه سینی فلافل و لیوان های یکبار مصرف نوشابه گذاشته بودن و روی دیوار لبه بالکن دو تا زیر سیگاری پر از ته سیگارهای کشیده بود و البته هنوز جوانانی سیگار بدست! به نشانه روشنفکران هنری! از بالکن می‌شد وارد دو تا اتاق شد که ظاهرا مجله و دفترچه یادداشت می‌فروختن! ( اینها را از لایوی که در اینستاگرام گذاشته بودن فهمیدم!)  اتاق خیلی شلوغ بود و‌ نمیشد داخل شد! انگار ادمها همانجا در همان جای کوچک باید خوش و بش می‌کردن و جای دیگه نمیشه! منصرف شدم و یه مدتی  لب همان دیوار بالکن نشستم. یه کمی که رفت و امد ادم‌ها کمتر شد دیدم یه کاغذای کوچکی روی دیوار با فاصله یک و دو متری چسباندن! ظاهرا باید می‌خوندیم شان تا یه چیزایی از محتوای “ حوالی”  دستگیرمان می‌شد و شایدم نتیجه ایی نمی‌گرفتیم! ( اینها را بعدا مجری برنامه گفت) یکی دو تاش را که خوندم دیدم هیچی دستگیرم نمیشه رها کردم! رفتم توی حیاط روی یکی از نیمکت های چوبی نشستم! چند دقیقه بعد برنامه شروع شد مجری یاسمن بود! گفت چند تا “ مینی تالک” و یه موسیقی با شعر‌خوانی داریم! متوجه شدم یکی از مینی تالک‌ها همان حرفای خودش بوده بعدشم موضوع صحبت اقای ...  در مورد اینکه چرا در این موقعیت تصمیم به چاپ مجله کردن! بود، شروع به حرف زدن کرد اولش هی گفت حتما این سوال مطرحه که چرا در این موقعیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تصمیم گرفتیم مجله راه‌اندازی کنیم! اخرش جوابی که داد اصلا ربطی به وضعیت سیاسی اجتماعی و اقتصادی نداشت! بلکه حرفش این بود وقتی قراره یه نوشته ایی چاپ بشه نیاز به ویراستاری و‌چند بار خواندن و تصحیح مطلب داره و اینجور نوشتن ها با ان مطالبی که در فضای مجازی می‌گذاریم فرق داره و به هر حال نیاز است برای دقت کردن در نوشته ها مجله چاپ بشه!یه حرفی هم از یه بنده خدایی نقل قول کرد که اشتباه بود و مربوط به اول انقلاب نبود بلکه مربوط به زمان جنگ ایران و عراق بود! ( انقدر مبهم حرف میزد که کسی متوجه نشد منظورش کی هست! منهم چون میدانستم منظورش کیه و از کی داره نقل قول می‌کنه متوجه شدم و دارم ایراد می‌گیرم!)  دوباره یاسمن گفت حالا میتونید یه چرخی بزنید و ان نخ کاموا نارنجی را دنبال کنید تا یه چیزایی از نوشته های حوالی سر در بیارین! بعد از یه نیم ساعتی با یه چرخش نود درجه ایی ان‌ طرف حیاط یکی شروع کرد به خواندن شعرهای گاراژی و یکی هم ویلون میزد( سازش در نور کم حیاط خوب معلوم نبود!)  صدای بلندگو در ان فضای ازاد بقدری کم بود که باید خیلی نزدیک می‌ایستادیم! سردی هوا با سردی برنامه بیشتر تن ادم را به لرز می‌انداخت، دیگه دیدم بیشتر نمی‌تونم تحمل کنم و از ان خانه زدم بیرون! بقیه برنامه را از اینترنت به صورت زنده( به قول خودشان لایو) دیدم و متوجه شدم چه کار خوبی کردم از انجا زدم بیرون!  به عنوان حامی مجله هنوز به دستم نرسیده و منتظرم چند روز اینده پست برایم بیاره، خیلی مشتاقم بخونمش. قبل از حضور در این برنامه نسبت به این جوانان و این جمع بسیار خوش بین بودم و امیدوارم مجله نظرم را عوض نکنه! 

    ۱) برنامه هایی که دانشجویان برنامه ریزی و اجرا می‌کنند بسیار از این برنامه بهتر و جذابتره و از این دانش‌آموختگان هنری انتظار بیشتری داشتم!
    ۲) شاید اینجور برنامه برگزار کردن مد روزه! شاید علاوه بر سیگار کشیدن اینها هم نشانه روشنفکریه و من بی‌خبرم!
    ۳) نود و‌نه درصد شرکت کننده ها دست اندر‌کاران و دوست و اشناهای نزدیک بودند و به نظرم براشون مهم نبود بدانند یک‌درصد بقیه کی هستند و‌کی نیستند! حداقل می‌توانستند برای اینکه حامی های‌شان را از دست ندهند یه کمی با بقیه خوش و بش می‌کردن! ( لازمه جذب افراد داشتن روابط عمومی بالا  است!)
    ۴)  بهترین نکته ایی که جلب توجه می‌کرد اعتماد به نفس مجری و گشاده رویی او بود! خودش از برنامه اطلاع داشت و همین هم کفایت می‌کرد!
    ۵) مجری اعلام نکرد حامی ها می‌توانند مجله خود را همین‌جا تحویل بگیرن تا یه کمی از زحمات پست کردن‌هاشون کم بشه! از مجله ها که دست بعضی شرکت‌کننده ها بود فهمیدم میشه همین جا مجله ام را تحویل بگیرم ولی چون باید میرفتم اتاق بالا حوصله م نیومد و حالا مجبورم منتظر پست باشم! ایا به دستم برسه یا نرسه!
    ۶) یه عده ایی بدون توجه روی گل‌های بنفشه تازه کاشته شده باغچه ها پا می‌گذاشتن و هر دفعه صدای ناله گل‌ها را می‌شنیدم!

    با تشکر و خسته نباشید.🌹🌱🌹🌱

    ۱۳۹۷ اسفند ۹, پنجشنبه

    نهم اسفند ۶۵ تا ۹۷

    این همه سال هر نه اسفندی که از راه رسید با همه اندوهی که داشتم با اشتیاق از اولین نه اسفند یاد کردم. از یکی دو ماه قبل برای این روز خیلی برنامه ها داشتم ولی گویا بیهوده بود! راستش دلم می‌خواهد بگویم ای کاش این همه سال برای خودم خاطره‌اش نمی‌کردم!  ...ایا می‌دانی زمان  ساعت ۱۲:۳۰ روز نهم اسفند ۶۵ تا ساعت ۱۲:۳۰ روز نهم اسفند ۹۷ چگونه سپری شده؟! 

    به قول حافظ غزل سرای و شیرین کلام:
     شیوه چشمت فریب جنگ داشت 
    ما غلط کردیم و " صلح " انگاشتیم 

    ۱۳۹۷ اسفند ۳, جمعه

    تنهایی

    تنهایی ....
    برف نیست که بنشیند و آب شود؛
    باران نیست که به شیشه دلت بزند و اندوهت را ببرد؛
    تنهایی ... درخت است؛
    ریشه می دواند در جانت 
    و قد‌ می‌کشد در خیالت...



    پینوشت: غروب جمعه -دلتنگی-مادر

    ۱۳۹۷ اسفند ۱, چهارشنبه

    اسفند یعنی زمستان رفتنی ست

    اسفند، اردیبهشتی ترین حالتِ زمستان است ... 
    از همان ماه هایِ خوبِ خدا که جان می دهند برایِ دل را به خیابان زدن های بی هوا و قدم زدن هایِ طولانی ...
    انگار تمامِ آدم ها ، تن پوشی از مهربانی  به تن کرده اند و لب های تمامِ عابرانِ شهر، در صمیمانه ترین حالتِ لبخند است . 
    اسفند، به گرگ و میشِ صبح می مانَد 
    به خورشیدی در آستانه ی طلوع 
    و به رنگ هایِ بنفش و سرد و بی روحی، در آستانه ی سبز شدن ... 
    اسفند یعنی زمستان رفتنی ست 
    یعنی بهار، در راه است...🌸🍃

    ۱۳۹۷ بهمن ۲۶, جمعه

    جور دیگر باید دید...

    وقتی یکی را دوس داری و میگذاره میره، اولش عصبانی می‌شی و گریه می‌کنی بعدش فحشش میدی و پس از ان ازش متنفر می‌شی! چند وقت که زمان بگذره تنفره کمرنگ‌تر میشه. اون خاطراتی که باهاش داشتی را در ذهنت زندانی می‌کنی و هر چند وقت یکبار مثل یه زندانبان بهش سر میزنی! بعدش خاطرات از زندان میان بیرون و هر چند وقت یه بار می‌بینی دنبالت میان!  درسته با رفتنش کنار امدی ولی دلت میخواد خبری ازش بدست بیاری! تلفن که زنگ می‌خوره و کسی جواب نمیده با خودت می‌گی حتما خودشه! تو خیابون که راه میری در اون شلوغی بین ادم‌ها دنبالش می‌گردی و دلت می‌خواد پیداش کنی! دلت می‌خواد ازش خبری داشته باشی! بلاخره سال‌های بعد یه دفعه پیداش میشه! ... وقتی‌می‌گه امدم بگم اشتباه کردم! جوابش چی می‌تونه باشه! ... گفته میشه اشتباهت را پذیرفتم و باهاش کنار امدم، نمی‌خوام بابت اشتباهت تنبیه ت کنم چون با تنبیه و بداخلاقی اون سال‌ها بر نمی‌گردن و زندگی که با رفتنش مسیرش تغییر کرده و راهش عوض شده دیگه قابل برگشت نیست؛ اما این پذیرش دلیل نمیشه که اجازه بدم دوباره وارد زندگی‌م بشی! ...   
    ... جور دیگر باید دید!  با امدنش همه اون دل خواستن‌ها بدست امده و حالا عقلت میخواد عنان زندگی را بدست بگیره، در دوره میانسالی عقل بر احساس غلبه داره!... تصمیم سختیه!... 

    ۱۳۹۷ بهمن ۲۱, یکشنبه

    بعد از ۲۵ سال...

    دیداری بعد از ۲۵  سال...
    ...
    ...
    دیگر گمت نمی‌کنم. 
    دیگر گمت نمی‌کنم.
     دنیا پر از آدم‌هایی است که همدیگر را گم گرده‌اند؛ 
    ولی من دیگر گمت نمی‌کنم ...

    ۱۳۹۷ بهمن ۶, شنبه

    ادم ها... خاطرات...

    خاطراتی که ادم‌هایش رفته‌اند دردناک است
    ولی خاطرات ادم هایی که حضور دارند و شبیه گذشته نیستند دردناکتره!!!....

    ۱۳۹۷ دی ۲۹, شنبه

    الماس‌های زندگی


    بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته...
    خم میشن تا گردو رو بردارن، یهو الماسه می افته رو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره... میدونی چی می مونه...؟

    یه آدم دهن باز...
    یه گردوی پوک...
    و یه دنیا حسرت...

    مواظب الماس‌های زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم ...
    میدونی الماس‌های زندگی آدم چی هستن :

    پدر، مادر، همسر، فرزند، سلامتی، سرفرازی، خانواده، دوستان خوب، کار، عشق و... هستند...!


    ۱۳۹۷ دی ۲۵, سه‌شنبه

    یازده ساله‌گی عمر گذر

    امروز تولد عمر گذر است!  اینجا یازده سال شاهد شادی ها، غم‌ها احساس‌هاو دلتنگی‌هایم بوده! خیلی ها بدنیا امده و خیلی ها از بین ما رفتند و این امد و شد در عمر گذر ثبت شد! سعی می کنم نگذارم چراغ اینجا خاموش شود!  

    ۱۳۹۷ دی ۱۸, سه‌شنبه

    زخم و قلب...

    زخمی اگر بر قلب بنشیند ؛

    تو، نه می توانی زخم را 
    از قلبت وابکنی 
    و نه می توانی 
    قلبت را دور بیندازی .
    زخم تکه ای از قلب توست .
    زخم اگر نباشد ، 
    قلبت هم نیست . 
    زخم اگر نخواهی باشد ،
    قلبت را باید بتوانی دور بیندازی!
    قلبت را چگونه دور می اندازی؟ 
    زخم و قلبت یکی هستند ...