- از درد لا علاجی به گربه گفتند خانم باجی!!!...
۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه
۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه
سبز
- سیدی تنها به رنگ سبز نیست
- هیچ دانی، مادر سادات کیست؟
- سبز یعنی عاشق مولا شدن
- پشت درب حیدری زهرا شدن
- سبز یعنی عشق تا شور و بلا
- با حسین فاطمه در کربلا
- سبز یعنی ساقی و مست هدف
- همچون عباس، آن یل شاه نجف
- طالب سبزم نه ان سبز ریا
- سبز هم بازیچه شد یا مهدیا...
۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه
انتخابی دیگر
- این روز ها به اطرافم، کوچه، خیابان، محل کار ، مطبوعات، سایتهای اینترنتی و ... که می نگرم، احساس می کنم تاریخ چهار ساله ای دیگر در مملکت در حال تکرار است. به خودم می گویم تو دیگه باید عادت کرده باشی، مگر نمی دانی هر جند سال یکبار یکی را علم می کنند و به به و چه چه و ستایش و تعظیم و تکریمش می کنند و اونقدر می برنش بالا و بالا و بالا ( که حتی خودش هم که می داند تا چه اندازه بزرگ نیست باورش می شه!!) و بعدش به یکباره از اون بالا پرتش می کنند پایین... کافیست چشمانم را 30 ثانیه ببندم تا همه اون دوران که با سلام صلوات افراد را می اوردند رو صحنه و براش سوت و دست می زدند و زنده باد می گفتند مثل یک فیلم سریع نمایش داده بشه . و پس از انکه چشمم را باز کردم دوباره به اندازه یک پلک بر هم زدن همه اون هو کردنها و مرگ باد های این بزرگان و القابی که بهشون نسبت داده می شد، به عنوان فیلم دوم روی پرده ذهنم نقش ببنده. شاید بشه چنین توجیه کرد که عملکرد خوب نبوده پس کنارش گذاشتند، بله شاید چنین باشه ولی ایا همین افراد قبلش نمی دونستند طرف از عهده این کار بر میاد یا نه؟ من که فکر می کنم می شه فهمید. اشکال اینست که یک عده ای یکی را می فرستند جلو و بعدش تبلیغات و گزافه گویی ها باعث می شه مردم اعتماد کنند ( معمولاً 90% الی 95% مردم اعم از عوام و خواص بدون تحقیق و فقط صرفا بر اساس سیاست و گفته ها و شنیده ها و یا لجبازی ها به شخص خاصی گرایش پیدا می کنند! ) و پس از یک مدتی وقتی می بینند اولا اون شخص منتخب توانایی انجام کار را نداره و ثانیا به درخواستهای بجا و نا بجای انها توجهی نمی کنه باز هم با همان شیوه تبلیغات خرابش می کنند و او را قبل از موعد مقرر عزل و بایکوت می کنند!! در حالی که شاید اگر پیشرفت مملکت در درجه اول قرار داشته باشه با حمایت و کمک بیشتر می توانستند مشکلات را حل کنند!
- به خودم می گویم این رفتارها و صحبتها همه اش تکراریه و مگر خود این افراد نمی دانند پس چرا باز هم فکر می کنند همه این به به و چه چه ها برای اوست؟ تنها جوابی که دارم اینست که قدرت اینقدر شیرین است که اینجور وقتها مومن ترین افراد نیز وسوسه تمام وجودشان را پر می کند و به همین دلیل خداوند نیز گنگشان می کند، کر و کور و لال می شوند تا نبینند خیلی چیزها را، و نشنوند حرفهای درست را و نگویند راست... برای رسیدن به قدرت حاضرند تمام آبرو و حیثیت خود را زیر پا بگذارند، و همه اعتقادات، عملکرد و گذشته خود را انکار کنند و از هر وسیله ای برای رسیدن به مقصدشان استفاده کنند تا برسند، غافل از اینکه خداوند خیلی سریع به زمینشان می زند.
- برایم این نحوه عملکردها و تهمت زدن به یکدیگر و دروغ گفتن ها کاملا عادیست ، ولی نمی دانم چرا انتظاری به جز این داشتم... چهار سال دیگه یکی از همین حامیان جلد دوم عالیجاب سرخپوش را به چاپ می رساند! زیرا موقع تقسیم پست و مقام و غنایم به او کم رسیده یا به اندازه ای نبوده که توقع داشته یا اصلا او را نادیده گرفتند که هیچی بهش نرسیده... فقط دلم برای کسانی می سوزد که با خلوص نیت جلو آمدند ولی بعدش می بینند که با احساساتشان بازی شده... البته شاید دلسوزی بیهوده باشد ...
- با علم به همه این حرف و حدیث و عملکردها باز هم می دانم در انتخابات شرکت می کنم! نمی توان در مملکتی زندگی کرد که سیاست به زندگی ادمها پیوند خورده ولی بی تفاوت باقی ماند. مهمتر از همه احساس مسؤلیت به ادم تلنگر می زنه که بی تفاوت نباش!!
۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه
بُغض
- زمان بسرعت می گذرد و روزها مثل برق می گذرند، انگار همین یک ساعت پیش بود که تو فرودگاه به استقبال رفته بودیم و حالا پس از یکهفته از فرودگاه برگشتیم و بدرقه هم تمام شد... صبح که در سالن می گشتم ، می دیدم که مثل بغضی در لباسهایم گیر کرده ام!! هواپیما که از بالای سرم رد شد حزن گلویم را فشار می داد و حالا دستهایم دچار لکنت شده اند... هر امدی یک رفت هم دارد...
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه
وقتی سکوت ، فریاد خوانده می شود
- وقتی ادمایی که کلی ادعا دارند چشمشون را روی حق و نا حق می پوشونند و خودشان را به نفهمی می زنند از بقیه چه انتظاری باید داشت!! هر جقدر سعی می کنم عینک بدبینی را از چشمانم بر دارم و خوش بین باشم باز هم یک اتفاقی می افته که اون عینکه شیشش ضخیم تر می شه ! مدتی است که دارم از رفتار ها، دروغها، چاپلوسی ها و ناحقی ها یی که از طرف آدما سر می زنه رنج می برم و نمی دانم دیگه چقدر داد بزنم. وقتی داد می زنی می گویند چرا داد می زنی و زمانی که سکوت می کنی می گویند چرا حرف نمی زنی!!! البته می دانم سکوتم برای همه غیر عادی بود ولی وقتی حرفها، پند و اندرزها، داد و فریاد ها و ... بی اثر است باید سکوت کرد. سکوت 45 دقیقه ای در جلسه ای که همه منتظر شنیدن نظرت باشند واضح است که غیر طبیعی است ولی بهترین شیوه مقابله را همان سکوت دیدم. و نمی دانستند که وقتی تصمیم به انجام کاری بگیرم زمین به اسمان برود و آسمان به زمین بیاید از تصمیمم منصرف نمی شم!! برایم مهم نبود همه اون حرفها که برای تحریک کردن می زدند تا بلکه زبان باز شود، ولی نشد و حالا هم پشیمان نیستم...
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه
خاصیت دانشجویی!
- وقتی به دانشجوها بگی که جلسه اینده نمیام، مثل اینه که بمب منفجر شده باشه صدای هورا و سوت تا هفنت ساختمون اون طرفتر می ره!! اولش با خودت می گی ای بدجنسا یعنی اینقدر از من بیزارین!! بعدش یاد خودت می افتی که وقتی استاد نمیومد کلی خوشحال می شدی !! یکی از دانشجوها می گه استاد مرسی که اطلاع دادین، اگه میومدیم و نمیومدید ناراحت می شدیم و برای اینکه خوشحالیه دوستاشو توجیح کنه می گه برا همین خوشحالند. لبخند می زنم و از کلاس میام بیرون. به یاد حرف دکتر پ ا ش ا افتادم که یه بار وقتی سر کلاسش خیلی شیظونی کردم و بعدش رفتم عذر خواهی کنم با مهربونی گفت : نه خانوم مسأله ای نیست، خاصیت این صندلی ها همینه! منم اگه تو همین سن بیام رو اون صندلیها بشینم شیطون می شم!! حرف قشنگی زد که بارها و بارها تجربه کردم...
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سهشنبه
...
- من از مجاورت یک درخت می آیم که روی پوست آن دستهای ساده غربت اثر گذاشته بود :
- به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه
شعار یا شعور
- یکی دو سالی بود خبری ازش نداشتم، امروز تلفن زد و گفت زنگ زده احوالم را بپرسه! خوشحال شدم. کم کم که حرف زد و گفت از سیاست چه خبر؟!! حالم بد شد، خواستم بگویم ممنون که حالم را پرسیدی! بیش از این نپرس ... حرفی نزدم ... گفت و گفت و گفت... از لابلای حرفهاش فهمیدم منظورش اینه که نمی خوای امضا بدی و حمایت کنی!! گفتم هنوز بعد از این همه سال نمی دانی که هیچگاه خودم را وامدار جناح و دسته خاصی نمی کنم ... خیلی حرفهای دیگه هم می خواستم بزنم ولی ترجیح دادم روزه سکوت بگیرم . بعدش که خداحافظی کرد یک کمی تو سایتهای مختلف پرسه زدم و بدنبال حرفهای ناب می گشتم ولی افسوس! حرفها همچنان تکراری و شعارگونه. نوشته شده بود فلانی در فلان جا چنین گفت و چنان گفت، با خود گفتم ای کاش من در انجا بودم و تو چشماش زل می زدم تا ببینم باز هم از این حرفها می زند! ندایی بهم نهیب زد همان بهتر که نبودی ! مثل اینکه یادت رفته که اینجور حرف زدنها و دروغ گفتنها این روزها عادیست! بهتر دیدم بروم قدم بزنم و چه کار خوبی! مسیری را انتخاب کردم که بوی عطر گلهای یاس به مشامم برسد. هنوز هم کوچه باغهایی برای قدم زدن هستند، اگر چه هر روز تعدادشون کم می شه و حالا ارام هستم!
- ای کاش حرفها شعور داشتند تا شعار!
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه
حس ِ خوب و دوست داشتنی
- مدتها بود که می خواستم دکوراسیون اتاق را تغییر بدم هم حوصله ام نمی شد و هم حس می کردم بهش عادت کردم. بعضی عادتها یکنواختی و کسالت میاره و گاهی تغییر به آدم روحیه می ده. امروز تغییرات زیادی در چیدن وسایل اتاق دادم و حالا یه حس دیگه ای دارم!
- یادش بخیر محمد ، هر وقت می اومد تو اتاقم متوجه کوچکترین تغییرات هم می شد و فوری می گفت که چی تغییر کرده. مثل اینکه به قولی که داده بود داره عمل می کنه و اگه خدا بخواد هفته اینده میاد ایران. هوراااااااااااااا دلم براش پر می زنه... حیف که یک هفته بیشتر نمی تونه بمونه. همین هم غنیمته. ... دو هفته پر مشغله در پیش دارم. شاید امام رضا هم بطلبه و دو روزی هم مهمونش باشم. دارم به خودم می گم دیگه اینقدر نا شکری نکن، خدا خوب داره بهت حال می ده!...
- پاک یزدانا
- با همه آلوده دامانی
- روح من پاکست و ذوق بندگی دارد
- گر زیانمندم به عمری از گنهکاری
- در کفم سرمایه شرمندگی دارم !
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سهشنبه
بپرس چرا؟
- نمی دانم چرا هر چه روزها بلندتر می شوند بی برکت تر هم می شوند!! این یکی دو هفته بطور متوسط شبی چهار ساعت خوابیدم و از کله سحر تا بوق شب مشغول کارها بودم و باز هم وقت کم اوردم!! از یه طرف ترم کوتاه است و باید یک جوری درس داد که هم دانشجو بفهمه و هم سرفصلها تموم شه، که این خودش کلی انرژی می بره. از طرف دیگه حضور در جلسات لازم و غیر لازم ! باعث شده که بعضی کارا را فراموش کنم! دیشب مثلا خواستم زود بخوابم ، ساعت دوازده بود که یک دفعه یادم افتاد باید سؤال طرح کنم ، حدود دو ساعت طول کشید! به نظرم سؤال طرح کردن خیلی سخته! هر جور هم سؤال طرح کنی بازم دانشجو ها نا راضی اند و غر می زنند! منم به خودم می گم سؤال طرح کن و به غر زدنها توجه نکن، اینها نمک ِ دوران دانشجویی ست...
- شنبه شب ب د ر ی ـ م ش ف ق ی ـ مثل همیشه بزرگواری کرد و از کشور استکبار جهانی زنگ زد. یکساعتی حرف زدیم . وقتی صحبت به نسل جدید دانشجوها رسید، گفتم به نظرم برای بعضی از افراد ِ این نسل جدید فکر کردن کار سختیه و اصلاً روحیه پرسشگری و سؤال ندارند و بی خیالند. گفت اره اینجا هم این نسل ِ جدیدشان همینجورین و نظام اموزشی تازگی ها به دنبال شیوه ایست که به نسل جدید شون یاد بدن این کلمه " چرا" را بکار ببرند و بدون دلیل مطلبی را نپذیرند و راجع بهش فکر کنند. می گفت نسل جدید اینها شعارشون اینه بی خیال نمی خواد فکر کنی، لازم نیست فکرتو خسته کنی و بدونی چرا!! گفتم پس نسل جدید ما هم زیاد از قافله اونها عقب نیست!
- ای کاش سیستم آموزشی از دبستان به فکر چاره ای باشه. ... ولی بعیده... وقتی از همون ابتدایی دارن به دانش اموز تست زدن و روش تستی کار کردن ، یاد می دن و براش معلم خصوصی می گیرند تا روش تست زدن یاد بگیره و مثلاً جزء تیزهوشان بشه! مشکل سیستم فعلی اموزشی اینست که اصلا نه تنها روش چگونه فکر کردن را به دانش آموز یاد نمی دن بلکه اگه خود او هم بخواد فکر کنه ازش ایراد می گیرند که چرا از همون شیوه های فرمولی برای یافتن پاسخ سؤال استفاده نمی کنند!! ... با این روش و شیوه ها طبیعیه که انتظار من بیهودست!
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه
به بهانه روز معلم و يادي از چهار استاد گرانقدر
- در دوران تحصیل معلمین نقش خیلی مهمی در پیشرفت و ایجاد علاقه به درس و تحصیل آدمی دارند. حتی بعضی ها در زندگی انسانها می توانند تأثیر گذارهای خوبی باشند و به نوعی الگو هم قرار گیرند. هميشه صحبت از استاد خوب كه مي شه به ياد چهار استاد گرانقدرم مي افتم. هر وقت بیادشان می افتم خدا را شکر می کنم که دانشجویشان بودم . هر کدام در زمینه های مختلف به من علم اموختند و نیز درس زندگی.
- رشته ریاضی اولین رشته ای بود که برای ادامه تحصیل، خودم انتخاب کرده بودم ولی ترم اولی که وارد دانشگاه شده بودم آنچنان از ریاضی زده شدم که مرا به فکر تغییر رشته انداخته بود. هفت نفر از وابستگان در همین رشته ادامه تحصیل داده بودند یا در حال تحصیل بودند و وقتی اظهار نارضایتی از وضع اساتید ترم اول می کردم، می گفتند نه تغییر رشته نده و ما هستیم و کمک می کنیم. ولی با شناختی که در خود سراغ داشتم می دانستم که بیهوده نمی توانم در کلاسی حضور پیدا کنم که برایم مفید نیست و مصمم بودم که تغییر رشته دهم. تا اینکه یک ماهی از ترم دوم گذشته بود که به دلایلی مرحوم دکتر فرزان چایگزین یکی از اساتید شد. انچنان زیبا و قشنگ درس می داد که مرا شیفته رياضی کرد و باعث انصراف از تغییر رشته! در دوران تحصیل بیست واحد درسی با او گذراندم. نه تنها خوب درس می داد بلکه از نظر اخلاقی هم برایم نمونه بود. با اینکه در مورد مسایل سیاسی و عقیدتی در دو دیدگاه مقابل یکدیگر بودیم و بارها و بارها خارج از کلاس بحثمان شده بود ولی اینقدر شریف بود که ذره ای از اون تقابل ها در نمره دادن او تأثیر نمی گذاشت و هیچگاه حق کشی نمی کرد و او یک نمونه شد در زندگی ام، که یادم باشه اختلاطی در عقاید و درس و نمره دادن نداشته باشم.
- یکی دیگه از اساتید نمونه دکتر قهرمانی است. بسیار تیزهوش و توانمند در تدریس. الان یکی از ریاضیدانهای برجسته ایست که در کانادا بسر می بره. از او روش خوب فکر کردن و دید پیدا کردن نسبت به مسأله ها را یاد گرفتم. همیشه کلاسهایش برایم شیرین و لذت بخش بود. و شعار ِ همیشگی اش این بود : اول اندیشه وانگهی گفتار! حیف که از ایران رفت. سال گذشته که یکی از همکارا رفته بود کانادا گفت مرا بیاد داشته و از این موضوع بسیار به خود بالیدم.
- دکتر پاشا یکی از اساتیدی ست که برای ادامه تحصیل تشویقم کرد. کلاسهایش هیچگاه خسته کننده نبود و هنوز هم حاضرم دانشجویش باشم. به غیر از دوازده واحدی که با او رسماً گذراندم هشت واحد هم سر کلاسش حضور داشتم و حتی امتحان پایان ترم و میان ترم را هم دادم!! فکر نمی کنم به جز سواد و اخلاق استاد و شیوه درس دادنش، هیچ دلیلی باعث انگیزه حضور در کلاسی باشه که واحدش را نداشته باشی، آنهم گاهی اول وقت! روزی که لیسانس را گرفتم برای خداحافظی به حضورش رفتم. برایش از عشق ِ خدمت به خدا و خلق خدا گفتم و اینکه احساس وظیفه می کنم که باید معلم شوم و دیگر نمی خواهم ادامه تحصیل دهم. خیلی حرفها برایم زد و ماحصل صحبت هاش این بود که ببین تو الان مثل اون قالب یخی هستی که اول صبح برای مغازه دار میارن و بسیار محکم و پر انرژی، ولی حدودای ظهر برو اون قالب یخ را نگاه کن اب شده و در حال ذوب نهایی است. گفت تدریس در دانشگاه با دبیرستان خیلی فرق داره . در دبیرستان بعد از یک مدت درسها تکراری است و انگیزه ای برای تدریس نداری ولی در دانشگاه می توانی دروس مختلف تدریس کنی و تحقیقاتی که علم ِ ترا همیشه بروز نگه می داره. و حالا کاملاً حرفهایش برایم مفهوم داره. حرفهاش چنان تحریکم کرد که آخرین روز مهلت ثبت نام و در آخرین ساعت کار به پست برای ثبت نام ارشد مراجعه کردم. کارمند پست هم کلی غر زد که چرا اینقدر دیر!!
- دست تقدیر دکتر ذاکری را بر سر راهم قرار داد! قرار بود در آنالیز با دکتر قهرمانی پایان نامه انتخاب کنم. دکتر رفت کانادا و گفتند دیگه نمیاد. منهم نمی خواستم با بقیه کسانی که تخصص انالیز داشتند کار کنم. تمام مدتی زمانی که فرصت داشتیم تا یکی را بعنوان استاد راهنما انتخاب و نظرش را جلب کنیم را به دانشگاه نرفتم و به امید دکتر قهرمانی بودم! تا اینکه اساتید محترم فهمیدند که نظرم چیست و مدیر گروه برخورد بسیار بدی کرد و گفت دیگه هیچ کس شما را در گرایش آنالیز قبول نمی کنه ، برو تکلیفت را روشن کن!! از اتاقش که بیرون امدم دکتر ذاکری را دیدم و فوری گفتم استاد میتونم با شما پایان نامه انتخاب کنم! ایشان هم بلافاصله پاسخ مثبت داد و فقط گفت خوب باید تغییر گرایش بدی و دو درس را هم بگذرونی. گفتم ایرادی نداره. برگشتم اتاق مدیر گروه و درخواست کتبی تغییر گرایش بهمراه امضای استاد راهنما را روی میزش گذاشتم!! با تعجب گفت ولی ... فکر نمی کرد که انها را حذف کنم و بروم سراغ گرایش دیگه ای... ولی خوب رفتم!! قبلا هم با دکتر ذاکری درس گذرونده بودم ایشان هم بسیار خوب تدریس می کرد و صرفاً به خاطر علاقه می خواستم انالیز بخونم که نشد... به همین سادگی گرایشم عوض شد و بعد از انهم در همین گرایش ادامه دادم. الان هم خدا را شکر ناراضی نیستم و لی هنوز بعضی وقتا به انالیز هم گریزی می زنم! دکتر ذاکری برایم بسیار وقت گذاشت و ساعتها ی زیادی را به راهنمایی ام پرداخت، کمتر استادی اینچنین وقت برای دانشجو صرف می کنه. روش تحقیق و باز کردن مقالات و مقاله نوشتن رااز او یاد گرفتم. بسیار پر حوصله و صبور است.
- چقدر طولانی شد این پست!!! ... ارزش این بزرگواران بیش از اینهاست.... جالبه حالا که حساب می کنم می بینم با هر یک حداقل بیست واحد درس گذراندم. یعنی حدود نیمی از درسهای تخصصی با این چهار نفر... البته در سه مقطع تحصیلی!
- و در پایان تنها می توانم بگویم اساتید گرامی روزتان مبارک و بسیار سپاسگزارم که مرا به عنوان دانشجوی کوچک خودتان قبول داشتید.
اشتراک در:
پستها (Atom)