۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

اول پاییز

  • اولین ساعات روز اول پاییزه، درختای حیاط را نگاه کردم هنوز برگهاشون سبزند. پاییز آدم را غافل گیر می کنه ، یک دفعه می بینی یه قلمو دستش گرفته و طبیعت را رنگ کرده! دلم از آن پاییزای رنگارنگ می خواد! امسال ، بهار، حسرت دیدن بارون را به دلمون گذاشت، خدا کنه پاییز با دلمون این کار را نکنه. دلم از اون شر شر ِ بارونایی می خواد که یک ریز بباره و بخوره به پنجره و من از پشت شیشه تماشا کنم، پنجره را باز کنم تا بوی بارون مستم کنه! بعدش برم زیر بارون قدم بزنم، قطره های بارون بریزه رو صورتم و نفس عمیق بکشم . یک نفس عمیق با چشمای بسته تو هوای بارونی دم صبح! همیشه بارون و بوش یک احساسی بهم می ده که هیپوقت نتونستم توصیفش کنم یا با حسای دیگه مقایسه اش کنم. دلم لک زده برا بارون ...

هیچ نظری موجود نیست: