۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

در گیری با خود

  • آدمی از اون لحظه ای که دلش را زیر ِ پا می گذاره و می ره دنبال نام و نشان تموم می شه. از همون لحظه ای که فکر می کنی داری برا خودت کسی می شی و گوشهاتو اینقدر محکم می گیری که صدای آرزو هاتو نشنوی، بدون که تموم شدی.
  • یه جایی ، یه لحظه ای تو زندگی گذشته آدم هست که بعدها بد جوری تاوانش را پس می ده! همونجایی که در یک قدمیش بودی و باید می رفتی دنبالش ولی نرفتی . همانجایی که می خواستی از راه نا صواب منحرف نشی و راه کج کردی و نرفتی...

بد جوری با خودم دارم کلنجار می رم ، بین ِ خودم و خودم گیر کردم!


هیچ نظری موجود نیست: