۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

اعتماد

  • امروز یکی از دوستانم ( حالا دیگه می تونم بهش بگم دوست خیلی خوب) ازم پرسید شما چرا و بر چه اساس به من اعتماد کردی؟ پاسخ دادم فقط بر اساس حس و احساسم! شاید گفتن چنین حرفی برای یک کسی مثل من غیر عادی و غیر منطقی باشه!! چون اکثر مواقع به دنبال دلیل منطقی برای کارهای خودم و مخصوصاً دیگران بوده و هستم، اعتقاد به پشتوانه فکری برای کارها همیشه مد نظرم بوده وهست. پس چرا امروز این جواب را دادم؟ چه پشتوانه فکری و منطقی در پشت این اعتماد نهفته بوده؟ ایا حس و شاید به نوعی احساسی برخورد کردن با این مسآله عقلانی و منطقی است؟ از من بعید نیست؟ راجع به این موضوع خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بعضی وقتها نمی توان دلیلی برای حس ششم آورد و دیگه اینکه این اعتماد من بر اساس حس ششم تنها نبوده بلکه تجربه برخورد با افراد و شناخت از ادمها بوده که به من اجازه این اعتماد داشتن را داده. می دانم که این لطف بزرگ خدا وند است که شامل حالم شده و باعث می شه روی حرفها و گفته ها و رفتار دیگران دقت کنم و شناخت نسبتآ درستی ازشون بدست بیاورم .
  • یک نکته مهمّ دیگه برای اعتماد پیدا کردنم توکل به خداوند است، وقتی احساسم می گه باید یک کاری را انجام بدم و دلیلی براش ندارم این توکل به خدای تبارک و تعالی است که مرا ترغیب به انجام آن کار می کنه.
  • خدایا از تو می خواهم هیچگاه تنهام نگذاری ، همانگونه که تا کنون این بنده حقیرت را به حال خود رها نکرده ای.

هیچ نظری موجود نیست: