- دوباره نهم اسفند ساعت 12:30 ( ظهر) آمد و رفت و یک سال دیگه هم گذشت. هنوز همه اون حرفها یادمه ، هنوز شماره صندوق پستی 764-16765 یادمه! خاطرات آنروز و روزهای وابسته به آن در ذهنم برای خودش می چرخه و گردش می کنه، یک جاهایی به حالت سکون باقی می مونه، انگار نشسته خستگی در کنه ، دوباره به راه می افته و هی اینجا و آنجا سرک می کشه!! با اینکه در این مورد خاص خیلی حرف برای نوشتن هست ولی بهتره که فقط یادی از آن روز داشته باشم .
۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه
به یاد نهم اسفند
۱۳۸۶ اسفند ۷, سهشنبه
خنده ـ غم
- دو سال پیش هم تو کلاسم بود و می شناختمش. ارام و مودب و شاد و شنگول بود و هر وقت نگاش می کردم با چشماش می خندید. ترم گذشته هم دوباره تو کلاسم بود . یک ماهی که گذشت یه مدت نیومد کلاس ، بعدش که اومد سیاهپوش بود. دیر میومد ، رو یه صندلی همون دم در کلاس می نشست و وسطای کلاس هم پا می شد و می رفت. هر دفعه که نگاش می کردم چشماش پر غم بود، دلم می خواست وسط درس دادن ازش بپرسم چی شده که تو این حال و روز هستی ولی نمی شد، و دیگه اخر ساعت هم او از کلاس رفته بود. حدود دو ماهی گذشت، آخر سر یه روز تو راهرو دیدمش فوری صداش کردم که بیا تو اتاق کارت دارم. یکمی مکث کرد گفت نمی شه بعداً بیام گفتم نه همین حالا . تا اومد تو اتاق بی مقدمه گفتم می دونم یکی از بستگانت فوت کرده ولی کی هست که تو را به این حال و روز انداخته؟ ... با بغض و اشک نگاهم کرد و گفت پدرم... انگار داشتند خفه ام می کردن ... هیچی نمی تونستم بگم فقط نگاه می کردم... به خودم می گفتم اخه تو هم ادمی فقط چسبیدی به چهار تا کتاب و مقاله علمی و... حالا تازه باید بفهمی که یکی دو ماه قبل چه بلای سرش اومده...
- دیروز بعد از یک ماه دیدم با یکی از دوستاش داره قدم می زنه و لباس سیاه به تنش نیست ، این دفعه هم چشماش می خندید و هم لبهاش.
۱۳۸۶ اسفند ۲, پنجشنبه
نوشتار معلم گونه
- گاهی به بلاگهای دوستان مجازی و دیگران سر می زنم و از خوندنشون لذت می برم . بعضی ها شعرهای خوبی از شعرا انتخاب می کنند و می گذارند و بعضی ها هم به ظاهر شعرها را خودشون سرودند، افرادی هم هستند که معلومه دست به قلمشون خیلی خوبه و دستنوشته ها و مطالب جالبی می نویسند. به هر حال هر کدام به یک نحوی جذابیت داره و خوندنش ارزش داره. آنچه که توجه ام را جلب کرده این است که دیگران مختصر ( و مفید) می نویسند ولی به نظر می رسه که من خیلی توضیح می دم!!! با خودم فکر کردم چرا اینجوریه؟ جوابی که پیدا کردم اینست که: نوشته های من مثل گفتارم معلم گونه است!! چون عادت دارم که جوری توضیح بدم تا همه اونهایی که تو کلاس نشسته اند مطلب را بفهمند به همین دلیل تو نوشته هام هم همین روش را بکار می برم. باید سعی کنم که نوشته هام از حالت گفتاری بیرون بیاد. همه جا که نباید معلم بود! امان از دست برخی عادتها!
۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سهشنبه
اعتماد
- امروز یکی از دوستانم ( حالا دیگه می تونم بهش بگم دوست خیلی خوب) ازم پرسید شما چرا و بر چه اساس به من اعتماد کردی؟ پاسخ دادم فقط بر اساس حس و احساسم! شاید گفتن چنین حرفی برای یک کسی مثل من غیر عادی و غیر منطقی باشه!! چون اکثر مواقع به دنبال دلیل منطقی برای کارهای خودم و مخصوصاً دیگران بوده و هستم، اعتقاد به پشتوانه فکری برای کارها همیشه مد نظرم بوده وهست. پس چرا امروز این جواب را دادم؟ چه پشتوانه فکری و منطقی در پشت این اعتماد نهفته بوده؟ ایا حس و شاید به نوعی احساسی برخورد کردن با این مسآله عقلانی و منطقی است؟ از من بعید نیست؟ راجع به این موضوع خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بعضی وقتها نمی توان دلیلی برای حس ششم آورد و دیگه اینکه این اعتماد من بر اساس حس ششم تنها نبوده بلکه تجربه برخورد با افراد و شناخت از ادمها بوده که به من اجازه این اعتماد داشتن را داده. می دانم که این لطف بزرگ خدا وند است که شامل حالم شده و باعث می شه روی حرفها و گفته ها و رفتار دیگران دقت کنم و شناخت نسبتآ درستی ازشون بدست بیاورم .
- یک نکته مهمّ دیگه برای اعتماد پیدا کردنم توکل به خداوند است، وقتی احساسم می گه باید یک کاری را انجام بدم و دلیلی براش ندارم این توکل به خدای تبارک و تعالی است که مرا ترغیب به انجام آن کار می کنه.
- خدایا از تو می خواهم هیچگاه تنهام نگذاری ، همانگونه که تا کنون این بنده حقیرت را به حال خود رها نکرده ای.
۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه
دوستان مجازی
- یک عادتی که دارم اینه که اگر کسی را دوست داشته باشم یا برام مهم باشه و بخوام براش هدیه ای بخرم همینجوری الکی چیزی تهیه نمی کنم، باید یک چیزی باشه که احساسم را بهش منتقل کنه. در مورد کامنت گذاشتن برای پُستهای افراد مختلف هم یا نمی گذارم یا اگه گذاشتم سعی می کنم نوشته هام بیانگر حسم نسبت به اون مطلب یا عکس باشه. و البته برای هر کسی هم کامنت نمی گذارم حتی اگه مطلبش جالب و با احساسم همنوایی داشته باشه. تو این دنیای مجازی با بعضی ها خیلی انس گرفتم و یک جورایی قلباً ازشون خوشم میاد شاید از نظر عقیده و افکار با هم اختلاف داشته باشیم ولی یک حسی منو به اونها نزدیک می کنه ، چون بعضی وقتا حرفای دلم و ان چیزایی که من نتونستم به زبون بیارم یا کلمات یاریم نکردند تا بتونم خوب ساخته و پرداخته کنم ، اونها خیلی راحت و خوب بیان کرده اند بطوری که وقتی حرفاشونو می خونم احساس سبکی می کنم و حس خوبی بهم دست می ده. بعضی ها خیلی هنرمندانه عکسایی ( که ممکنه خودشون گرفته باشند یا نه از بین عکسای دیگران انتخاب کرده باشند) را تو بلاگشون می گذارند که خود عکس با ادم حرف می زنه و نیازی به کلمه و جمله هم نداره، با این آدمها هم خیلی خوب رابطه ذهنی برقرار می کنم و یه جورایی حس می کنم بهشون نزدیکم و برام اهمیت دارند. برای همین هم هست که وقتی می خوام براشون کامنت بگذارم احساس می کنم که دارم کادو می دم پس باید تو انتخابش دقت کنم. باید بتونم احساسم را خوب بهشون منتقل کنم . از همین محیط مجازی به همه دوستای مجازیم می گم که خیلی دوستتون دارم.
۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه
داداشی خوبم
- داداشی، داداش ایرج، ممنون از این همه لطف و صفا و صمیمیتتت. از اینکه اینهمه به فکر همه هستی. می دونم که خیلی ها ازت راضی هستند. با آمدنت یک دنیا صفا آوردی. ازت درس امید گرفتم، مثل همیشه پاکی و صداقت را بهمراه داشتی و یک بار دیگه با کارهات فهمیدم که همیشه می تونم بهت اتکا داشته باشم و تنها نخواهم ماند. خیلی خسته شدی، با خودت خستگی تنت را بردی و برام شادی و امید باقی گذاشتی. یک دنیا دوستت دارم، برات بهترین ارزوها را دارم. مرسیییییییییییییییییییییییییییییییی.
۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه
نسل انقلاب
- نسل جوانان انقلابی دیروز، داستان عجیبی دارند. نسل انقلابیون نسلی از " مردمانی دیگر" بودنذ . شاید در تاریخ ایران بعد ها با اعجاب از این نسل یاد کنند. نسلی که سالها مبارزه کرد ،انقلاب کرد ،جنگید ، سازندگی کرد ، به اصلاحات رسید و تا امروز.... اصلاً نمی شناسم نسل دیگری را در تاریخ ،که اینقدر دنیای خود را تغییر داده باشد. تک تک اعضای این نسل داستانی دارند که باید برای تاریخ بماند. داستان این " دیگر مردمان" ، تراژدی تاریخ معاصر ماست. ایمان و اراده و اعتقاد به هدفی که داشتند، اتحاد و یکپارچگی، مبارزه و از خود گذشتگی همه از خصوصیات این نسل است. گر چه طبیعی است که بعد از کنش جمعی عظیمی مانند انقلاب اسلامی 57 ، دیگر آن یکپارچگی و وحدت دوامی نیاورد . اختلافات سیاسی و عقاید ظاهر شد ولیکن به دو دلیل یکی رهبری قاطع امام خمینی و دیگری جنگ مانع از آن شد که اختلافات زود ظاهر شوند ، ولی گزیری نبود که بعد از جنگ همه به خانه های خود برگردند. بازگشت به وضع آرامش ،به قامت این نسل ناساز بود. برخی اصلاح طلب برخی اصولگرا برخی میانه ،برخی ... اما باز همه در مبارزه بودند. ما دو یا چند حزب حرفه ای نداریم تا فعالیت های سیاسی در آن جریان یابند. قانون محکمی که آنها را محدود کند یا ضمانت اجرایی داشته باشد، وجود خارجی ندارد. شاید فضای کنش سیاسی ایران ،فضایی منظم نباشد ولی یقیناً همین نسل خود " نظم" را تعریف می کند. دنیایشان را می سازند، ایده های نابی که شاید تمدن ساز باشند از خود بروز می دهند و این فضای اغتشاش و بی نظمی محو می کنند. تک تک جوانان انقلابی دیروز هر یک اسطوره اند. فارغ از آراء و مواضعشان همه " انسانهای با ایمانی" بودند برای تغییر دنیا. نسل کنونی که نسل سوم است و همین روزها نسل چهارم هم سر و کله اش پیدا می شود نمی توانند نسل انقلاب را درک کنند و از این رو داستان نسل انقلاب می ماند برای تاریخ.
۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه
تنبلی
- این روزها تنبل شده ام!!! خیلی کار دارم که باید انجام بدم ولی باز هم دست و دلم به کار نمی ره! باید ورقه صحیح کنم که نکردم، برای این کار باید آرامش خاصی داشت که ندارم. وقتی کارهام عقب میفته عصبی می شم و هی به خودم بد و بیرا می گم ولی باز هم نمی تونم انجام بدم. بنده خدا اونهایی که دلشون برا نمره هاشون تاپ تاپ می کنه، می دونم که دارن به من بد و بیراه می گن، حق دارند ولی من بهشون گفتم که بیست بهمن نمره ها را اعلام می کنم و هنوز 3 روز مونده، نمی شه که همیشه دانشجوها بازیگوشی کنند و درس نخونن گاهی هم این شیطون تو جلد مدرسین هم می ره!!! امروز باید شیطون را از جلدم بیرون کنم!!!
- امروز اولین بازی ایران مقدماتی ایران برای جام جهانی 2010 بود که با سوریه مساوی کرد و با این گل نزدنهاشون اعصاب همه را خرد کردن، به نظرم تاکتیک بازی ایران خوب نبود و تمام کننده خوب نداشتند( همیشه بازیهای فوتبال چه ایران و چه خارجی ها را می بینم و کلی ادعای کارشناسی دارم!!!). جالبه که تماشاچی ها آخر بازی علی دایی را تشویق می کردند!! عجب مردمی هستیم ما!!! این رفتار مردم برام عجیب نیست، در مورد خیلی ها اتفاق افتاده. گاهی یکی را تا عرش بالا می برند و یک دفعه از اون بالا پرتش می کنند پایین!!! نمونه اش را تو جامعه زیاد داریم، وکلای مجلس و مدیران مملکتی مثالهایی هستند که بیشتر توضیح دادن یعنی توضیح واضحات.
۱۳۸۶ بهمن ۱۴, یکشنبه
هزار حرف نهفته
- همیشه نوشتن آرومم می کنه،از آشفتگی بیرونم میاره. احساس می کنم نوشتن میتونه منو از هر چی افکار آزار دهنده است آزاد کنه. به ارامش که برسم میتونم رهای رها فکر کنم. میتونم با این نوشتنها برگردم و پشت سرم رو یه بار دیگه نگاه کنم. ببینم این راهی که اومدم چه جوریه ؟ چقدر له له می زنم برای نوشتن ولی...
- در من هزار حرف نگفته
- هزار درد نهفته
- هزاران هزار دریا هر لحظه در طپیدن و طغیانند
- در من هزار آهوی تشنه
- در خشکسال دشت پریشانند
- در من پرندگان مهاجر
- ترانه های سفر را
- در باغ های سوخته می خوانند
اشتراک در:
پستها (Atom)