- حکایت رفاقت، حکایت سنگ های کنار ساحله... اول یکی یکی جمعشون می کنی تو بغلت، بعدش یکی یکی پرتشون می کنی تو دریا، اما بعضی وقتا یه سنگ های قیمتی گیرت میاد که هیچوقت نمی تونی پرتشون کنی و تو یکی از اونایی ...
۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه
رفیق قیمتی
۱۳۹۳ دی ۲, سهشنبه
بخشش برای کسب ارامش
- دیروز کلافه بودم و به خودم بد و بیراه می گفتم که: مگه اینجور ادمها را نمی شناسی، مگه دفعه اولشونه که اینجوری رفتار می کنند چرا هرچند وقت یکبار یادت می ره و گاهی محبت می کنی! ...
- دیشب به خودم جواب دادم که: بدی ها و رفتارهای بعضی ادمها را از ان جهت فراموش می کنم که می خواهم در زندگیم ارامش داشته باشم. نمی خواهم افکارم درگیر رفتارهای ناشایست اونها باشه، در واقع وقتی به اونها فکر می کنم اسیرشون می شم و ازادی ازم سلب می شه و ارامش ذهن و خیالم را می گیره! اگه از این دلخوری ها کینه به دل گرفته بشه، یه جورایی باعث رنجور شدن خود ادم می شه و رفتارها تحت الشعاع این ناراحتی ها واقع می شه واحساس شادی و راحتی در زندگی از بین می ره! پس همان بهتر که فراموش کنم!
- این لطف خداست که نمی گذاره کینه در دلم جا بگیره، هرکسی این لطف شامل حالش نمی شه!
- صرفنظر از انچه که باید فراموش کنم ولی یه چیزی هیچ وقت فراموش نمی شه که " سطح و رتبه تحصیلات برخی افراد با رفتار و اخلاقشون نسبت عکس داره" !
۱۳۹۳ آذر ۱۸, سهشنبه
راستی دروغ ها!
- بعضی ها چنان ماهرانه دروغ می گن انگار که راست می گن! ولی با همه مهارتی که دارن بازم لو می رن. خیلی وقت بود دلم می خواست به یکی بگم این دروغایی که می گی راستن؟!!! ... بلاخره امروز گفتم! :)
۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه
نامه ای برای ...
- سلام. حالمان خوب است. ملالی نیست به جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردمان ان را شادمانی بی سبب می نامند!
۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه
خوشا عشق و خوشا...
- وقت خداحافظی می دانستیم حرفها بسیارند ولی وقت گویا تنگ!... باید تصمیم می گرفتیم و هر کدام بسویی می رفتیم. او رفت و من ماندم با یک صفحه خالی در ذهنم که باید با حرفهای مان پر می شد وهنوز پس از سالها سطر های این صفحه انتظار می کشند ...
- ...
- ...
- ضیافتهای عاشق را
- خوشا بخشش خوشا ایثار
- خوشا پیدا شدن در عشق برای گم شدن در یار
- چه دریایی میان ماست
- خوشا دیدار ما در خواب
- ...
- ...
- مرا آتش زدی ای عشق
- خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
- خوشا مردن، خوشا از عاشقی مردن
۱۳۹۳ آذر ۷, جمعه
۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه
ششمین سالگرد درگذشت پدر
- امروز ششمین سالگرد درگذشت پدر است، در هر سنی که باشی باز هم احساس یتیمی می کنی. در این چند سال خیلی وقتها جای خالی اش را احساس کردیم وآه حسرت از نبودش کشیدیم ولی چاره ای جز تحمل نیست. پدر جان روحت شاد. همیشه در قلبم هستی و بیادت هستم.
۱۳۹۳ آبان ۶, سهشنبه
آدم های ناب
- آدم هایی هستند که خوبند، خوب بودن به خوردشان رفته، امده اند که مهر بیاورند. نه جنسیتشان مهم است، نه عقایدشان، نه تحصیلاتشان و نه سنشان.... مهم این است که با دلشان راحتند، صاف و رو راست می ایند توی زندگیت، یک توقف می کنند، به پهنای یک عمرت و می روند ... سالها هم که نبینی شان باز یکجوری انگار با تو مانده اند...
۱۳۹۳ مهر ۲۴, پنجشنبه
بخشیدن شجاعت می خواهد...
- ببخش ... به خاطر خودت ببخش، نه برای ... نه برای ... ببخش تا راحت و ارام زندگی کنی... فداکاری نکن... کسانی که فداکاری می کنند جرات بخشیدن ندارند، بخشیدن جرات می خواهد، جسارت می خواهد... وقتی ببخشی یک پرونده برای همیشه بسته خواهد شد... اما با فداکاری و نبخشیدن اهرمی در دست داری تا فشار بیاوری... روی خودت ... روی ... و زندگی خودت... بخشیدن شجاعت می خواهد... باید ببخشی تا اینده ات را بسازی... مهم نیست در گذشته چه بر سر زندگی ات امده است و مقصر کیست... ولی ایا به این فکر می کنی؛ از این به بعد اگه زندگی ات خراب شود مقصر کیست...؟ زندگی ات امروز دست خودت است... می توانی با کینه ی گذشته زهرش کنی ... می توانی با گذشت و بخشش به فکر امروز و اینده ات باشی و ... خوشبخت زندگی کنی!
۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه
دلتنگ...
- خوش به حال انارها و زنجیرها، دلتنگ که می شوند می ترکند... خیلی وقته که دیگه بغض دلتنگی ام نمی ترکه!!!...
- دوباره سراغم را گرفته
آن اندوه قدیمی
و اشکهایی که گاه به گاه
چشمانم را بارانی می کرد!
نمی دانم چرا
یک باره به یادت افتادم
با قلبی که
َتََرَک برداشته
و ُمداوا نشده...
بی تردید هنوزنمی دانی
چه کرده ای
با کسی که مهربانی را
حرام دستهای تو کرد؟
۱۳۹۳ مهر ۱۴, دوشنبه
پائیز و حرفهای درهم و برهم...!
- در این روزهای پاییزی سخت نیازمند نوشتن هستم... بعضی روزها در مسیر رفت و امدم به محل کار وقتی همه از ترافیک کلافه اند ذهنم فعال می شه، افکارم را جمله بندی و مرتب می کنم و ارزو می کنم که ای کاش همین الان می توانستم به وبلاگم منتقل شان کنم! ولی حالا که بعد از مدتها اینجا امدم نمی دانم چی بنویسم!
- پاییز بدون باران را دوست ندارم، پاییزغم انگیز با بادهایش را دوست ندارم! دلم باران می خواهد...
- این روزها عجیب دلم می خواهد رمان نویسی کنم! شاید نوشتم...!
- با اینکه تکرار مکرر یک اهنگ را نمی پسندم ولی الان دو ساعتی می شه که اهنگ " پاییز آمد " در حال تکراره وباز هم مشتاق تکرارش هستم...
۱۳۹۳ مهر ۳, پنجشنبه
دوستانی دارم ... بهتر از برگ درخت
- صبح امروز کسی گفت به من
- تو چرا تنهایی!
- گفتمش در پاسخ
- تو چقدر حساسی
- تن من گر تنهاست
- دل من با دلهاست
- دوستانی دارم
- بهتر از برگ درخت
- که دعایم گویند و دعاشان گویم
- یادشان در دل من
- قلبشان منزل من ...!
- صافی اب مرا یاد تو انداخت
- رفیق!
- تو دلت سبز
- لبت سرخ
- چراغت روشن!
- چرخ روزیت همیشه چرخان!
- نفست داغ
- تنت گرم
- دعایت با من
- روزهایت پی هم خوش باد!
۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه
اغاز سال تحصیلی 93-94
- آغاز ترم تحصیلی جدید را به همه دانشجویان با نشاط که روز اول میان سراغ استاد و می پرسند امروز کلاس تشکیل می شه و وقتی جواب مثبت می شنوند میرن و بقیه را هم خبر می کنند و از 30 نفر 22 تاشون میان سر کلاس و به استاد انگیزه درس دادن می دن! تبـــــــــریک می گم !!!!!
- دانشجوها بعد از فارغ التحصیلی میان بهم می گن پشت سرتون اینجوری غیبت کردیم!!! : به سال پایینی ها گفتیم بد اخلاق نیست ولی خیلی جدیه و معمولا رو حرفش می شه حساب کرد! همیشه کلاس هاش از همون روز اول تشکیل می شه واگه تشکیل نشه تعجب اوره!
۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه
انالله و انا الیه راجعون
- خبر خیلی ناگوار بود، سعید به دلیل ناراحتی قلبی درگذشت!
- در خانواده پدری و مادری اینقدر با عموها و عمه و دایی و خاله احساس نزدیکی و قرابت داریم که بچه ها همگی برای هم همانند خواهر و برادر باشند. این خبرِ ناگور برای همه شوک اور بود!
- تنها می توانم بگویم : انالله و انا الیه راجعون... خداوند به همسر و بچه هایش صبر دهد!
۱۳۹۳ شهریور ۴, سهشنبه
چهارم شهریور ... تولد
- درخت ها
- بازیگران ماهری اند
- انقدر طبیعی جوانه می زنند
- که نگاهت پشت تمام پنجره ها سبز می شود
- و سفیدی موهایت را در هیچ اینه ای نمی بیینی!
- چهارم شهریور دیگری از راه رسید و یک سال دیگه بر عمرم اضافه شد و شاید بهتر بگویم یک سال از انچه خداوند برایم رقم زده کم شد! عمرم با فراز و نشیب های خاص خودش طی شده، شاید یه زمانی این جرات را پیدا کنم و خیلی اتفاقات را بنویسم ... امروز فقط روز تولد است...
- موی سپید خود را در اینه دیدم...
۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه
برای روزهای خاص!
- یه روزهایی از زندگی ام خاص هستند و هر سال تک و تنها و اونهم فقط در ذهن و یاد خودم براشون سالگرد می گیرم، جنسشون از جنس تولد و... نیست ... از جنس یاداوری یه اتفاق خاص است؛ و شاید بهتر بگویم خاص خودم. حالا یه مدتی هست که دیگه برا بعضی هاش سالگرد گرفته نمی شه... و حتی سعی می کنم از ذهنم بیرونشون کنم و به فراموشی بسپارمشون... اره بهتره فراموش بشن!
- یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد
- خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان امد
۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه
احساس مشترک
- هیچ حرفی نمی تونم بزنم ولی با همه وجود این حال و احساست را درک می کنم... از اعماق قلبم، از مغز استخوان، با همه احساسم درک می کنم این واقعه را!...
- چقدر اتفاقات شبیه هم هستند... چقدر شکست ها و خرد شدن ها مشابه اند... ادم ها خیلی با هم فرق دارند ولی جنس احساسات اینجوریشون خیلی شبیه به هم هست...
- کاش باور می کردی که می توانی اعتماد کنی و می توانم یاری ات نمایم ... حتی به اندازه یک اپسیلون ...
۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه
تولد امیرعلی
- امروز یک شنبه 26 مرداد پسر داوود به دنیا امد... نمی دانم برایم از خودش عزیزتر می شه یا ... واضح است هر عزیزی جایگاه خودش را در قلبم داره ...
- قراره اسمش را امیرعلی بگذارند یا شاید ... تا ببینم تو شناسنامه اش چی میاد...
- امیرعلی جان به این د نیای پرهیاهو خوش امدی!
۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سهشنبه
۱۳۹۳ مرداد ۴, شنبه
خدا همه دارایی من است
متن زیر را یکی از دوستانم فرستاده و گفته این را استادم پرفسور ... ارسال کرده و برای او هم یکی از دانشجویانش!
متن قابل تعمقی است :
متن قابل تعمقی است :
- آدم مذهبی نیستم
- اما
- از انانی که به هیچ، پایبند نیستند، می ترسم.
- از آنانی که خدا را به چالش می کشند، می ترسم.
- اینها برای هیچ کس و هیچ چیز ارزشی قائل نیستند. فریب ظاهر روشنفکرشان را نخورید. کسانی که تنها خود و عقل خود را قبول دارند. شما را در نهایت، هیچ می پندارند.
- اینان به عشق نیز خیانت می کنند چرا که خدایی ندارند...
- آدم مذهبی نیستم
- اما
- از انانی که بیش از حد مذهبی اند می ترسم.
- از هر دین و ایینی که باشد.
- از انانی که تنها آیین و مذهب خود را راه سعادت می دانند، می ترسم.
- کسانی که به غیر از خود و هم کیشانشان، دیگران را کافر می انگارند. فریب ظاهر خدا ترسشان را نخورید! شما را در نهایت کافر می پندارند.
- اینان به عشق خیانت می کنند چرا که به درگاه خدایشان توبه خواهند کرد.
- آدم مذهبی نیستم
- اما
- خدا، همه دارایی من است...
۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه
همیشه باش
- درد ها فراموش می شوند ولی همدردها هرگز... من بودن انهایی را می خواهم که حتی یادشان زندگی را زیباتر می کند... پس همیشه باش!
۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه
شب قدر
- الهی چه بیصدا می بخشی و ما چه حسابگرانه تسبیح و ذکرمان را می شماریم...
- " شب قدر" شب بیدار شدن است نه شب بیدار ماندن...!
- ای بیدار شدگان برای ما در خواب ماندگان دعا کنید...! فراوان ...
۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه
تجربه
- این دفعه اول نیست که نمی توانم تجربه ام را در اختیار یکی دیگه قرار بدم به چندین و چند دلیل : اول اینکه می گه به تو چه! دوم اینکه می گه چرا فکر می کنی همه جا معلمی! دیگه اینکه می گه نه این مشکل من با مشابه خودش فرق داره! ... یا اینکه می گه چرا اصلا به زندگی و کارای من سرک می کشی و توجه داری؟! ... یا تو چرا می خوای به من کمک کنی! یا ... یا ...
- همه دلایلش را می پذیرم ولی باز هم نمی خواهم تنهاش بگذارم!
- از همه بدتر نمی دونم چه جوری بهش بگم که من می دونم مشکلت چیه و می خوام تو دیگه تجربه نکنی!...
- اول: ( یکی از درونم داد زد : سرم درد گرفت، چقدر با خودت حرف می زنی، اصلا از کجا معلوم اینجوری بگه! ... تو چی می دونی که این حرفا را می زنی!... )
- دوم: ( به نظرم راست می گه! همیشه که حدسای ادم درست نیست!... )
- سوم: ( اصلا نکنه من خل شدم که با حودم حرف می زنم!...)
۱۳۹۳ تیر ۲۵, چهارشنبه
تنهایی
- اینکه گفته می شه " ادمی که تنهاست برای این نیست که نتونسته با کسی دوست بشه بلکه نخواسته با هر کسی دوست بشه " یا " تنهایی خیلی با ارزشه، چون خالی از ادمهای بی ارزشه" همیشه یه بهونه نیست! ...
۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه
ثبت یک روز فوتبالی در تاریخ
- یک روز فوتبالی ( و البته بسیار بسیار تلخ برای برزیل ) در تاریخ ثبت شد! المان زلزله شد و در کمتر از بیست دقیقه تیم برزیل که درست مثل خانه های گلی بود را متلاشی کرد و یک ملت را خرد!
- در کل نیمه دوم منتظر بودم یکی اتفاق غیر منتظره رخ دهد و برزیل زمین خورده از جا بلند بشه ولی نشد...
پینوشت : لوگوی گوگل امروز هم جالب بود!
۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه
این دهان بستی دهانی باز شد!
- شنیده بودم «زباني كه حرف حق را نگويد فقط به درد ليسيدن بستني قيفي مي خورد» و من تمام مدتی که در جلسه نشسته بودم و به حرف های بیهوده و ناحق گوش می دادم در این اندیشه بودم که اگر این حرف ها را بی پاسخ بگذارم بطور حتم روزه ام بدون لیس بستنی هم باطل است! درگیر افکارم بودم که به یکباره ختم جلسه اعلام شد ناگاه حق یاریم کرد و در همان حالی که همه سرپا ایستاده بودند گفتم هر انچه را باید می گفتم ...
- به ارامش رسیدم نه برای اینکه بر سر ریئس بزرگ فریاد زده بودم، بلکه فقط برای اینکه زبانم برای گفتن حق در دهانم چرخیده بود!
۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه
غفلت از زندگی
- بعضی وقت ها فکر می کنیم زندگی یک مسابقه دو است و می خواهیم هرچه زودتر به هدفمون برسیم و غافل از اینکه انقدر خودمان را خسته می کنیم که یا به مقصد نمی رسیم و یا اگر برسیم به مسیر توجه نداشتیم و لذتی از ان نبرده ایم! ادمی دیر یا زود پیر و خسته می شود آنوقت دیگه رسیدن به آرزوها و اهداف برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته است و...
۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه
خاطرات <===> دوست داشتن
- ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم انها را دوست داریم و به انها وابسته می شویم. هر چه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی مان بیشتر می شود.... پس هر کسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم!
- از عزیزانی که جزء خاطرات خوب زندگی ام هستند، به خاطر بودنشان تشکر می کنم!
۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه
تصمیم ن ا ه ی د
- وقتی تصمیم می گیرم برای همیشه از یکی فاصله بگیرم و برم ، می رم و دیگه برگشتی نیست !!! متاسفم که این خصلت را دارم !!
۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه
سفر
سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری امد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم!
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری امد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم!
(سهراب سپهری)
- سفر مرا به باغ خاطرات برد... از فرودگاه که با فرخنده روبرو شدم تا میهمانی بزرگی که همه را دیدم و با یاد گذشته ها و خاطرات گفتیم و خندیدیم و در ادامه گردش در طبیعت و لذت از هوای بسیار دلپذیر و طبیعت سرسبز و آش دوغ خوردن! ... همه و همه خاطره شد، گرچه مسرور از سفرم ولی بغض دلتنگی در گلویم گیر کرده!
۱۳۹۳ خرداد ۲, جمعه
۱۳۹۳ فروردین ۳۰, شنبه
۱۳۹۳ فروردین ۱۸, دوشنبه
۱۳۹۳ فروردین ۱۵, جمعه
بهار 1393
در پانزدهمین روز فروردین به همه اونهایی که دوستشان دارم می گویم :
- بهار با لبخند هزاران گل پیشکش وجودتان... روزهای بهاری تان پر از تابش امید!
۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه
رفیق کهنه!
به روزهای پایانی سال نزدیک می شویم و دلم می خواهد به همه دوستان خوبم بگویم :
بوی نو شدن می اید
ولی
تو
همیشه
رفیق کهنه من بمان...!
بوی نو شدن می اید
ولی
تو
همیشه
رفیق کهنه من بمان...!
۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه
زلال تر از باران...!
- این روزهای بارانی را دوست دارم ... مثل همیشه نیاز دارم قدم بزنم تا قطره های باران بر صورتم بخوره ... چندان مهم نیست اگر هیچ چیز از دنیا نداشته باشم، همین بس که کوچه ای داشته باشم و باران ... و البته انسانهایی در زندگیم؛ که زلال تر از باران باشند ...!
۱۳۹۲ اسفند ۱۴, چهارشنبه
وارد نشوید!
یه دفعه می بینی نوشته شده وارد نشوید!!! اونوقت باید گفت :
گر تو را با ما تعلق نیست
ما را شوق هست
گر تو را بی ما صبوری هست
ما را تاب نیست...
ما را شوق هست
گر تو را بی ما صبوری هست
ما را تاب نیست...
۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه
یک نهم اسفند دیگر
- در این روزهای پر مشغله و پر از اتفاقات خوب و بد و جور واجور یادم افتاد که امروز نهم اسفند است! هنوز بعد از گذشت ربع قرن همه جزئیات اون روز کاملا یادمه و ...
۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه
یا ستار العیوب
- خدای تبارک و تعالی خیلی صفات داره که به همشون ایمان دارم به خصوص " ستارالعیوب "بودن! گاهی فکر می کنم اگر نعوذبالله این بنده های خدا جای او بودند و به همه انچه را که در خلوت و نهان ادمهاست واقف بودند و از اسرار درون هم خبر داشتند انوقت چه اتفاقی می افتاد؟!!! به یقین می گویم حتی رازدارترینشان هم نمی توانست اشکار نسازد! ...
- زیر لب زمزمه می کنم : خدایا! بارها دقیقا همان جایی دستم را گرفتی که می توانستی مچم را بگیری! ... شکر...
۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه
۱۳۹۲ بهمن ۹, چهارشنبه
عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه...
- روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن...
- ممکنه دوباره تکرار نشه...
- آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه همیشه براش پیش مییاد... باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی همون یه بار بوده...
- که حالِت با چیز دیگهای خوب نمیشه...
- عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه...
این دیالوگ فیلم "پل چوبی" حالا نه با این کلمات بلکه به همین مفهوم به جوون ترها گفته می شه ولی لعنتی... تاریخ تکرار می شه و بعد از ده، پانزده سال دیگه جوونه داره به یه کی دیگه نصیحت می کنه!
۱۳۹۲ بهمن ۸, سهشنبه
رمان
- حدود ده روزی هست که دارم خودمو با رمان خوندن!!! خفه می کنم! هر کتابی که شروع می شه تا تموم نشه کنارش نمیگذارم! شنبه شب حدود 9:30 یه کتاب 1045 صفحه ای را برای خوندن انتخاب کردم و تا هفت و نیم صبح تمومش کردم! دیشب هم یه رمان دیگه خوندم و امشب تعطیلش کردم! ... لازم بود که یه مدتی هم برم سراغ دل! ...
۱۳۹۲ دی ۲۵, چهارشنبه
عمر گذر شش ساله!
- برای من که بیشتر وقتها گوش شنوا بودم برای دیگران تا زبان گویا، نوشتن یک مسکن و ارامبخش بسیار قوی است. سال ها قبل بغض گلوم را در سررسیدها خالی می کردم و بیشتر وقتا برام مهم بود که کسی نخوندشون و یه جایی دور از دسترس نگه می داشتمشون! حالا بماند که یه بار( ...) از موقعیتی که خودم براش فراهم کرده بودم سوء استفاده کرد و دستنوشته هام را خونده بود! ... باعث شد تا مدتها ننویسم و یا هر وقت می نوشتم علی رغم میلم پاره می کردم ... بلاخره خودم را راضی کردم که بنویسم و امدم اینجا. اوائل هم تا مدتها این وبلاگ مخفی بود ولی کم کم خودم را قانع کردم که از مخفیگاه خارجش کنم. :D سبک نوشتنم با انچه در سررسید ها می نوشتم تا حدودی فرق کرده ولی انچه اینجا نگاشته می شه اعم از خاطرات، اتفاقات، دلنوشته ها، شعرها وحتی سخن بزرگان و نکته ها ... بیانگر حال و هوایم هست و بعضی وقتها که به ارشیو سر می زنم به یاد می اورم حال و هوای اون موقع را ... معتقدم دستنوشته تازه به تازه نگاشته بشه خیلی بهتره وگرنه مثل نان بیات که ادمی میلی به خوردنش نداره ارزش نوشتن را از دست می ده و ... البته خوندنش اینجور نیست، هم تازه به تازه خوندنش خوبه هم بعدِها، که گاهی جذابیت هم داره!
- در یکسال گذشته خیلی وقتا حرفهایی داشتم برای نوشتن ولی به دلیل مشغله کاری زیاد ننوشتم که اگر می نوشتم به ارامش می رسیدم ولی حیف که ثبت نشد!
- امروز ششمین سال تولد این وبلاگ است و سعی می کنم امسال بهتر بزرگش کنم!
۱۳۹۲ دی ۲۴, سهشنبه
روزهای تولد
- امروز سالروز تولد عاطفه است. لبخندی بر لبانم ظاهراست! این لبخندا برای رضایت از حافظه ام است که خیلی وقتها یاری ام کرده و بیاد اوردم روزهای خاصی را که باید بیاد داشته باشم! اگر چه به لطف تکنولوژی می توان به حافظه مراجعه نکرد ولی خوشبختانه تا این لحظه از تکنولوژی کمک نگرفته ام!!! ... بر این اعتقادم زمانی تبریک گفتن ارزش داره که واقعا به یاد اون طرف باشم و بیاد داشته روز تولدش را! البته این اعتقاد من دلیل بر این نیست که اگر به کمک تکنولوژی بیاد داشتیم و تبریک گفتیم ارزشی نداره...
روزهای تولدی که در ذهنم نقش بسته اند :
- فروردین : یکم / چهارم / پنجم / بیست و دوم
- اردیبهشت : دهم / بیست و دوم
- خرداد: -
- تیر: ششم / شانزدهم / بیست و هشتم
- مرداد: یکم / بیست و یکم
- شهریور: سوم / چهارم
- مهر: اول / سیزدهم
- ابان: هشتم / بیست و هشتم
- آذر: بیست و پنجم
- دی: ششم / هفدهم / بیست و چهارم
- بهمن: دهم / نوزدهم / بیستم
- اسفند : -
یاد داشت : این روزها مختص اون افرادی هست که می شناسمشون و برام مهمن! پس ای کسی که عکس العمل نشون دادی روراست بگم یادم نبود که تولد شما هم ... است! راستی عکس العملت برام جالب بود! ( این یاد داشت در یازدهمین دقیقه از روز یازده بهمن نوشته شد!)
۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه
خواسته دل
- دلم نه عشق می خواهد، نه دروغ های قشنگ، نه ادعاهای بزرگ و نه بزرگ های پر ادعا...!!!
- دلم یک فنجان چای داغ می خواهد و یک "دوست"، که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد...!!!
۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه
دلتنگی
- دلتنگی حس عجیبی است که آرام ... آرام ... ناآرامت می کند!...
- به قول شاعر: ای کاش یکی بیاید که وقت رفتن... نرود...
۱۳۹۲ دی ۲۰, جمعه
کلامی ارزشمند
- "ایت الله بهجت"
- ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم، نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم؛ زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند: فروختی؟ گفت : نه ولی تمام شد!
۱۳۹۲ دی ۱۹, پنجشنبه
یکی می ره ... یکی میاد!
- دیروز یک بار دیگه این بیت شعر ورد زبانم شد :
- من از افتادن سوسن به خاک دانستم که کس ناکس نمی گردد از این افتان و خیزان ها
- من از روییدن خار بر دیوار فهمیدم که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشین ها
۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه
عشق به همسر
- " -" اومدی سراغم و با کسی به درد دل نشستی که صمیمی نبودی.از اینکه اعتماد کردی و سفره دلت را باز کردی ممنونم. بعد از ظهر تا حالا به حرفات، به گریه هات، به ... خیلی فکر کردم و حالا می خوام برات بنویسم همه اونچه که در ذهنم هست و حتما برات ایمیل می کنم تا شاید این حرفا راهگشایی برات باشه.
- راستش می خوام خیلی با صراحت و بدون هیچ ملاحظه ای برات بنویسم. دلم می خواد وقتی به دستت رسید با تامل بخونی و به این حرفام خوب فکر کنی. نمی گم همه این حرفها درسته یا اینگونه عمل نکردی ولی از کل صحبت هات فهمیدم در زندگی ات حداقل به 50% این موارد توجهی نداشتی.
- اول از همه می پرسم: می دونی مفهوم زندگی مشترک یعنی چی؟ می دونی همسر یعنی چی و چه واژه بزرگیه؟ چقدر پر مفهومه؟ تاکید می کنم : "هم + سر"!
- چقدر از خواسته های همسرت خبر داری؟ می دونی چی دوست داره و چی نه؟
- چرا بعضی از زن و شوهرها به دهنشون قفل می زنند و با هم حرف نمی زنند، مگر نه اینکه زن و شوهر از همه چیز در دنیا به هم نزدیکترند؟ اون هم کسانی که ادعا می کنند قبل از ازدواج عاشق هم بودن و هنوز هم همدیگه را دوست دارن! چطور وقتی برای خودت یه قصر یخی از غرور پوشالی ساختی و با شوهرت حرف نمی زنی انتظار درک شدن داری؟
- چرا بعضی وقتا نمی ری سراغش و نازش را نمی کشی؟ چرا انتظار داری همیشه او بیاد سراغت؟ می دونی یه مرد هم بعضی وقتا دوست داره همسرش بره سراغش و ازش محبت و عشق را طلب کنه!!...
- می دونی نباید تا تقی به توقی می خوره رختخوابت را از همسرت سوا کنی و قهر کنی؟ بهتر نیست به جای خودخوری و خیال پردازی، از شوهرت راجع به بعضی رفتاراش که باعث آزارت می شه دلیل بخوای؟
- یه مرد متنفره که زنش بره سؤال هایی را که فقط و فقط باید از اون بپرسه از یه غریبه بپرسه. ... وقتی می گی "دوست صمیمیشه و نه غریبه" چرا به این فکر نمی کنی که برای شوهرت هر مذکری به جز خودش و تا حدودی پدرت، همه غریبه محسوب می شن!
- این زنه که می تونه با روراستی هاش به شوهرش این فرصت را بده که سفره دلش را پیش اون باز کنه، این زنه که باید زمینه باز کردن قفل دهن شوهرش را فراهم کنه!
- وقتی می بینی می شینه تمام و کمال برای خاطر تو از گذشته هاش حرف می زنه، هیچ وقت از حرفاش بر علیه خودش استفاده نکن!
- زود میدون را برای کسی که شاید بخواد زندگیت را از هم بپاشه، خالی نکن. به کسی حسودی کن که لیاقت داشته باشه!
- شاید با بعضی کارهات خودت داری مجبورش می کنی که اقا بالاسرت بشه! مجبورش می کنی که با تحکم باهات حرف بزنه! یه مرد دوست داره همسرش هر کاری می کنه برا اون باشه، دوست داره زنش ارایش بکنه ولی برای او. اینو بدون یه مرد از اینکه زنش خودش را در کوچه عروسک کنه و تو خونه هیچی، عذاب می کشه! بهترین لباسها و بهترین ارایش هات را تو خونه برا شوهرت داشته باش اونوقت ببین چقدر پای بندت می شه! ببین چه جوری تا ته دنیا نازت را می کشه! تو خونه براش یه زن تمام معنا باش ولی بیرون یه معلم، یه کارمند، یه مهندس و ... یه همسری باش که مردت احساس کنه هرچی داره از اونه!
- تا حالا به این توجه کردی که اگه همه کارهای بدش را بگذاری توی یه کفه ترازو و محبت هاش را توی کفه دیگه، اونقدر کفه محبتا سنگینه که کفه دیگه اصلا به چشم نمیاد!
- کلام آخر: قصه او قصه اون بوته خشکه که منتظر یه بارونه! تو باید بباری و سیرابش کنی...از همه نظرسیرابش کن! بگذار مثل روزای اول عاشقت بمونه.
۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه
زندانبان خود بودن!
- شنبه رفتم دانشگاه و یکشنبه هر کاری کردم نتونستم برم، دوشنبه به خاطر امتحان باید می رفتم. قرار بود سه شنبه برم مسافرت که جور نشد! انقدری حالم گرفته و بد بود که سه روز تمام خودم را تو خونه زندانی کردم! به جز مادر به هیچ تلفنی جواب ندادم و فقط اس ام اس ها را در حدی که لازم بود پاسخ دادم! از خیلی اتفاقات گذشته ناراحت بودم و داشتم دق و دلیش را سر خودم خالی می کردم! راستش از این همه احساس مسؤلیت کردن و اینکه دیگران روم حساب باز کنن خسته شدم، اینجوری بودن خیلی سخته! توقع دیگران از ادم باعث می شه از خودت فاصله بگیری و تمام مدت مواظب باشی اشتباه نکنی و ... خودم شدم زندانبان خودم! ... یه جورایی شبیه " مسخ " ( کافکا ) شده بودم! حتی پرده ها را هم کنار نزدم، در اخبار می خوندم که داره برف و بارون میاد ولی اجازه نداشتم بیرون را نگاه کنم! چه شکنجه وحشتناکی به خودم دادم! ...از دوشنبه شب تا پنج شنبه شب طول کشید! یکی از دانشجوها اس ام اس داده بود که " استاد می تونم زنگ بزنم؟ " خیلی مختصر جواب دادم "نه!" به خودم گفتم خیلی خودخواه شدی شاید کارمهمی داره! ولی بی توجه گذشتم! نمی دونم شاید لازم بود با خودم خلوت کنم! نمی خوام اسمش را بگذارم روزهای کذایی، ولی واقعا این سه روز بد گذشت!!! ... شاید نیاز بود اینجوری خلوت کردن! بلاخره تونستم سنگامو با خودم وا کنم و تکلیفم را با خودم روشن کنم، دوباره مختصاتم که گم کرده بودم را پیدا کردم و این بهترین بهره ای بود که نصیبم شد!
اشتراک در:
پستها (Atom)