۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه

تجربه

  • این دفعه اول نیست که نمی توانم تجربه ام را در اختیار یکی دیگه قرار بدم به چندین و چند دلیل : اول اینکه می گه به تو چه! دوم اینکه می گه چرا فکر می کنی همه جا معلمی! دیگه اینکه می گه نه این مشکل من با مشابه خودش فرق داره! ... یا اینکه می گه چرا اصلا به زندگی و کارای من  سرک می کشی و توجه داری؟! ... یا تو چرا می خوای به من کمک کنی! یا ... یا ...
  • همه دلایلش را می پذیرم ولی باز هم نمی خواهم تنهاش بگذارم!
  • از همه بدتر نمی دونم چه جوری بهش بگم  که من می دونم مشکلت چیه و می خوام تو دیگه تجربه نکنی!...
  •  
  • اول: ( یکی از درونم داد زد : سرم درد گرفت، چقدر با خودت حرف می زنی، اصلا از کجا معلوم اینجوری بگه! ... تو چی می دونی که این حرفا را می زنی!... )
  •  دوم: ( به نظرم راست می گه! همیشه که حدسای ادم درست نیست!... )
  •  سوم: ( اصلا نکنه من خل شدم که با حودم حرف می زنم!...)

هیچ نظری موجود نیست: