۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

این دهان بستی دهانی باز شد!

  • شنیده بودم  «زباني كه حرف حق را نگويد فقط به درد ليسيدن بستني قيفي مي خورد»  و من تمام مدتی که در جلسه نشسته بودم و به حرف های بیهوده و ناحق گوش می دادم در این اندیشه بودم که  اگر این حرف ها را بی پاسخ بگذارم بطور حتم روزه ام بدون لیس بستنی هم باطل است! درگیر افکارم بودم که به یکباره ختم جلسه اعلام شد  ناگاه حق یاریم کرد و در همان حالی که همه سرپا ایستاده بودند گفتم هر انچه را باید می گفتم ...
  • به ارامش رسیدم  نه برای اینکه بر سر ریئس بزرگ فریاد زده بودم، بلکه فقط برای اینکه زبانم برای گفتن حق در دهانم چرخیده بود!

هیچ نظری موجود نیست: