- شنبه رفتم دانشگاه و یکشنبه هر کاری کردم نتونستم برم، دوشنبه به خاطر امتحان باید می رفتم. قرار بود سه شنبه برم مسافرت که جور نشد! انقدری حالم گرفته و بد بود که سه روز تمام خودم را تو خونه زندانی کردم! به جز مادر به هیچ تلفنی جواب ندادم و فقط اس ام اس ها را در حدی که لازم بود پاسخ دادم! از خیلی اتفاقات گذشته ناراحت بودم و داشتم دق و دلیش را سر خودم خالی می کردم! راستش از این همه احساس مسؤلیت کردن و اینکه دیگران روم حساب باز کنن خسته شدم، اینجوری بودن خیلی سخته! توقع دیگران از ادم باعث می شه از خودت فاصله بگیری و تمام مدت مواظب باشی اشتباه نکنی و ... خودم شدم زندانبان خودم! ... یه جورایی شبیه " مسخ " ( کافکا ) شده بودم! حتی پرده ها را هم کنار نزدم، در اخبار می خوندم که داره برف و بارون میاد ولی اجازه نداشتم بیرون را نگاه کنم! چه شکنجه وحشتناکی به خودم دادم! ...از دوشنبه شب تا پنج شنبه شب طول کشید! یکی از دانشجوها اس ام اس داده بود که " استاد می تونم زنگ بزنم؟ " خیلی مختصر جواب دادم "نه!" به خودم گفتم خیلی خودخواه شدی شاید کارمهمی داره! ولی بی توجه گذشتم! نمی دونم شاید لازم بود با خودم خلوت کنم! نمی خوام اسمش را بگذارم روزهای کذایی، ولی واقعا این سه روز بد گذشت!!! ... شاید نیاز بود اینجوری خلوت کردن! بلاخره تونستم سنگامو با خودم وا کنم و تکلیفم را با خودم روشن کنم، دوباره مختصاتم که گم کرده بودم را پیدا کردم و این بهترین بهره ای بود که نصیبم شد!
۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه
زندانبان خود بودن!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر