۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

بندر عباس و ابهای خلیج فارس

  • وقتی در تهران زندگی می کنی هر وقت صحبت از دریا می شه فوری دریای خزر در ذهن نقش می بنده و به دلیل بعد مسافت و شرایط اب و هوایی و امکانات و .. اگر فرصتی پیش اید سفر به شمال در دسترس تر است و دلپذیرتر. همیشه شمال و دریا و جنگل های آن را دوست دارم و مخصوصا بارانهای ان را! ولی ایندفعه توفیقی نصیبم شد که سفری به جنوب و بندرعباس داشته باشم و ابهای خلیج فارس. سفر، سفر کاری بود و همکارم از پرواز جا ماند و باید به تنهایی بار این سفر را بردوش می کشیدم. موقع رفتن از اینکه به تنهایی می رفتم احساس خوبی نداشتم ولی دیشب که بر می گشتم حس بسیار خوبی داشتم... این حس خوب یک کمیش بر می گرده به همایش که نسبتا پر بار بود ولی بیشترش به دلیل دیدن ابهای خلیج فارس و بیکرانی اون بود. فکر می کنم تنها کسی بودم که به بازار سر نزدم و بدنبال خرید و جنس خارجی و .. نبودم... از هر فرصتی که گیر اوردم نظاره گر دریا بودم و بسیار سخن با او گفتم... اگرچه شمال زیبایی خاص خودش را داره ولی زیبایی این دریا برایم بگونه دیگری بود... دریاچه خزر راه به جایی نداره و ... ولی این ابها به آبهای ازاد وصل اند و اقیانوس، اتصال به اقیانوس ارام، همانی که بزرگترین اقیانوس دنیا می نامندش!... به یاد ماهی سیاه کوچولو که رفتن را انتخاب کرد اگر چه می دانست همیشه رفتن رسیدن نیست ولی باید به دنیای بزرگتری سفر می کرد و ... این دریا همان جایی است که می تونه آدم را به دنیای خیلی بزرگ وصل کنه... هر دو روز دریا بسیار ارام بود... کشتی ها در حرکت و بعضی ها هم لنگر انداخته بودند و فانوس هایشان شبها زیبایی دریا را دو چندان کرده بود...لنج ، قایق موتوری ها هم مرتب بین قشم و بندر در رفت و آمد بودند...
  • اون دریای بیکران مردمانی دل دریایی هم داره... با اینکه ارتباط زیادی با انها نداشتم ولی دریا دلی و پاکی و صداقت را می شد در چشمان درخشانشان که در بین اجزاء صورت سیه چرده ( و بعضا کاملا سیاه) می درخشید، به وضوح دید ( درست مثل نور همون فانوس های دریایی در شب قیرگون و سیاه) ... تفاوت رفتاری بین آدمهای سیاه و سفید چهره را می شد کاملا حس کرد!

  • تو از دریچه کشتی، در صبحی که همه چیزش پاکی اب و طراوت دریاست، سفر به دریای دل خویش کرده ای؟ در ژرفای دل دریایی خویش مروارید و صدف صید کرده ای؟


هیچ نظری موجود نیست: