۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

تولد

دو سه ده سال که از عمر جوانی گذرد
آینه بانگ زند :
ای جوان ! پیر شدی!

قله عمر گذشت
با خبر باش که از قله سرازیر شدی
  • چه زود گذشت ، انگار همین دیروز بود که چشمام به این جهان هستی گشوده شد و آدمای غریبُ که دیدم زدم زیر گریه... اگر چه سالیان سال عمر سپری شده ولی وقتی دفتر زندگیم را ورق می زنم می بینم چندان هم خالی نیست و به خیلی از آرمانها و ایده هایی که تو زندگی مد نظرم بوده ، رسیدم ولی هنوز برنامه ها و آرزوهایی هم باقی مانده که دوست دارم بهشون برسم و باید تلاش کنم تا بدستشون بیارم . مهم تلاش است و اینکه هیچگاه امیدم را برای رسیدن به هدفم از دست ندم . خیلی وقتها به آنچه می خواستم نرسیدم ولی در عوض، در بین راه به چیزهایی رسیدم که ارزشش بیشتر از خود اون آرمان بود . تجربه های زیادی تو زندگیم بدست آوردم که حاضرم براحتی در اختیار دیگران قرار بدم. همیشه دلم می خواد اون اشتباهاتی که من تو زندگیم داشتم جوانها و اونهایی که دوستشون دارم ، نداشته باشند ولی ادمی هر چقدر هم از تجربیات دیگران استفاده کنه باز هم دوست داره یک سری کارها را خودش تجربه کنه ، چون فکر می کنه شاید او به گونه ای عمل کنه که بهتر از دیگران نتیجه بگیرد . ... با همه تجربه های خوب و بد هنوز باید تجربه کسب کنم... و هنوز جوانم...!!

قراره فردا غروب بدنیا بیام!


هیچ نظری موجود نیست: