- احساس بسیار خوشایند و دلپذیری به آدم دس می ده وقتی می بینی که برادرزاده ها به قصد دیدار با عمه شان از شیراز پا می شن میان تهران و می گن دلمون برات تنگ شده بود آمدیم از دلتنگی در بیاییم! چهار روز تمام با هم اینور و انور رفتیم ، گفتیم و خندیدیم. شبها تا ساعت یک و دو بیدار بودیم و دیشب که می دونستیم شب آخره ، دنبال بهونه می گشتیم برای بیشتر با هم بودن و گپ زدن. گاهی که از دوستان و آشنایان می شنوم : عمه ها خیلی مورد علاقه برادر زاده ها نیستند تعجب می کنم! و وقتی من می گم که خیلی برادر زاده ها مو دوست دارم و اونها هم همینطور ، دیگران تعجب می کنند!
- تنها حرفی که می تونم بگم اینست که اگر محبت کنی محبت می بینی و رفتار آدمها با یکدیگه منعکس کننده رفتار خود آنهاست.
- وقتی محمد پشت تلفن از اونور آب می گه دلم برا شیطونی های عمه و بازی کردن باهاش تنگ شده، دخترا می خندن و می گن هنوز هم شیطونه !! و من بغض می کنم و یک دنیا احساس دلتنگی برای محمد که خاطرش را خیلی می خوام. ... همشون را دوست دارم...
- هم صحبت و همراه بودن با جوانهای با نشاط و شیطون، چه نشاط آور است!
۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه
برادرزاده ها
۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه
۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه
۱۳۸۷ شهریور ۵, سهشنبه
۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه
تولد
دو سه ده سال که از عمر جوانی گذرد
آینه بانگ زند :
ای جوان ! پیر شدی!
قله عمر گذشت
با خبر باش که از قله سرازیر شدی
آینه بانگ زند :
ای جوان ! پیر شدی!
قله عمر گذشت
با خبر باش که از قله سرازیر شدی
- چه زود گذشت ، انگار همین دیروز بود که چشمام به این جهان هستی گشوده شد و آدمای غریبُ که دیدم زدم زیر گریه... اگر چه سالیان سال عمر سپری شده ولی وقتی دفتر زندگیم را ورق می زنم می بینم چندان هم خالی نیست و به خیلی از آرمانها و ایده هایی که تو زندگی مد نظرم بوده ، رسیدم ولی هنوز برنامه ها و آرزوهایی هم باقی مانده که دوست دارم بهشون برسم و باید تلاش کنم تا بدستشون بیارم . مهم تلاش است و اینکه هیچگاه امیدم را برای رسیدن به هدفم از دست ندم . خیلی وقتها به آنچه می خواستم نرسیدم ولی در عوض، در بین راه به چیزهایی رسیدم که ارزشش بیشتر از خود اون آرمان بود . تجربه های زیادی تو زندگیم بدست آوردم که حاضرم براحتی در اختیار دیگران قرار بدم. همیشه دلم می خواد اون اشتباهاتی که من تو زندگیم داشتم جوانها و اونهایی که دوستشون دارم ، نداشته باشند ولی ادمی هر چقدر هم از تجربیات دیگران استفاده کنه باز هم دوست داره یک سری کارها را خودش تجربه کنه ، چون فکر می کنه شاید او به گونه ای عمل کنه که بهتر از دیگران نتیجه بگیرد . ... با همه تجربه های خوب و بد هنوز باید تجربه کسب کنم... و هنوز جوانم...!!
۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه
۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه
۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه
حس ِ قشنگ
- دو سه روزه می خوام در موردش بنویسم ولی کلمات جور نمی شن! همش به اون احساس فکر می کنم... وقتی داشتم بهش تبریک می گفتم دلم می خواست مثل این خبر نگارا ازش می پرسیدم احساس ِ شما اون زمانی که عروس بله را گفت چی بود!!! تو یک هفته چهار تا عروسی رفتم ولی این یکی با بقیه فرق می کرد. این آقا داماد ، خاطر خواه عروس بود ولی مثل همه عاشقا عمل نکرد. با اینکه همیشه رنگ رخسار خبر از سرّ ضمیرش می داد ولی صبورانه عمل کرد و از این کارش خیلی خوشم اومد. وقتی عاقد داشت خطبه عقدُ می خوند من تمام مدت چشمم به داماد بود! نمی تونم توصیف کنم ولی حس می کردم با تمام وجود دارم تو افکارش سیر می کنم و کاملاً با احساساتش همراهم. ...وقتی عروس بله را گفت آرامش و نشاط خاصی تو چهره اش ظاهر شده بود و اولین نگاهش به عروس به تمام معنا عاشقانه بود... اشک تو چشمام حلقه زده بود و خوشحال بودم ... هنوز تمام اون صحنه ها جلوی چشمامه ولی نمی تونم اون احساس را بازگو کنم، فقط می دونم حس قشنگیه...
۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سهشنبه
۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه
همه مثل هم نیستند
- یک چیزی که به موازات دروغ نگفتن در آدمها رشد می کنه ، انتظار راستگویی از دیگران است ... اولی را آدم خودش می تونه رعایت کنه ولی مواظب دومی باش که ممکن است شکننده ت کنه ...
۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه
صداقت
- من از آدمهایی که برای رسیدن به اهداف پلید شان از هر وسیله ای استفاده می کنند و دست به هر حیله ای می زنند متنفرمممممممممممممم!
- من از آدمهایی که دم از صداقت می زنند ولی اصلاً نمی دونند صادق کیست بدم میاددددددددددددددددددد!
- من از آدمهایی که از اعتماد دیگران سوء استفاده می کنند بشدت بیزارمممممممممممممممممم ...
- *&*&*&*&*&*&*&*&*
- خدایا : تو می دانی که که تا کنون چگونه زندگی کرده ام، تو می دانی که تا کنون سعی کرده ام که از کسی کینه ای به دل نگیرم ، سعی کرده ام متنفر نباشم و بیزار بودن را از خودم دور کنم، پس اکنون نیز کمکم کن تا تا باز هم تنفر و بیزاری و بد آمدنها را از ذهنم پاک کنم و از کسی کینه ای به دلم باقی نماند. و این تنفر و بیزاری در همین حد نوشتن باشد.
- خدایا : می دانم که هنوز خیلی از آدمها صادق و امانتدارند.
۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه
ضرب المثل های قدیمی
- گفت : این کفش ها به پای مرغ هم بند نمی شه!!! به کفشاش نگاه کردم ، فهمیدم منظورش اینه که دیگه به درد نمی خورن!!!
- داشت از شوهرش گلایه می کرد و غُر می زد که : ا نگار از خر افتاده پایین و گردو جُسته!!! اینُ که شنیدم تا کلی وقت می خندیدم، این ضرب المثل ُ اصلاً نشنیده بودم! با توضیحاتی که داد متوجه شدم منظورش اینه که از وقتی شوهرش مریض شده و دکتر گفته باید استراحت کنه ، دیگه کمکش نمی کنه و اکثر اوقات نشسته!!
۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه
کاش می شد فک خُرد کرد
- کاش می شد آدم تو عمرش حق داشته باشه فک چند نفر رو خرد کنه. مثل یک جور سهمیه ...
- این جمله را که خوندم گفتم آخ گفتی! منم دنبال یک همچین سهمیه ای هستم! حالا بماند که این روش یک کم مردونه س و بعضی ها می گن خانوما که از این کارا نمی کنند! ولی من می گم زنونه مردونه نداره !
- خانم دکتر ... از دست یکی عصبانی بود و گفت : این دفعه اگه ببینمش یه چک می زنم تو گوشش!!! آقای دکتر ... هم که همیشه خونسرد بود و می خندید گفت : نمی تونی این کار و بکنی آخه نامحرمه!! و خانم دکتر گفت : دستکش دستم می کنم و می زنم که محرم نامحرمیشم رعایت شده باشه!!! قهقهه های آقای دکتر به هوا رفت!...
۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه
خلوت با خود
- گاهی اوقات آدمها نياز دارند با خودشان خلوت کنند. خودشان باشند و بس. آدم تا با خودش تنهای تنها نباشد، نمیتواند گره ی اندوه را باز کند. نمیتواند اين دمل چرکين غم را بشکافد. بايد اين خلوت را در عمل داشت، خلوت ذهنی و تصفيهی خيال.
- بايد بتوانی کوتاه مدتی هم که شده انقطاعی داشته باشی از عالم و آدم تا بتوانی گريبان خودت را محکم بچسبی و به حساب خودت برسی. اينهمه زرق و برق دنیا گاهی بهانههای کوچک و بزرگی است برای گريز از خویشتن خویش. اما وقتی بخواهی بیپروا ساعتی هم که شده خودت باشی بدون اينکه سايههای وجودت مزاحم هستهی درونات باشند به اسرار درونت میرسی. آنجا که باید بدیها را بزدایی و خوبیها را بیشتر کنی.
- آدمها همهشان هميشه چيزی توی کارنامهشان هست که بايد به حساباش برسند. اين رسيدگی فرصت و مجال میخواهد. مثل کسی که قرار است مقالهای بنويسد يا تحقيقی جدی بکند که بايد برود توی اتاقاش، در را به روی آدم و عالم ببندد و کارش را انجام دهد.
- باید با تمام وجود به تار و پود درون خود نفوذ کنم و کارنامه ی اعمال را بررسی کنم.
۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه
سفر
سفر مرا به باغ در چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.
- یک هفته سفر و یک هفته آرامش.
- همه چیز خیلی خوب و عالی بود. اینجور سفر ها را دوست دارم. توی ایوان خوابیدن، تو سیاهی قیرگون شب چشم به آسمون دوختن و ستاره ها را دیدن، سردی هوا دم دمه های سحر که بدن آدم را کرخت می کنه! ( و من خیلی دوست دارم! ) ، گردش های دسته جمعی با همه اونهایی که دوستشون داری و یاد آوری خاطرات دوران کودکی ، پا توی نهر آب کردن و تذکر مادر که زود بیا بیرون نکنه سرما بخوری ( درست مثل تذکرات دوران کودکی) !! همه و همه خیلی خوب بود و نیاز داشتم به این سفر.
- کوله بارم پر از شادی و انرژی است!
اشتراک در:
پستها (Atom)