کسی راز مرا داند
- هفته قبل " سینا " یکی از دوستان 360 ، در بلاگ خود اشاره ای به شعر "کتیبه " از مهدی اخوان ثالث داشت. تو این مدت دو خط از این شعر که تو ذهنم نقش بسته ، ورد زبونم شده بود! و گاه و بی گاه زمزمه می کردم :
- کسی راز مرا داند
- که از این رو به آن رویم بگرداند
- و امروز به سراغ مجموعه اشعار این شاعر رفتم و کل شعر را چندین بار خواندم ...
- فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود.
- و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی.
- زن و مرد و جوان و پیر،
- همه با یکدگر پیوسته ، لیک از پای،
- وبا زنجیر.
- اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
- بسویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود تا زنجیر
- ندانستم
- ندائی بود در رویا خوف و خستگیهامان،
- و یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیم .
- چنین می گفت :
- «فتاده تخته سنگ آنسوی، وز پیشینیان پیری
- بر او رازی نوشته است، هرکس طاق هر کس جفت...»
- ...
- ...
- ...
- «کسی راز مرا داند
- که از اینرویم به آنرویم بگرداند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر