۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

کسی راز مرا داند

  • هفته قبل " سینا " یکی از دوستان 360 ، در بلاگ خود اشاره ای به شعر "کتیبه " از مهدی اخوان ثالث داشت. تو این مدت دو خط از این شعر که تو ذهنم نقش بسته ، ورد زبونم شده بود! و گاه و بی گاه زمزمه می کردم :
  • کسی راز مرا داند
  • که از این رو به آن رویم بگرداند
  • و امروز به سراغ مجموعه اشعار این شاعر رفتم و کل شعر را چندین بار خواندم ...

  • فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود.
  • و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی.
  • زن و مرد و جوان و پیر،
  • همه با یکدگر پیوسته ، لیک از پای،
  • وبا زنجیر.
  • اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
  • بسویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود تا زنجیر
  • ندانستم
  • ندائی بود در رویا خوف و خستگیهامان،
  • و یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیم .
  • چنین می گفت :
  • «فتاده تخته سنگ آنسوی، وز پیشینیان پیری
  • بر او رازی نوشته است، هرکس طاق هر کس جفت...»
  • ...
  • ...
  • ...
  • «کسی راز مرا داند
  • که از اینرویم به آنرویم بگرداند.»

هیچ نظری موجود نیست: