از اسمان گریه می آیم
- امروز به خود جرات دادم و سری به دستنوشته های سالهای دهه شصت و پنج تا هفتاد و پنج زدم. آن سالها سالنامه ها براحتی پُر می شد و حتی جزیی ترین اتفاقات هم نوشته می شد و به دلایلی یک دفعه تا مدتها ننوشتم و دفتر ها را هم گُم و گور کردم! و هر دفعه که دل بهانه آن سالها را می گرفت ، با او کلنجار می رفتم و منصرفش می کردم . ولی امروز طاقت نیاوردم و...
- از اسمان گریه می آیم
- با هق هق سرخی که در نگاهم
- خشکیده است
- از آسمان گریه می آیم
- و دل مجالم نمی دهد
- ای ابرهای خستگی
- که در چشمانم طلوع کرده اید
- دل را به دست که بسپارم
- در این وسعت اشک
- که مرهمی جز آه نمی بینم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر