۱۳۸۷ خرداد ۱۶, پنجشنبه

از اسمان گریه می آیم

  • امروز به خود جرات دادم و سری به دستنوشته های سالهای دهه شصت و پنج تا هفتاد و پنج زدم. آن سالها سالنامه ها براحتی پُر می شد و حتی جزیی ترین اتفاقات هم نوشته می شد و به دلایلی یک دفعه تا مدتها ننوشتم و دفتر ها را هم گُم و گور کردم! و هر دفعه که دل بهانه آن سالها را می گرفت ، با او کلنجار می رفتم و منصرفش می کردم . ولی امروز طاقت نیاوردم و...

  • از اسمان گریه می آیم
  • با هق هق سرخی که در نگاهم
  • خشکیده است
  • از آسمان گریه می آیم
  • و دل مجالم نمی دهد

  • ای ابرهای خستگی
  • که در چشمانم طلوع کرده اید
  • دل را به دست که بسپارم
  • در این وسعت اشک
  • که مرهمی جز آه نمی بینم

هیچ نظری موجود نیست: