۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

شکلات ـ دانشجو ـ درس

  • ترافیک همیشگی تهران و به نظرم امروز صبح بیشتر از همیشه ، تبدیل به همون بلایی که دیروز می گفتم خدا نکنه نازل بشه، شده بود ولی به خیر گذشت و با نیم ساعت تاخیر ناقابل به محل کار رسیدم. تا وارد ساختمان شدم یادم افتاد که کلید اتاق را نیاوردم !!! خوشبختانه دانشجو ها هنوز نرفته بودند ( آخه هشت صبح که جایی را نداشتند بروند !! ) و نیمی از انها تو راهرو پرسه می زدند که یک دفعه گل از رویشان شکفته شد و از دیدن بنده به ظاهر خوشحال!!! ( یک کم خودمو دلخوش کنم !!) دیدم فرصتی نیست که بروم دنبال کلید یدک و ناچارم با یک کیف پر از کتاب و یک جعبه شکلات رنگارنگ !! وارد کلاس شوم !! همینجور که داشتم سلام و خوش و بش می کردم جعبه شکلات را دادم دست اولین دانشجو گفتم زحمتش به عهده شما!! گفتند : مناسبت؟ گفتم : نوروز و بهار! همیشه شاد و شیرین کام باشید. ( شکلاتها را به این منظور نبرده بودم و این تصمیم ناگهانی گرفته شد . مثل اینکه سهم انها بود! البته نصفش باقی ماند. )
  • عجب شروع خوبی بود ، شکلات، دانشجو و درس !!!

هیچ نظری موجود نیست: