- از افرادی که شعار می دن و شعور ندارند بدم میاد... همان کسی که بارها شعار داده بود که ما نباید چنین باشیم و چنان... همان کسی که خودش را علامه دهر می داند وسوادش را به رخ دیگران می کشد... حالم ازش بهم می خوره... اینقدر دل و جرآت دارم که برم و بهش بگم : حمار ، تو فقط روی پالانت یک بار مقاله وجود دارد و دیگر هیچ... ولی فقط به خاطر این دانشجو و بعدی ها خود داری کردم... حالم ازش بهم می خوره... این همه سواد به چه درد می خوره وقتی که "آدم" نباشی...
- ه_ا_ج ... من ازت معذرت می خوام که به خاطر یکی دیگه اذیت شدی...
- چند وقت پیش که دیدمش حس می کردم که می خواد حرفی بزنه ولی انگار شک داشت که بگه یا نه. معمولاً اینجور موقع ها من هم حرفی نمی زنم که طرف مجبور بشه با اکراه حرف بزنه. اعتقاد دارم خودش به موقع حرفشو می زنه. دیروز زنگ زد و با یک اشاره کوچیک به موضوع، همه حرفا را زد. عاشق شده... احساسش را بخوبی درک می کنم...
- بعضی وقتها آخرِ حرفا بهش می گم باز هم ازم می ترسی!!! می گه اگه جدی باشید و مثل اون دفعه آره!!! ... قهقهه خنده هامون تو هر دوتا خونه می پیچه... می گه جالبه بدونین حالا بعضی ها از منم می ترسند...
- روزی روزگاری روی برگه امتحان جبر خطی برای مرحوم دکتر فرزان ( خدا رحمتش کنه) نوشتم :
- ما ز اسـتاد چشم یـاری داشتیم
- خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
- و حالا یکی روی برگه امتحان همین درس ، برای خودم تکرارش کرده!!!
- یاد دکتر بخیر، چقدر قشنگ در س می داد. فاتحه ای نثار روح پر فتوحش.
- مرحبــا، طایر فرخ پی فرخنده پیام
- خیر مقدم، چه خبر یار کجا راه کدام؟
- معمولاً دانشجویان وقتی برای اولین بار درسی را با یک استاد ( اصطلاحی که دانشچویان بکار می برند و گرنه هر مدرسی " استاد " نیست و رسیدن به مرتبه استادی مراحلی دارد که بس طولانی است ) انتخاب می کنند فوری از کسانی که قبلاً با او درس داشتند می پرسند که روش و منش و نحوه امتحان گرفتن و تصحیح اوراق . نمره دادن و ... و ... چگونه است! حالا بماند که هر کسی از دید خودش به توصیف اون استاد می پردازد و به زعم بعضی ها دیو صفت می شود و بعضی دیگر فرشته صفت و بعضی ... و بعضی ... ولی در کل اگر همه نظرات را جمع بندی کنیم تقریباً 80% درست توصیف می کنند! بعد از این همه سال تدریس و شناخت و تجربه ای که قبلی ها به بعدی ها منتقل کرده اند و علم به این که اولاً تاریخ امتحان میان ترم و دوماً حجم مطالبی که برای امتحان در نظر گرفته می شود و مهمتر از همه نمره ، تغییر نخواهد کرد ولی نمی دانم این چه سّری است که اول بعضی از دانشجویان ( آنهایی که دانشجو بودن را جدی نمی گیرند) به تعویق انداختن زمان امتحان را زمزمه می کنند! دوم چانه زدن در مورد کم کردن حجم مطالب را شروع می کنند و بعد که به این نتیجه می رسند که نه هیچ تغییری در شیوه کار نیست ، امتحان دادن را تجربه می کنند! پس از این تجربه ، نه تنها در همین ترم بلکه در ترمهای اینده ( اگر باز هم با بنده درس بگیرند!) هیچگاه این زمزمه ها به گوش نخواهد رسید!
- روزهای هفته هر کدوم رنگ خاصی دارند مثلاً پنج شنبه ها آبی ، یکی از روزایی که آرامش بهمراه داره و کاملاً به خودم اختصاص داره و یا شاید بهتر بگم مختص دل است. امروز نگاهی به قفسه کتابها اتداختم ، دلم کتاب " باغ تنهایی" را انتخاب کرد. کتابی که در واقع یک جورایی یادنامه سهراب سپهری است . افراد مختلفی در مورد سهراب و نوع شعراش نظر دادند و خاطرات جالبی بیان کرده اند. اولین کتاب شعری که از سپهری خوندم " منتخب اشعار " نام داشت که یکی از دوستان ( حالا اصلاً ازش خبر ندارم ! ) بهم هدیه داد. با اینکه قبلاً با شعرای سهراب اشنا بودم ولی این کتاب خیلی به دلم نشست و منُ شیفته اشعار سهراب کرد. خیلی زود " هشت کتاب " را خریدم و از جمله کتابهایی است که همیشه دم دستمه! در سال شمار زندگی سهراب امده، تولد: 15 مهر 1307 و وفات :اول اردیبهشت 1359 . نگاهی به تقویم انداختم دیدم یکشنبه اول اردیبهشت است، با خود گفتم چه به موقع به باغ تنهاییش سر زدم. خدا کنه برنامه جور بشه و اردیبهشت هم زمان با فصل گلاب گیری یک سری هم به روستای اردهال کاشان بزنم. فقط یادم باشه نرم و آهسته قدم بردارم...
- به یاد دوستی که کتاب را به من هدیه کرد و حالا ازش خبر ندارم، هستم...
سفر مرا به باغ چند سالگی ام برد...
- در دور دست خودم، تنها، نشسته ام
- برگها روی احساسم می لغزند
- حس ششم، حس ششم ... دوباره حس ششمم واقعیت پیدا کرد.
- وقتی از خودش و زندگیش برام حرف زده بود با صراحت بهش گفته بودم که اینها همش یک احساس زود گذر است و زود فراموشش می کنی، و کسی تا حالا به خاطر عشق های خام و تو خالی نمرده، ناراحت شد و گفت : نه من با همه فرق می کنم! ( جمله ای که اکثراً تکرار می کنند !!) و آنچنان رو حرفِ خودش پافشاری کرد که یک لحظه به تجربه خودم شک کردم و گفتم شاید من اشتباه می کنم. یک مدت کوتاهی که گذشت رفتارش 180 درجه کامل تغییر کرد و برایم سؤال شد که چه شده ؟ حس ششمم حدس زد چه اتفاقی افتاده ( 2 حدس که مکمل هم بودند !!) تا اینکه همین الان یک دفعه و واقعاً هم ناگهانی و دفعتاً هر دو حس برایم اثبات شد ! بـــــــــــــــله حدسم واقعیت داره! یکبار دگر عاشق شده و عاشق شده، وانگه ز پی عشقش آشفته و بی دل شده است!!! انشاء الله که این عشق و عاشقی ثمر داشته باشه!!! و لی با قبول شرط و شروط که مجبور به تغییر رفتار شده یقیناً ضرر خواهد کرد!! و زمانی که متوجه این ضرر شود ، متاسفانه دیر است.ء
- میل من سـوی وصـال و قصد او سـوی فـراق
ترک کام خود گرفتم تا بر آیـد کام دوست
- آدمهایی هستند که برای همیشه می شه دوستشان داشت. هر وقت می بینمش از دیدنش خوشحال می شم . گفتار، کلام و حرفاش و نوع بیان کردنش خاصّ خودش است به طوری که شنونده را خسته که نمی کنه هیچ، بلکه مشتاق شنیدنهای بیشتر هم می کنه. بزرگ است و بزرگوار. همیشه از اینکه شاگردش بودم و هستم ، خوشحالم. وجودش برکت و نعمتی است برای جامعه، خدا حفظش کنه. انشاءالله.
- گاهی تصمیم گیری خیلی خیلی سخته. آنهم تصمیم برای شروع یک زندگی جدید. یقیناً تصمیم نهایی را خودش باید بگیره و مسؤ لیت به عهده خودش است. ولی اعتراف می کنم که مشاوره دادن تو اینجور موارد خیلی سخته!!! بعضی حرفها را نمی شه با صراحت عنوان کرد و باید یک کمی احتیاط کرد. فقط الان دعا می کنم که خودش بتونه خوب مساًله را تجزیه تحلیل کنه و هر تصمیمی می گیره عاقلانه و درست باشه. انشاءالله.
- نوشتن من ، نوعی نفس کشیدن است.
دلم می خواهد سفیدی کاغذ را با حرفهایم کمرنگ کنم.
سکوت می کنم و می اندیشم تا صفحات سفید سکوت، با اندیشه های من رنگین شود.
- غزل سرایی ناهیـــد صرفه ای نبرد
در آن مقام که حافظ بر آورد آواز
- ترافیک همیشگی تهران و به نظرم امروز صبح بیشتر از همیشه ، تبدیل به همون بلایی که دیروز می گفتم خدا نکنه نازل بشه، شده بود ولی به خیر گذشت و با نیم ساعت تاخیر ناقابل به محل کار رسیدم. تا وارد ساختمان شدم یادم افتاد که کلید اتاق را نیاوردم !!! خوشبختانه دانشجو ها هنوز نرفته بودند ( آخه هشت صبح که جایی را نداشتند بروند !! ) و نیمی از انها تو راهرو پرسه می زدند که یک دفعه گل از رویشان شکفته شد و از دیدن بنده به ظاهر خوشحال!!! ( یک کم خودمو دلخوش کنم !!) دیدم فرصتی نیست که بروم دنبال کلید یدک و ناچارم با یک کیف پر از کتاب و یک جعبه شکلات رنگارنگ !! وارد کلاس شوم !! همینجور که داشتم سلام و خوش و بش می کردم جعبه شکلات را دادم دست اولین دانشجو گفتم زحمتش به عهده شما!! گفتند : مناسبت؟ گفتم : نوروز و بهار! همیشه شاد و شیرین کام باشید. ( شکلاتها را به این منظور نبرده بودم و این تصمیم ناگهانی گرفته شد . مثل اینکه سهم انها بود! البته نصفش باقی ماند. )
- عجب شروع خوبی بود ، شکلات، دانشجو و درس !!!
- تعطیلات من یک روز دیرتر از همه به پایان می رسه!!!! خوش به حالم !!!! چه خوب که شنبه ها کلاس ندارم !!!! انجام بعضی از کارها دقیقه نودی شده !!!! باید زود بجنبم . حالا کارها همه به کنار چه جوری امشب زود بخوابم !!!! تو این سه هفته زود زود که می خوابیدم ساعت 1 بامداد بود و به حساب خودم ساعت 12 !!!! صبح ها هم زود یک السلامی به خدا می کردم و باز می خوابیدم ، ولی حالا از فردا دیگه نمی شه تا ساعت 8-9 خوابید !!! اولین روز درس انهم در سال جدید ، نمی شه که با نرفتن دانشجو ها را خوشحال کرد !!!! می شه ؟!!!! اگه روز اول کلاس تشکیل نشه خیلی حالشون گرفته می شه !! آخه بلاخره انها هم خوبشونُ نصفه نیمه رها کردن اومدن بقیه اش ُ تو کلاس بخوابند!!! کلی بد و بیراه می گن پشت سرم !!!! البته یقیناً هم این اتفاق نخواهد افتاد مگر اینکه یک بلایی نازل شود !!!( خدا نکنه).
- توکل به خدا، باز روز از نو روزی از نو... هم من از دیدنشون خوشحال می شم هم بعضی ها از دیدن من!!! امیدوارم فردا شروع مجدد خوبی باشد.
- بهار است ولی از اول سال تا حالا یک بارون درست وحسابی نیومده. هوای بهار باید بارونی باشه... خدایــــــــــــا منتظر رحمتت هستیم...
- وقتی آسمان می باره دل من آرام است پس ببار ، باران ببار