۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

یک نهم اسفند دیگر

  • در این روزهای پر مشغله و پر از اتفاقات خوب و بد و جور واجور یادم افتاد که امروز نهم اسفند است! هنوز بعد از گذشت ربع قرن همه جزئیات اون روز کاملا یادمه و ... 

۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

یا ستار العیوب

  • خدای تبارک و تعالی خیلی صفات داره که به همشون ایمان دارم به خصوص " ستارالعیوب "بودن! گاهی فکر می کنم اگر نعوذبالله این بنده های خدا جای او بودند و به همه انچه  را که در خلوت و نهان ادمهاست واقف بودند و از اسرار درون هم خبر داشتند انوقت چه اتفاقی می افتاد؟!!! به یقین می گویم حتی رازدارترینشان هم نمی توانست اشکار نسازد! ...
  • زیر لب زمزمه می کنم : خدایا! بارها دقیقا همان جایی دستم را گرفتی که می توانستی مچم را بگیری! ... شکر...

۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه

راز دل

الهی؛
راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی
دانه و لانه و بال و پــر و پــرواز دلی

۱۳۹۲ بهمن ۹, چهارشنبه

عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه...

  • روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن... 
  • ممکنه دوباره تکرار نشه... 
  • آدم وقتی تو سن‌ و سال توئه فکر می‌کنه همیشه براش پیش می‌یاد... باید ده پونزده‌ سال بگذره که بفهمی همون یه بار بوده... 
  • که حالِت با چیز دیگه‌ای خوب نمی‌شه... 
  • عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه...

این دیالوگ فیلم "پل چوبی"  حالا نه با این کلمات بلکه به همین مفهوم به جوون ترها گفته می شه ولی لعنتی...   تاریخ تکرار می شه و بعد از ده، پانزده سال دیگه جوونه داره به یه کی دیگه نصیحت می کنه!

۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

رمان

  • حدود ده روزی هست که دارم خودمو با رمان خوندن!!! خفه می کنم! هر کتابی که شروع می شه تا تموم نشه کنارش نمیگذارم! شنبه شب حدود 9:30  یه کتاب 1045 صفحه ای را برای خوندن انتخاب کردم و تا هفت و نیم صبح تمومش کردم! دیشب هم یه رمان دیگه خوندم و امشب تعطیلش کردم! ... لازم بود که یه مدتی هم برم سراغ دل! ...

۱۳۹۲ دی ۲۵, چهارشنبه

عمر گذر شش ساله!

  • برای من که بیشتر وقتها گوش شنوا بودم برای دیگران تا زبان گویا، نوشتن یک مسکن و ارامبخش بسیار قوی است. سال ها قبل بغض گلوم را در سررسیدها خالی می کردم و بیشتر وقتا برام مهم بود که کسی نخوندشون و یه جایی دور از دسترس نگه می داشتمشون! حالا بماند که یه بار( ...) از موقعیتی که خودم براش فراهم کرده بودم سوء استفاده کرد و دستنوشته هام را خونده بود! ... باعث شد تا مدتها ننویسم و یا هر وقت می نوشتم علی رغم میلم پاره می کردم ... بلاخره خودم را راضی کردم که بنویسم و امدم اینجا. اوائل هم تا مدتها این وبلاگ مخفی بود ولی کم کم خودم را قانع کردم که از مخفیگاه خارجش کنم. :D  سبک نوشتنم با انچه در سررسید ها می نوشتم تا حدودی فرق کرده ولی انچه اینجا نگاشته می شه اعم از خاطرات، اتفاقات، دلنوشته ها، شعرها وحتی سخن بزرگان و نکته ها ... بیانگر حال و هوایم هست و بعضی وقتها که به ارشیو سر می زنم به یاد می اورم حال و هوای اون موقع را ...  معتقدم دستنوشته  تازه به تازه نگاشته بشه خیلی بهتره وگرنه مثل نان بیات که ادمی میلی به خوردنش نداره ارزش نوشتن را از دست می ده و ... البته خوندنش اینجور نیست، هم تازه به تازه خوندنش خوبه هم بعدِها، که گاهی جذابیت هم داره!
  • در یکسال گذشته خیلی وقتا حرفهایی داشتم برای نوشتن ولی به دلیل مشغله کاری زیاد ننوشتم که اگر می نوشتم به ارامش می رسیدم ولی حیف که ثبت نشد! 
  • امروز ششمین سال تولد این وبلاگ است و سعی می کنم امسال بهتر بزرگش کنم!

۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

روزهای تولد

  • امروز سالروز تولد عاطفه است. لبخندی بر لبانم ظاهراست! این لبخندا برای رضایت از حافظه ام است که خیلی وقتها یاری ام کرده و بیاد اوردم روزهای خاصی را که باید بیاد داشته باشم! اگر چه به لطف تکنولوژی می توان به حافظه مراجعه نکرد ولی خوشبختانه تا این لحظه از تکنولوژی کمک نگرفته ام!!! ... بر این اعتقادم زمانی تبریک گفتن ارزش داره که واقعا به یاد اون طرف باشم و بیاد داشته روز تولدش را! البته این اعتقاد من دلیل بر این نیست که اگر به کمک تکنولوژی بیاد داشتیم و تبریک گفتیم ارزشی نداره...

روزهای تولدی که در ذهنم نقش بسته اند : 
  • فروردین : یکم / چهارم / پنجم / بیست و دوم
  • اردیبهشت : دهم / بیست و دوم
  • خرداد: -
  • تیر: ششم / شانزدهم / بیست و هشتم
  • مرداد: یکم / بیست و یکم
  • شهریور: سوم / چهارم
  • مهر: اول /  سیزدهم
  • ابان: هشتم / بیست و هشتم
  • آذر: بیست و پنجم
  • دی: ششم / هفدهم / بیست و چهارم
  • بهمن: دهم / نوزدهم / بیستم
  • اسفند : -  
یاد داشت : این روزها مختص اون افرادی هست که می شناسمشون و برام مهمن! پس ای کسی که عکس العمل نشون دادی روراست بگم یادم نبود که تولد شما هم ... است! راستی عکس العملت برام جالب بود! ( این یاد داشت  در یازدهمین دقیقه از روز یازده بهمن نوشته شد!)

۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

خواسته دل

  • دلم نه عشق می خواهد، نه دروغ های قشنگ، نه ادعاهای بزرگ و نه بزرگ های پر ادعا...!!! 
  • دلم یک فنجان چای داغ می خواهد و یک "دوست"، که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد...!!!

۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

دلتنگی

  • دلتنگی حس عجیبی است که آرام ... آرام ... ناآرامت می کند!...

  • به قول شاعر: ای کاش یکی بیاید که وقت رفتن... نرود...

۱۳۹۲ دی ۲۰, جمعه

کلامی ارزشمند

  •  "ایت الله بهجت"
  • ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم، نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم؛ زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند: فروختی؟ گفت : نه ولی تمام شد!


۱۳۹۲ دی ۱۹, پنجشنبه

یکی می ره ... یکی میاد!

  • دیروز یک بار دیگه این بیت شعر ورد زبانم شد :
  •  
  • من از افتادن سوسن به خاک دانستم که کس ناکس نمی گردد از این افتان و خیزان ها
  • من از روییدن خار بر دیوار فهمیدم که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشین ها

۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

عشق به همسر

  •  " -" اومدی سراغم و با کسی به درد دل نشستی که صمیمی نبودی.از اینکه اعتماد کردی و سفره دلت را باز کردی ممنونم. بعد از ظهر تا حالا به حرفات، به گریه هات، به ... خیلی فکر کردم و حالا می خوام برات بنویسم همه اونچه که در ذهنم هست و حتما برات ایمیل می کنم تا شاید این حرفا راهگشایی برات باشه. 
  • راستش می خوام خیلی با صراحت و بدون هیچ ملاحظه ای برات بنویسم. دلم می خواد وقتی به دستت رسید با تامل بخونی و به این حرفام خوب فکر کنی. نمی گم همه این حرفها درسته یا اینگونه عمل نکردی ولی از کل صحبت هات فهمیدم در زندگی ات حداقل به 50% این موارد توجهی نداشتی.
  •  
  • اول از همه می پرسم: می دونی مفهوم زندگی مشترک یعنی چی؟ می دونی همسر یعنی چی و چه واژه بزرگیه؟ چقدر پر مفهومه؟ تاکید می کنم : "هم + سر"! 
  • چقدر از خواسته های همسرت خبر داری؟ می دونی چی دوست داره و چی نه؟ 
  • چرا بعضی از زن و شوهرها به دهنشون قفل می زنند و با هم حرف نمی زنند، مگر نه اینکه زن و شوهر از همه چیز در دنیا به هم نزدیکترند؟ اون هم کسانی که ادعا می کنند قبل از ازدواج عاشق هم بودن و هنوز هم همدیگه را دوست دارن! چطور وقتی برای خودت یه قصر یخی از غرور پوشالی ساختی و با شوهرت حرف نمی زنی انتظار درک شدن داری؟
  • چرا بعضی وقتا نمی ری سراغش و نازش را نمی کشی؟ چرا انتظار داری همیشه او بیاد سراغت؟ می دونی یه مرد هم بعضی وقتا دوست داره همسرش بره سراغش و ازش محبت و عشق را طلب کنه!!...
  • می دونی نباید تا تقی به توقی می خوره رختخوابت را از همسرت سوا کنی و قهر کنی؟ بهتر نیست به جای خودخوری و خیال پردازی، از شوهرت راجع به بعضی رفتاراش که باعث آزارت می شه دلیل بخوای؟
  •  یه مرد متنفره که زنش بره سؤال هایی را که فقط و فقط باید از اون بپرسه از یه غریبه بپرسه. ... وقتی می گی "دوست صمیمیشه و نه غریبه" چرا به این فکر نمی کنی که برای شوهرت هر مذکری به جز خودش و تا حدودی پدرت، همه غریبه محسوب می شن! 
  • این زنه که می تونه با روراستی هاش به شوهرش این فرصت را بده که سفره دلش را پیش اون باز کنه، این زنه که باید زمینه باز کردن قفل دهن شوهرش را فراهم کنه!
  • وقتی می بینی می شینه تمام و کمال برای خاطر تو از گذشته هاش حرف می زنه، هیچ وقت از حرفاش بر علیه خودش استفاده نکن!
  • زود میدون را برای کسی که شاید بخواد زندگیت را از هم بپاشه، خالی نکن. به کسی حسودی کن که لیاقت داشته باشه!
  • شاید با بعضی کارهات خودت داری مجبورش می کنی که اقا بالاسرت بشه! مجبورش می کنی که با تحکم باهات حرف بزنه! یه مرد دوست داره همسرش هر کاری می کنه برا اون باشه، دوست داره زنش ارایش بکنه ولی برای او. اینو بدون یه مرد از اینکه زنش خودش را در کوچه عروسک کنه و تو خونه هیچی، عذاب می کشه! بهترین لباسها و بهترین ارایش هات را تو خونه برا شوهرت داشته باش اونوقت ببین چقدر پای بندت می شه! ببین چه جوری تا ته دنیا نازت را می کشه! تو خونه براش یه زن تمام معنا باش ولی بیرون یه معلم، یه کارمند، یه مهندس و ... یه همسری باش که مردت احساس کنه هرچی داره از اونه!
  •  تا حالا به این توجه کردی که اگه همه کارهای بدش را بگذاری توی یه کفه ترازو و محبت هاش را توی کفه دیگه، اونقدر کفه محبتا سنگینه که کفه دیگه اصلا به چشم نمیاد!
  • کلام آخر: قصه او قصه اون بوته خشکه که منتظر یه بارونه! تو باید بباری و سیرابش  کنی...از همه نظرسیرابش کن! بگذار مثل روزای اول عاشقت بمونه.

۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

زندانبان خود بودن!

  • شنبه رفتم دانشگاه و یکشنبه هر کاری کردم نتونستم برم، دوشنبه به خاطر امتحان باید می رفتم. قرار بود سه شنبه برم مسافرت که جور نشد! انقدری حالم گرفته و بد بود که سه روز تمام خودم را تو خونه زندانی کردم! به جز مادر به هیچ تلفنی جواب ندادم و فقط  اس ام اس ها را در حدی که لازم بود پاسخ دادم! از خیلی اتفاقات گذشته ناراحت بودم و داشتم دق و دلیش را سر خودم خالی می کردم! راستش از این همه احساس مسؤلیت کردن و اینکه دیگران روم حساب باز کنن خسته شدم، اینجوری بودن خیلی سخته! توقع دیگران از ادم باعث می شه از خودت فاصله بگیری و تمام مدت مواظب باشی اشتباه نکنی و  ... خودم شدم زندانبان خودم!  ... یه جورایی شبیه " مسخ " ( کافکا ) شده بودم! حتی پرده ها را هم کنار نزدم، در اخبار می خوندم که داره برف و بارون میاد ولی اجازه نداشتم بیرون را نگاه کنم! چه شکنجه وحشتناکی به خودم دادم! ...از دوشنبه شب تا پنج شنبه شب طول کشید! یکی از دانشجوها اس ام اس داده بود که " استاد می تونم زنگ بزنم؟ " خیلی مختصر جواب دادم "نه!"  به خودم گفتم خیلی خودخواه شدی شاید کارمهمی داره! ولی بی توجه گذشتم! نمی دونم شاید لازم بود با خودم خلوت کنم!  نمی خوام اسمش را بگذارم روزهای کذایی، ولی واقعا این سه روز بد گذشت!!! ... شاید نیاز بود اینجوری خلوت کردن! بلاخره تونستم سنگامو با خودم وا کنم و تکلیفم را با خودم روشن کنم، دوباره مختصاتم که گم کرده بودم را پیدا کردم و این بهترین بهره ای بود که نصیبم شد!

۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

ادم های ناب

  • تمام درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را می دانند و باز دوستم دارند!

  • پینوشت : به اینها می گویم ادم های ناب!

۱۳۹۲ دی ۱, یکشنبه

درد مشترک!

  • دیشب خدا را دیدم آن گوشه می گریست، من نیز گریستم، هر دو یک درد داشتیم ... آدم ها... !!!

۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

ترانه آغاز

  • (1)
  • در من هزار حرف نگفته
  • هزار درد نهفته
    هزاران هزار دریا هر لحظه در طپیدن و طغیانند
    در من هزار آهوی تشنه
    در خشکسال دشت پریشانند
    در من پرندگان مهاجر
    ترانه های سفر را
    در باغ های سوخته می خوانند

    (2)
    با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی است
    با من که در زخم های فراوانی
    برگرده ام به طعنه دهان باز کرده اند،
    هر قصه یک ترانه
    _ هر ترانه خاطره ای دیگر _
    هر عشق یک ترانه بیدار است

    (3)
    در خامشی حضورم مرا بفهم
    یا برای عشق،زبانی تازه پیدا کن
    تا درد مشترک،
    زبان مشترکمان باشد

    (4)
    حرف مرا بفهم و مرا بشنو
    این من نه،آن من دیگر،
    آن کس که پنجرا ی چشمهای من او را،
    - کهنه ترین قاب است

    (5)
    ازپشت پنجره زندان حرف مرا بفهم
    که فریاد تمامی زندانیان
    در تمامی اعصار است ...


نمی دانم این شعر از کیست! یکی از اون دستنوشته هایی ست که چند سال قبل گوشه یک دفتری یاد داشت کرده بودم!!! نمی دانم این حسی که الان دارم همان حسی است که انموقع داشتم یا ... بی شک نزدیک به همان حس است که منقلبم کرده!!! می دانم هر مطلی را بی دلیل داشتن حس خاص، یادداشت نمی کردم، درست مثل همین حالا!!! ...

۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

عزیز ِ من محمد!

  • خبر خوبی شنیدم و ذوق زده شدم! قراره هفته اینده محمد به ایران بیاد و البته برای مدت خیلی کوتاهی! امشب که خبر را شنیدم تا مدت ها در گوشه گوشه ذهنم خاطرات کودکی اش را مرور کردم. همیشه همبازی اش بودم و مخصوصا شطرنج! انقدر با هم بازی کردیم تا بلاخره تونست ماتم کنه و بعد از اون تا مدتها برایش یک پیروزی بزرگ محسوب می شد! دوست نداشت الکی بازی کنم و من هم ادمی نبودم که برای دلخوشی اش ببازم! و این ویژه گی را هم او دوست داشت وهم من! بسیار پرانرژی و باهوش و برای من بسیار عزیز و دوست داشتنی! وقتی می گفتم محمد جان چرا از دیوار راست بالا می ری! می گفت عمه خودت گفتی و دستانش را در دستم قرار می داد و با پا از دیوار بالا می رفت تا اثباتی باشد برای حرفهایم! به لطف تکنولوژی حضور مجازی همیشه فراهمه ولی هیچ کدوم جای حضور فیزیکی را پر نمی کنه و من امشب خیلی شاد و خوشحالم!

۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

پنجمین سالگرد پدر

  • خیلی سخته یتیمی! ... هر سنی هم که باشی سایه نبودن پدر خیلی رو سرت سنگینی می کنه! ... همیشه این ابیات ورد زبانم است :

پدرم دیده به سویت نگران است هنوز 

غم نادیدن تو بار گران است هنوز 

انقدر بر همگان مهر و وفا می کردی

 نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

باورهایم

  • باور دارم :
  •  - برخی آدم ها به زندگی مان می ایند تا برایمان نعمت باشند و برخی عبرت!
  •  
  •  - آدم های دور و برم را نمی توانم تغییر دهم ولی می توانم آدم های دور و برم را خود انتخاب کنم!
  •  
  •  - رابطه ها هیچگاه با مرگ طبیعی نمی میرند، آنها را خودخواهی، بد اخلاقی و غفلت از بین می برد!

۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

...

  • خسته ام از جنس قلابی آدم ها، دار می زنم خاطرات کسی که مرا دور زد. حالم خوب است، اما گذشته ام درد می کند...

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

سالروز تولد

  • نقل است نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش نوشت :" پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پائیز و یک زمستان را دیدی، زین پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی!"
  •  دیگران مهربانی را جرء خصلت هایم می دانند! نمی دانم واقعا تا کنون چقدر با دیگران مهربان بودم! ولی از همه بستگان، دوستان و آشنایانم به خاطر همه مهربانی های بی دریغشان ممنونم!
  •  در این سال روز تولدم مرور اجمالی بر سالهای سپری شده عمرم دارم، به بعضی خواسته ها و ارزوهای زندگیم رسیده ام و بعضی هایش هم نه! برای دستیابی به خواسته ها و توقعاتم تلاش زیادی داشتم، حتی برای همان هایی هم که محقق نشدن، ولی به این موضوع ایمان قلبی دارم که در عوض همیشه مورد لطف خدای مهربان واقع شدم و در زندگی به چیزهایی رسیدم که شاید در مورد بعضی هایش لیاقت نداشتم و فقط لطف خدای تبارک و تعالی بوده!
  •  امروز این جمله که نمی دانم از کیست را برای خودم و همه کسانی که دوستشان دارم را ارزو کردم: " ای کاش در کتاب قطور زندگی، سطری باشیم به یاد ماندنی، نه حاشیه ای از یاد رفتنی" !!! ...

۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

دیروز ... امروز!

  • یکی از کارهای خوبی که مدتی است معاونت فرهنگی  هنری شهرداری تهران انجام می دهد، نصب پلاکارد هایی حاوی پیام های اخلاقی خوب و پر مفهوم است که در کنار خیابان ها یا بالا سر پلهای عابر پیاده می بینیم!  وقتی خواندم: دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود! با خود گفتم وصف حال خیلی ها، از جمله خودم!
  • این جمله فرازی از وصیت نامه شهیدی است که قسمت های دیگرش نیز قابل تامل است!

  • دیروز از هر چه بودیم گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمان مان بو می دهد. آنجا بر درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست ... الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم. بصیرمان کن تا از مصیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم ...

۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

میازار!

  • بعضی ادمها همانند کاغذ سمباده دیگران را می خراشند و ازار می دهند، اما باید بدانند در نهایت خودشان فرسوده و مستهلک می شوند و دیگران صیقلی و براق...

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

یک نصیحت به خودم

  • امروز به خودم گفتم :

  • گاهی باید کمرنگ باشی تا نبودنت احساس بشه، نه اینکه اصلا نباشی تا نبودنت عادت بشه!

۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

درد واره ها

  • درد های من
  • جامه نیستند
  • تا ز تن در آورم
  • " چامه و چکامه " نیستند
  • تا به  " رشته سخن "  در آورم
  • نعره نیستند
  • تا ز " نای جان " برآورم
  •  
  • دردهای من نگفتنی
  • درد های من نهفتنی است
  • .
  • .
  • .
شادروان : قیصر امین پور

۱۳۹۲ تیر ۲۳, یکشنبه

صبوری

  •  برای بدست آوردن ارامشم مرتب زیر لب زمزمه می کنم :
  • شکیب بودن
  • گشاده بودن
  • تحمل کردن
  • آزاده بودن.

پی نوشت : ضرب المثل " خدا خوب در و تخته را بهم جور می کنه " در مورد بعضی ادمهای مکار و حیله گر از جمله " م.ن " و " م.و " به خوبی صدق می کنه!!

۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

به یادت

  • عابری در گذر از کوچه، نزدیک تنم می پرسید : این چه عطری ست که از عمق دلت می اید؟ 
  • تازه من فهمیدم که خاطرات تو چقدر خوشبویند!
  • ۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

    تله پاتی

    •   وب نوشته ای حدود ساعت دو و هشت دقیقه بامداد در وبلاگ دوست خوب و قابل احترامی، نگاشته می شه، دراوج خواب، به ناگاه بیدار! و ساعت دو سی دقیقه خوندمش!
    •  به نظرم رخ دادن چنین اتفاقاتی نوعی تله پاتی است که گاه گاهی پیش میاد!
    •  با گوشی همراه امکان ارسال پیام بر آن وب نوشته نبود! کامنت مورد نظرم و نیز مطالبی که در همون راستا در ذهنم نقش بسته بود را در دفترچه ای یاداشت کردم،  به این نیت که به صورت یک پست به اینجا منتقلش کنم! توفیق نماز اول وقت نصیبم شد. در حینی که خواب بر من غلبه کرده بود به یاد اوردم اتفاقات ریز و درشت این چهار ساله را!!! ... و دوستانم را!!! ...وقتی چشمانم را دوباره روی هم گذاشتم، تصمیمم قطعی شد که آن مکتوب درحد همان دستنوشته باقی بماند!

    ۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

    به یاد دوستان خوب

    • دوست خوب مثل صبح می مونه! نمی شه تمام روز داشتش ولی مطمئن هستی که فردا، روز بعد، هفته بعد، سال بعد و تا وقتی که هستی هست!
    • دوستان خوبم به یادتان هستم.
    • این پیام برای اون کسانی هست که دوستشون دارم و دلم می خواد باور کنن، اونی که فکرشم نمی کنن الان به یادشونه!

    ۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

    ای کاش...

    • افتاد انچه که نباید اتفاق می افتاد! نمی گویم مقصر نیستم که هستم ولی ...
    • کلمات جفت و جور نمی شوند!
    • اظهار تاسف هم بیهوده است...
    

    ۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

    مکر خدا بالاتر از همه مکرهاست

    • خیلی سخته که ادمی با روباه صفتان و مکاران بخواد مقابله کنه و از همه سخت تر اینکه اجباری باهاشون هم سر و کار داشته باشی!... انچه که دلگرمم می کنه و واقعا بهش اعتقاد دارم اینه که " مکر خدا بالاتر از همه مکرهاست" ... خدایا از تو می خواهم مکرشان را به خودشان باز گردانی... آمین!

    ۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

    دهم - دوازدهم اردیبهشت نود و دو

    • روزها یکی پس از دیگری و به سرعت می گذرند و مشغله کاری اینقدر زیاد شده که فرصت نوشتن را ازم گرفته!
    • دهم اردیبهشت امد و رفت و به یاد داشتم این روز را ولی یادداشتی در موردش ننوشتم! ... چه بد!
    • دوازده اردیبهشت خیلی ها پیام دادن، بین همه ایمیل ها و پیام ها وقتی چشمم به پیام چند نفری از اون قدیمی ها می افته که سالها ست ندیدمشون ولی می بینم هنوز به یادم هستند! تمام وجودم لبریزمی شه از احساس رضایت درونی و یه حسی شبیه غرور! نمی دونم چه جوری می شه احساسی که به ادمی پس از خوندن این پیام : روز معلم بهانه ایست برای تشکر از شما و من خیلی دوستتون دارم! را بیان کرد، اون هم از کسی که یک دهه قبل دانشجوت بوده! یا وقتی یکی از اون سر دنیا به یادت هست و زنگ می زنه ... بهترین هدیه ای می شه که هیچوقت حاضر نیستم با هیچ چی عوضش کنم!
    • ناهار اون روز و شیرینی خورانش، خاطره خوشی برجا گذاشت !

    ۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

    چرا؟


    • نمی دانم هنوز سر می زنی یا نه!!! ...
    • ولی بد نیست بدانی : دردناک ترین جدایی ها، انهایی هستند که نه کسی گفت چرا؟ نه کسی فهمید چرا؟

    ۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه

    باران = مروارید اسمانی


    • امروز کلی خوش به حالم شده! یه ساعت زیر باران راه رفتم  ... احساس خیلی خوبی داشتم و زیر لب زمزمه می کردم :

    • دلگیر نشو از آدم ها
    • نیش زدن طبیعتشان است،
    • سالهاست
    • به هوای بارانی
    • می گویند خراب!

    ۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

    روزهای کهنه... روزهای نو

    • در روزهای پایانی سال وقتی که حالم خوب نبود امدم اینجا تا با نوشته هام سال را به پایان برسونم نشد، یعنی هر کاری کردم این صفحه باز نشد و با اینکه اینجور موقع ها سماجت من برای انجام کار بیشتر می شه ولی خوب بیماری برام حال و حوصله کلنجار رفتن با اینترنت و فیلتر شکن و ... را نگذاشته بود و حرفهای پایانی را ثبت نکردم! یه سری حرفا هست که تازه به تازه اش خوبه و بعدش دیگه بیات می شه و لطفی برای گفتن نداره ... 
    • یه مسافرت یازده روزه و دیدن خیلی ها که سالی یه بار می بینمشون و رفتن به طبیعت و دیدن ستاره ها و لذت از هوای پاک و ... حاصل این روزهای ابتدای سال بوده و زندگی هم چنان جریان داره ...  
    • این مدت در حد همین چند سطر طی نشد! حرف و حدیث و قصه و داستان و ... زیاد داره ولی کلمات جفت و جور نمی شن! متاسفانه منم نویسنده خوبی نیستم که بتونم جورشون کنم! گرچه معتقدم برای اینجور نوشته ها نیازی به نویسنده بودن نیست و کلمات باید حس داشته باشند و از عمق وجودت بیاد بیرون و کنار هم بشینند تا بشه اون چیزی که در درونت هست و دلت می خواسته بریزیش بیرون و احساس درونیت را منتقل کنه... که حالا اون حسه نیست! 
    فقط یه نکته هست که باید ثبتش کنم و اون هم این که می شه در یک روز دو سال را با هم دید!

    ۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

    افسوس آدمیان

    • بزرگترین افسوس آدمی ان است که می خواهد ولی نمی تواند و به یاد می آورد روزی را که می توانست ولی نخواست!

    ۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه

    روز خاص! نهم اسفند

    • نهم اسفند  ... ساعت 12:30 ... صندوق پستی...
    • یکی از روزهای زندگی
    •  فراموش نمی شود!

    ۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

    غفلت...


    • جیرجیرک به خرس مهربون گفت : دوستت دارم! 
    • خرس گفت : امشب وقت خواب زمستانیه، بعدا صحبت می کنیم!

    • خرس رفت خوابید، ولی نمی دانست عمر جیرجیرک فقط سه روزه!

    ۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه

    ...

    • مشکل فکرهای بسته این است که دهانشان پیوسته باز است...

    ۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

    م. و

    • بعضی وقتها بعضی ادما یه کارایی می کنند که دیگه نمی تونی دوستشون داشته باشی  ... ولی عجیب دلت برای وقتی که دوستشون داشتی تنگ می شه ...

    ۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

    شرط عاشقی!


    • گر همسفر عشق شدی
    • مرد سفر باش
    • هم منتظر حادثه
    • و هم فکر خطر باش!

    ۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

    برای ...

    • یه حسی بهم می گه می خوای باهام حرف بزنی! یک حس خاص! ... معمولا اینجور حس ها بهم دروغ نمی گن... اگه واقعا اینجوریه احساست را بهم منتقل کن ... با اینکه تنها راه ارتباطی همین دنیای مجازیست ولی می شه براش راه حلی پیدا کرد. کافیه یه نشانه بفرستی!

    ۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

    یک شب تا صبح

    • یه شب تا صبح حرف زذیم، خندیدیم، گریه کردیم!!!
    • با کدام کلمات می شه اون احساس و حال و هوایی را که ادم بعد از دیدن دوستش پس از پانزده سال بهش دست می ده را بیان کرد ...چه جوری می شه از وفای کسی حرف زد که بعد از این همه سال می گرده پیدات می کنه و یه روز از اون دو هفته ایی را که فرصت داره در ایران باشه را به تو عطا می کنه ... هرکاری می کنم نمی تونم بیانش کنم... شاید به این دلیله که بعضی احساس ها باید برای همیشه در درون ادمی پنهان بمونه! ...
    •  

    ۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

    اشک

    • می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند را به هر کسی می تونی هدیه کنی ولی اشک را فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی!

    ۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

    پنجمین سال عمرگذر ... سیصد و چهل پست


    • پنج سال قبل در چنین روزی تصمیم گرفتم به جای نگارش انچه در سالهای دور در سالنامه ها می نوشتم را تبدیل به پست در این وبلاگ نمایم و به این ترتیب " عمر گذر " متولد شد! هرسال تعهدی که در اولین پست را ثبت کردم دوباره می خوانم تا عهد و پیمانم یادم بماند و ... در این پنج سال  سیصد و چهلمین پست نگاشته شده. انتظار بیش از این داشتم ولی خوب نشد! ... با همه کم و کاستی هایش دوستش دارم ... هرچه باشه تراوش ذهنیات و افکارم هست... اگر عمری باقی باشه این وبلاگ را همچنان بزرگش می کنم! 

    ۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

    دو جمله...


    • خداوند ادم ها را به دلیلی وارد زندگی مان می کند و به دلیلی بهتز انها را خارج می کند.

    • گاهی باید کسانی را از گذشته مان فراموش کنیم به یک دلیل ساده : انها به اینده مان تعلق ندارند.

    پینوشت : با رضایت خاطر برخی از دستنوشته های دهه هفتاد را پاره و محو کردم ! 

    ۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

    نیاز


    • خواندن کتاب 300 صفحه ای " خاطرات زلاتان " تمام شد. در ابتدای کتاب  نوشته :

    • می خواهم به همه کودکان،  بخصوص آن هایی اشاره کنم که احساس می کنند کمی عجیب و متفاوت هستند و بقیه تاییدشان نمی کنند و به دلایل اشتباه، توجه دیگران را به خودشان جلب می کنند. شبیه دیگران نبودن، اشکالی ندارد، خودتان را باور داشته باشید، همانطور که قصه من یاد می دهد، سرانجام، با همه مسائل، هر کسی می تواند راهش را در زندگی پیدا کند.

    •  بعضی از ادمها زندگی شان متفاوت از دیگران است ولی بقیه هم که شبیه به اکثریت جامعه زندگی کرده اند نیز گاهی سعی در متفاوت نشون دادن خودشون از دیگران هستند، از دید دیگه ای به این تفاوت ها نگاه کنیم شاید این نتیجه را هم بشه ازش گرفت :
    •   ادم ها هر کدام خصلت و ویژه گی خاص خودشون را دارن و اینکه  گاهی بعضی ها سعی دارند به دیگران تفهیم کنند که " من با بقیه فرق دارم ": منظورشون  اینه که  : من به توجه بیشتری نیاز دارم و به نیاز من توجه کنید!
    •  
    • خودم هم گاهی به این توجه، نیاز دارم!

    ۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

    من زلاتان هستم

    بعد از مدتها دیروز رفتم کتابفروشی. حدود هفتاد و پنج هزار تومان کتاب خریدم.  کتابهای خریداری شده از طیف های مختلف است و شاید برای یه عده ای انتخاب اینجور کتابها اون هم از طرف من را عجیب بدانند ولی همیشه همین جور بوده ام وهمه جور کتابی را می خوانم و نقد می کنم... هیچگاه خواندن کتاب به منزله تایید ان نبوده.... از دیروز تا حالا مثل خوره افتادم به جون کتاب ها و دارم می خونمشون... یکی از این کتابها که توجهم را جلب کرد و خریدمش " خاطرات زلاتان ایبراهیموویچ، من زلاتان هستم "  هست.   بازی هاش را در تیم های مختلف و جام جهانی دیده بودم و همیشه خبرهای جنجالیش به گوشم خورده بود و بدون اینکه طرفدارش باشم ولی همیشه یه جورایی  شخصیتش و رفتارش توجهم را به خودش جلب می کرد  و می دانم این توجه به دلیل تکنیکی بودن و دریبل هایش و یا پرخاشگری هایش نبوده..... خیلی از جوانای ما در ایران چه فوتبالیس تهای معروف و چه غیر فوتبالی ها هم شبیه او هستند و موفقیت هاشون،عملکرده و پرخاشگری ها شون  نشآت گرفته از رفتارها، هنجارها و نابهنجاری ها ی خانواده و جامعه است . حتی خیلی از جوانهای موفق در عرصه علم ، هنر، صنعت و ... نیز این چنین اند...


    ۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

    تولد یک دوست و بی هنری ...

    گفته شده هنر نزد ایرانیان است و بس!
    پس چرا من اینقدر بی هنرم!
    خواستم به مناسبت تولدت دسته گلی ساخته و  تقدیمت کنم ولی بهتر از این نتونستم!

    @
     @@
    @@@@
      @@@
       // || \\ 
       <> * <>
       /||\
       ||

    17 دی مبارکت باد

    ۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

    آموخته هایم ...

    • دنیا به من آموخت: دوری کسی را که دوستش داری تحمل کن!
    • اما
    • وفا به من یاد داد: کسی را که دوستش داری هرگز فراموش نکن!