۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

مخاطره


  • به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر سفر نکنی
    اگر کتابی نخوانی
    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
    اگر از خودت قدردانی نکنی

    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر برده‏ی عادات خود شوی
    اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی
    اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
    اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

    تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
    اگر از شور و حرارت
    از احساسات سرکش
    و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
    و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند
    دوری کنی

    تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
    اگر ورای رویاها نروی
    اگر به خودت اجازه ندهی
    که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
    ورای مصلحت‌اندیشی بروی
    -
    امروز زندگی را آغاز کن
    امروز مخاطره کن
    امروز کاری کن

  • شاعر :  پاپلو نرودا      ترجمه :  احمد شاملو

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

ترا من چشم در راهم... بیست و یکسال!

  • دلهره عجیبی دارم. الان هم که عصر جمعه ست و دلگیر کننده تر! ... می دانم حالا که قراره بعد از بیست و یک سال برگردی باید خوشحال باشم ولی نمی دانم چرا حالم غریبه!!! خوشحال هستم ولی بغض گلویم را می فشارد... گوله گوله اشک می ریزم ... کنترلش دست خودم نیست!!!... تا نبینمت باور نمی کنم که میای!!! اون سالی که رفتی یادته؟ من که خوب یادمه... خیلی غریبانه رفتی و یه جورایی بی خبر... وقتی ازت می پرسیدیم چند وقته می ری می گفتی من که زیاد رفتم و برگشتم این سؤالا چیه می پرسین!! از یه هفته قبلش یادته چه کارها که نکردی برامون... چقدر خرید کردی!!! هی سفارش می کردی وهی امانتی می دادی دستم و گفتی اینا را نگه دار تا من بیام... من حیرون کارهات بودم و می گفتم مگه نمی گی زود بر می گردی پس این کارا چیه؟ و تو می گفتی آدمیه دیگه... اون روز که رفتی فقط من بودم و من ... قران را بالا سرت گرفتم و با چشمان پر از اشک بدرقه ات کردم... بعد از یک ماه زنگ زدی که استهکلمی و ... بعدش هم موندگار شدی و همه را چشم براه گذاشتی... بیست و یکسال می دونی یعنی چی؟ یعنی یه کم بیشتر از سن ساره و فاطمه که اصلا ندیدنت و یه کم کمتر از سن مهسا و زهرا و عاطفه و زینب و دانیال که سه چهار ساله بودن که رفتی و نه تو از اونا چیزی به یاد داری و نه اونها از تو... فقط داوود و محمد یه چیزایی یادشونه !!! می دونی که داود قراره با خانمش بیان به استقبالت و زهرا هم با نامزدش... حالا وقتی بیای جای خالیه خیلیا را هم حس می کنی...
  • هر روز تقویم را ورق می زنم و روز شماری می کنم که دوم دیماه برسه... پنج روز دیگه... خدا کنه من تا اون موقع زنده باشم...

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

من از راهی دگر رفتم

  • هر چند وقت یکبار، همون وقتی که دل می گیره ، چاره ای ندارم که پا به پاش برم به اونجاهایی که خودش می خواد!!!  امروز سه چهار ساعت منو برد بین کتابهای شعر... می دونه و می دونم که بعضی وقتها دل کندن از بعضی شعرها و شاعرها برامون سخته... امروز غرق شعرای نصرت رحمانی بودم... 

شعری که نشان از عصیان دارد :

به من گفتند راه

اینست

چاه اینست

ولی آن را نکردم گوش

من از راهی دگر رفتم

ز راهی پرت و دور و کور

من اکنون بر هدف هستم




و در کلام تلخگونه ای به زمانه چنین می گوید :

ای دوست

این روزها

با هر که دوست می شوم

احساس می کنم

آنقدر دوست بوده ایم

که دیگر

وقت خیانت است


۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

حقیقت

  • حقیقت، آینه ای بود که از دستان خداوند به زمین افتاد و شکست، پس هرکس تکه ای برداشت و خودش را در آن دید و پنداشت حقیقت در دستان اوست. ولی حقیقت در میان مردمان پخش بود...

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

امید

  • بیا هر وقت در برابر گامهایمان سنگهای سیاه ناامیدی دیدیم آنها را کنار بزنیم و محکم تر گام برداریم.
  • بیا هر وقت گلهای کاغذی در گلدان دستهایمان قد علم کردند آنها را بکنیم و به جایشان گل یاس بکاریم.
  • بیا هر وقت مرغ نگاهمان در حصار یآس محصور شد حصار را بشکنیم تا به دیاریی انسوی نا امیدی پرواز کند.
  • بیا هروقت قناری کلاممان از یآس سخن به میان اورد جریمه اش کنیم که هزار بار بگوید :
  • " آنسوی دیار ناامیدی دروازه ای است به دیار امیدواری، تنها تلنگری می خواهد، دروازه را بگشا."

  • این متن یکی از دستنوشته های نوشته شده در تاریخ : چهارشنبه ساعت 9 صبح سوم تیرماه هفتاد و یک. یعنی هفده سال و پنج ماه و هفت روز قبل!!! می باشه. فکر می کنم هر جند وقت یکبار جریمه هزار مرتبه ای را پرداخت کرده ام و می دانم که این جریمه ها برعکس جرایم رانندگی و ... نتیجه داده ! امروز هم جریمه شدم!!!