۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

باران

  • دیرگاهی ست که حرفهایم را به باران می گویم و اسرارم را به باران می دهم و از باران خبر می گیرم که از انتهای آبی آبی می آید و سفرنامه اش پایان غبار است و آغاز رویش!

۱ نظر:

علی گفت...

به باران که بسپارید حرفهایتان را، بعدا جایی جوانه می زنند!