۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

اولین پُست ِ 88

  • دهمین روز سال است . دیروز از مسافرت ده روزه برگشتم با کلی خاطره. خیلی حرف برای نوشتن دارم ولی نوشتنم نمیاد! مثل همون وقتایی که ادم خیلی خسته است و از فرط خستگی زیاد خوابش نمی بره و هی از این پهلو به اون پهلو می شه! می خوام بنویسم ( یعنی بتایپم! ) ولی هی از این شاخه به اون شاخه می پرم و کلمات جفت و جور نمی شن که در قالب جمله نگاشته بشن، به نظرم وقتش نیست! پس به همین بسنده کنم که خدا را شکر همه دور ِ هم جمع بودیم و همه امور بر وفق مراد. البته سال، سال ِ گاو است ولی ما بر خر مراد سوار شدیم!!

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

من از تأمل بهار بر می گردم!!!

  • دیشب تا دم ِ اذان ِ صبح برگ برگ ِ دفتر زندگی ام را ورق زدم و یکسال را مرور کردم. بهار رسید، با رسیدنش سالی هم گذشت. و باز این سؤالها : سال را چگونه سر آوردی؟ در سبدت برای بهار چه داری؟ بهاری دیگر در راه است چه گلی بر سر زده ای؟ با دستانی پر به استقبالش می روی یا خالی ... از اون بهار تا این بهار چگونه به دنیا نگریستی؟ با چه نیتی به دیگران کمک کردی؟ ای سرگردان چقدر غفلت کردی؟ ... صدای اذان صبح که بلند شد بغضم ترکید و فهمیدم که شرمنده ام و دستانم خالی!

  • خدایا به بزرگی و عظمت خودت، مرا ببخش! در استانه سال جدید از تو می خواهم مرا به حال ِ خود رها نکنی و اگر غفلت کردم ازم غافل نشی. ... یا مقلب القلوب والابصار... یا محول حول والاحوال ، حول حالنا الا احسن الحال...

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

کتاب

  • به بهانه خونه تکونی کتابها را از قفسه بیرون آوردم که گرد گیریشون کنم. با اینکه بعضی هاشون را چندین بار خونده ام ولی بازم قسمتهایی که می دونستم جالبن را ورق زدم و خوندم! ساعتها تو کتابهام گم شدم! از کوچیکی پدر ما را عادت داد به کتاب خوندن. یادمه اولین کتابی که برام خرید کتاب "هایدی " بود و به مناسبت قبولی دوم دبستان. ( مثلاً باسواد شده بودم!) پدر کتابخانه بزرگی داره با کتابهای قدیمی و کمیاب یا حتی نایاب. به قول مادر وقتی می رفت میوه و سبزی بخره بعضی وقتها بجاش کتاب می خرید! به تقلید از پدر سعی می کنم از کتاب خریدن غافل نشم ( البته نه مثل پدر) .
  • دستخط و جملات مکتوب شده در اولین صفحه کتاب هایی که هدیه گرفته ام، یادگاری های خوبیست که دیگران از خود بجا گذاشته اند. اون جملات روح دارند و وقتی می خوندمشون حس می کردم صدای هدیه دهنده تو گوشمه! حیف که از بعضی ها بی خبرم و نمی دونم کجا هستند و چی کار می کنند!
  • اون موقع ها می گفتند کتاب بهترین دوست انسان است و من امروز با دوستانم ساعتها گپ زدم و در خاطراتم سیر کردم!


۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

بوی بهار ـ بوی پدر

  • هر چه رو به پایان سال نزدیکتر می شویم دلهره من بیشتر می شود. بغض گلوم بزرگتر و بزرگتر می شه، یک کم می ترکونمش ولی باز هم باد می کنه! به خاطر پدر و نیز مادر که همیشه دوست دارند همه دور سفره هفت سینشان جمع باشیم باید به نزد مادر برویم ولی اینکه چگونه جای خالی پدر را تحمل کنیم سخت است... خیلی هم سخته... اشکها همین جور گوله گوله سرازیر می شن و تجسم اون لحظه برام دردناکه... اصلاً از وقتی بوی بهار اومده بوی پدر بیشتر و بیشتر حس می شه، جای خالیش بیشتر و بیشتر معلومه ... گلدونای شمعدونی باغبونشون را می خوان، گلهای رز و محمدی باغچه از خواب بیدار شدند و نمی دونند یک زمستان کی بالا سرشون نبوده... داداشی برای باغچه بنفشه های زرد و بنفش سفارش داده و می گه نمی گذارم باغچه حس کنه پدر نیست ... ولی می دونم باغچه می فهمه... گیاهان از نظر احساس شبیه به ادمها هستند!... تحمل همه اینها سخته ولی به خاطر مادر باید بغضم را پنهان کنم! خدا کنه این دُخی بابا بتونه تحمل کنه...


۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

اخراجی ها

  • هشت صبح بری سر ِ کلاس و ده دقیقه بعد بیست و پنج نفر را از کلاس بیرون کنی و کلاس را با پنج نفر تشکیل بدی ، چه معنی و مفهومی می تونه داشته باشه؟ این کار یعنی گاهی لازم است دانشجو را تنبیه کنی تا متوجه بشه که اون شرط و شروطهای ِ اول ترم و قول و قرارها هیچ کدام بیخودی نیست و باید حرفها را جدی بگیرند! و بدونند حرف و عمل یکی است!

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

آدمها و زندگی

  • بعضی ادمها جوری زندگی می کنند که انگار هیچوقت نمی میرند،
  • و بعضی ها جوری می میرند که انگار هیچوقت زندگی نکردن!!

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

50 - 52 = 2

  • پنجاه هفته از سال گذشته و فقط دو هفته آن باقی مانده. با اینکه می دونیم این دو هفته هم تا چشم بهم بزنیم می گذره ، ولی نمی دونم چرا باز هم گذشت سریع زمان را باور نداریم...
  • 60.60.24.7.2 = 1209600 ثانیه باقی مانده. از نظر عدد و رقم بزرگه ولی همین الان هیچی نشده 600 تاش گذشت!
  • دراین زمان باقی مانده شاید بهترین کاری که می توان انجام داد شاد کردن دل ِ دیگران باشه، و یکی دیگه بدست آوردن دلی که شاید در پنجاه هفته گذشته شکسته باشیم ! اگر حضوری یا با تلفن سختمان است یکی از کاربردهای ایمیل ، اس ام اس ، کامنت و ... می تونه همین باشه!

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

...

  • یک آسمان ابری ِ لبریز، در من است! دلتنگی ام بزرگتر از گریه کردن است ...

۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

فریاد ِ بیهوده

  • آن کس که به فریاد دلش بیدار نشود، به فریاد دیگران نیز بیدار نخواهد شد ...


۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

وصف ِ حال یک دوست ِ خوب

  • این شعر وصف حال دوستی است که برادرش پس از رفتن ِ او به اون سر ِ دنیا براش سروده بود.
  • یک دفعه به یادش افتادم و به سراغ این شعر رفتم، فکر می کنم او هم به یادم است. همیشه قرارمون این بود که هر وقت دلمون برا همدیگه تنگ شد و به یاد ِ هم افتادیم به ماه نگاه کنیم و یقین داشته باشیم اون طرف مقابل هم داره ماه ُ نگاه می کنه!! ...

  • گامهایت پر از رفتن
  • چشمانت پر از جاده های دور
  • قلب مهربانت پر از تِرَک
  • و بغضت پر از هزار حرف نگفته

  • چقدر خوب دستانت را
  • به فاصله عادت داده ای
  • پاهایت را به رفتن های دور
  • لب هایت را به سکوت
  • و خاطره هایت را به جاودانگی

  • جسمت پر از فاصله است
  • و روحت پر از نزدیکی