- دیشب داشتم به ذکر مصیبت برای امام حسین (ع) گوش می دادم و عزاداری برای او و یارانش. براستی واقعه عظیم و بزرگی بوده که درکش خیلی سخته، مخصوصاً آن لحظه ای که آدم می خواد تصمیم بگیره که در کدام صف قرار بگیره. الان از هر کسی بپرسی که اگه انروز در آن واقعه حضور داشتی فکر می کنی در کدام جبهه قرار می گرفتی؟ بدون هیچگونه درنگی فوری می گه خوب معلومه طرف امام حسین ( ع) . ولی ایا براستی همینگونه می بود؟ !!! مگر نه اینکه عاشورا درسی است با سر فصلهای : "ایثار، گذشت، فداکاری، شجاعت، ظلم ستیزی، مبارزه با ظلم، امر به معروف و نهی از منکر " پس چرا خیلی از ما وقتی به انجام این اعمال می رسیم از کنارش براحتی می گذریم و یا حتی ازش فرار می کنیم !!!! با این افکار در گیر بودم... زیارت عاشورا را خواندم و خوابیدم. دو سه ساعت بیشتر نگذشته بود که بیدار شدم و مثل روزای آخر سال که گاهی به حساب کتاب و عملکرد یکساله ام می پردازم، ایندفعه شروع کردم به بررسی اعمال چندین و چند ساله ام!!! خودم را در یک دادگاهی حس می کردم که شاکی خودم بودم، بازپرس خودم بودم، هیات منصفه خودم بودم، قاضی خودم بودم همه و همه خودم بودم. از اینکه داشتن اعمالم را بر رسی می کردن و من به هر کدام که می رسیدم سرم را پایین می انداختم و محکومیت خود رای می دادم، شرمگین بودم. هی با خودم می گفتم تو که اعمال خوب هم داشتی انها را هم بگو خوب، ولی آنها یادم نمی آمد و هی این در و آن در می زدم. نمی دانستم چه حکمی در انتظارم است، کلافه بودم، نمی دانستم چه باید بکنم.خسته و در مانده، یکدفعه صدا زدم خـــــــــدااااا، یا ستـــار العیوب، تو به همه این اعمال من علم داری و هنوز یکبار هم نشده برویم بیاوری اونوقت ببین این بنده ات چه می کنه، چطور مرا گیر انداخته و خجل زده ام کرده، نجاتم بده از دستش!!! بغضم ترکید و سرم را زیر پتو کردم، نمی دانم چقدر طول کشید تا آرام شدم و دوباره به خواب رفتم.
۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه
دادگاه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر