۱۳۸۶ دی ۲۶, چهارشنبه

سرما در افتاب

  • این روزها هوا خیلی سرده. به قول شاعر: هوا بس ناجوانمردانه سرد است! دیروز با اینکه افتاب بود و آسمان بسیار صاف و آبی یکدست ولی آفتاب از پس باد بر نیامد و این دفعه باد یکه تازی می کرد و سوز سرمای برف هفته قبل را به این طرف و آنطرف می فرستاد که سرما تا مغز استخوان آدم نفوذ کنه. در مورد من که همین اتفاق رخ داد. دیروز تو یک فاصله زمان 5 دقیقه ای که از سلف به اتاق کارم برگشتم انچنان سردم شد که از سرما دندونام به هم می خورد ( برای من خیلی عجیب بود) با اینکه بعدش گرمم شد ولی از دیروز تا حالا هر وقت یادش می افتم سردم می شه!!! دیشب می خواستم بنویسم ولی هر کاری کردم نتونستم، به زور خودم را به خواب زدم و مثل این بچه ها که خوابشون نمیاد ولی باید بخوابن، خوابیدم. ساعت 5 صبح بیدار شدم ولی دوباره مثل همون بچه که وقتی بزور می خوابه به سختی هم حاضره رختخوابو ترک کنه، شده بودم. بلاخره با یه نهیب که به خودم زدم ترسیدم و بلند شدم ولی دانشگاه نرفتم، انشاء الله که هیچ دانشجویی امروز برای رفع اشکال مراجعه نمی کنه ( می دونم روز امتحان میان غر می زنن که ما اومدیم شما نبودید، ولی من نمی تونم غر بزنم که من روز قبلش امدم شما نیامدید!!!). حالا به هر حال نرفتم دیگه. ببینم امروز تو خونه چقدر می تونم کار مفید انجام بدم.

هیچ نظری موجود نیست: