- همیشه سؤال طرح کردن برایم سخت است، سخت تر از امتحان دادن. دیشب تا ساعت 2 بامداد داشتم سؤال طرح می کردم و نتیجه اش جلسه 4 ساعته امروز بود. حالا هم سردرد دارم، خدا به داد دانشجو ها برسه.
۱۳۸۶ بهمن ۲, سهشنبه
سردرد
۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه
شیطون ولی باهوش
- همیشه از دانشجویان شیطون ، با هوش، و پر انرژی که هر مطلبی را همینجوری و بدون استدلال و پشتوانه علمی قبول نمی کنند خیلی خوشم اومده و واقعاً دوستشون دارم. لذت می برم که یکی بیاد و روی مبحثی، بحث و استدلال منطقی داشته باشه و راه حل جالب و نو ارایه دهد. خوشبختانه در هر ترمی یکی دو تا از این دانشجو ها تو کلاس پیدا می شه. مخصوصاً اینکه گاهی این سؤال جواب انها با شیطنت های خاص دانشجویی و جوانی نیز همراه باشه، از اینکارشون لذت می برم و منم سعی می کنم کم نیارم و جواب شیطونی هاشون را با همون روش و شیوه خودشون بدم. امروز دو تا از همین دانشجو زرنگ و شیطون اومده بودند و با این ادعا که برای اون قضیه ای که شما اون استدلال طویل و عریض را داشتید ما راه حل کوتاهتر و جالبتری داریم، شش دنگ حواسم را جمع کردم که ایراد کارشون را پیدا کنم، به محض اینکه صحبتشون تموم شد اشکال راه حل را گفتم، یک نکته ظریفی بود که انها خودشون هم تعچب کردند. وارفتند، گفتم زیاداز خودتون نا امید نباشید آخه من خودم همین استدلال را قبلاً داشتم و برام سؤال بود وقتی این راه کوتاه وجود داره چرا اون راه تو کتابا هست، با کلی وقت و فکر اشکالش را در آوردم.اینهم فقط بر اثر تجربه و خاک گچ خوردن من است. بقیه وقت با خنده و شوخی گذشت و بعدش من احساس نشاط می کردم که با چنین دانشجویانی سر و کار دارم. خیلی وقتا اینها هستند که به من انگیزه تدریس می دهند، با اینکه ممکنه خودشون هم ندونند که چه لطفی در حقم می کنند.
۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه
دادگاه
- دیشب داشتم به ذکر مصیبت برای امام حسین (ع) گوش می دادم و عزاداری برای او و یارانش. براستی واقعه عظیم و بزرگی بوده که درکش خیلی سخته، مخصوصاً آن لحظه ای که آدم می خواد تصمیم بگیره که در کدام صف قرار بگیره. الان از هر کسی بپرسی که اگه انروز در آن واقعه حضور داشتی فکر می کنی در کدام جبهه قرار می گرفتی؟ بدون هیچگونه درنگی فوری می گه خوب معلومه طرف امام حسین ( ع) . ولی ایا براستی همینگونه می بود؟ !!! مگر نه اینکه عاشورا درسی است با سر فصلهای : "ایثار، گذشت، فداکاری، شجاعت، ظلم ستیزی، مبارزه با ظلم، امر به معروف و نهی از منکر " پس چرا خیلی از ما وقتی به انجام این اعمال می رسیم از کنارش براحتی می گذریم و یا حتی ازش فرار می کنیم !!!! با این افکار در گیر بودم... زیارت عاشورا را خواندم و خوابیدم. دو سه ساعت بیشتر نگذشته بود که بیدار شدم و مثل روزای آخر سال که گاهی به حساب کتاب و عملکرد یکساله ام می پردازم، ایندفعه شروع کردم به بررسی اعمال چندین و چند ساله ام!!! خودم را در یک دادگاهی حس می کردم که شاکی خودم بودم، بازپرس خودم بودم، هیات منصفه خودم بودم، قاضی خودم بودم همه و همه خودم بودم. از اینکه داشتن اعمالم را بر رسی می کردن و من به هر کدام که می رسیدم سرم را پایین می انداختم و محکومیت خود رای می دادم، شرمگین بودم. هی با خودم می گفتم تو که اعمال خوب هم داشتی انها را هم بگو خوب، ولی آنها یادم نمی آمد و هی این در و آن در می زدم. نمی دانستم چه حکمی در انتظارم است، کلافه بودم، نمی دانستم چه باید بکنم.خسته و در مانده، یکدفعه صدا زدم خـــــــــدااااا، یا ستـــار العیوب، تو به همه این اعمال من علم داری و هنوز یکبار هم نشده برویم بیاوری اونوقت ببین این بنده ات چه می کنه، چطور مرا گیر انداخته و خجل زده ام کرده، نجاتم بده از دستش!!! بغضم ترکید و سرم را زیر پتو کردم، نمی دانم چقدر طول کشید تا آرام شدم و دوباره به خواب رفتم.
۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه
یا حسین (ع)
- هشتمین روز محرم است و امشب شب تاسوعا. به خیلی از بلاگها که سر می زنی می بینی یکی با گذاشتن یک عکس که نمادی از عاشورا و محرم است، یکی دیگه با شعر یا نوشته و... داره برای امام حسین (ع) عزا داری می کنه. 99% انها هم جوان هستند و از قشر تحصیلکرده. با خود می گویم می بینی اینها همانهایی هستند که شاید ظاهرشان خبر از این همه اعتقاد و ایمان و توسل به ايمه را ندهد، پس یادت باشه که از ظاهر آدمها قضاوت به ایمانشان نکنی. خیلی از این جوانها مؤمن و صادقند، درونشان یک چیزایی هست که من و امثال من باید از آنها درس بگیرم. به حال و هوای انها غبطه می خورم و تحسینشون می کنم. تنها جمله ای که می تونم بگم اینه که خدایا ایمانشون را حفظ کن و دلشون را لبریز از صداقت و صفا و عشق به خودت ( الله) بگردان. آمیـــــــــن. التماس دعا.
۱۳۸۶ دی ۲۶, چهارشنبه
سرما در افتاب
- این روزها هوا خیلی سرده. به قول شاعر: هوا بس ناجوانمردانه سرد است! دیروز با اینکه افتاب بود و آسمان بسیار صاف و آبی یکدست ولی آفتاب از پس باد بر نیامد و این دفعه باد یکه تازی می کرد و سوز سرمای برف هفته قبل را به این طرف و آنطرف می فرستاد که سرما تا مغز استخوان آدم نفوذ کنه. در مورد من که همین اتفاق رخ داد. دیروز تو یک فاصله زمان 5 دقیقه ای که از سلف به اتاق کارم برگشتم انچنان سردم شد که از سرما دندونام به هم می خورد ( برای من خیلی عجیب بود) با اینکه بعدش گرمم شد ولی از دیروز تا حالا هر وقت یادش می افتم سردم می شه!!! دیشب می خواستم بنویسم ولی هر کاری کردم نتونستم، به زور خودم را به خواب زدم و مثل این بچه ها که خوابشون نمیاد ولی باید بخوابن، خوابیدم. ساعت 5 صبح بیدار شدم ولی دوباره مثل همون بچه که وقتی بزور می خوابه به سختی هم حاضره رختخوابو ترک کنه، شده بودم. بلاخره با یه نهیب که به خودم زدم ترسیدم و بلند شدم ولی دانشگاه نرفتم، انشاء الله که هیچ دانشجویی امروز برای رفع اشکال مراجعه نمی کنه ( می دونم روز امتحان میان غر می زنن که ما اومدیم شما نبودید، ولی من نمی تونم غر بزنم که من روز قبلش امدم شما نیامدید!!!). حالا به هر حال نرفتم دیگه. ببینم امروز تو خونه چقدر می تونم کار مفید انجام بدم.
۱۳۸۶ دی ۲۵, سهشنبه
سخن اول
- با یاد و نام خدا اغاز می کنم
- می خواهم بنویسم تا در اینده به یاد این روزها هم باشم. می دانم چند صباحی دیگر که بگذرد خیلی زود فراموشی به سراغم می اید ، پس می نویسم و ثبت می کنم تا در اینده بدانم چگونه عمر را سپری کردم. شادیها، غمها، اتفاقات کوچک و بزرگ، وابستگی ها و دلبستگی ها همه و همه یقیناً خاطرات خوبی از خود بجای خواهند گذاشت پس می نویسم.
- اری بنویس و با تعهد هم بنویس. اخلاق را رعایت کن و عدالت را هم.
- دو شاهد هم ناظر بر تعهدت خواهند بود 1) خدای تبارک و تعالی 2) وجدان بیدار و آگاه
اشتراک در:
پستها (Atom)