بلاخره به چهارم شهريور يكهزار و سيصد و نود و هفت هم رسيدم! در منحنى زندگى هر كسى نقطه عطف هايى وجود داره و منهم مستثنى نيستم! روز تولد زمان مناسبى است براى اغاز اين تغيير جهت انحنا زندگى و ثبت نقطه عطف ديگرى در ساليان عمر.
در سيزدهمين روز مرداد ساعت سه و نيم بعد از ظهر مادر از بين مان رفت! غم بزرگى سراسر وجودم را گرفته! جاى خالى او در زندگى كاملا احساس مى شود و در اينده يقيناً به مراتب بيشتر! همانگونه كه نبود پدر هميشه نمود مى كنه! در نبود پدر دلخوش به وجود مادر بوديم و حالا... مادر خودت دلداريمان ده...ارام جانم رفت
"بودن ها را قدر بدانيم" ... " نبودن ها همين نزديكى است"
يك هفته به پايان اولين ماه تابستان باقى مانده و فقط يك بازى از جام جهانى فوتبال باقى مانده، امتحانات پايان ترم هم يك هفته ايى هست كه به پايان رسيده! زمان منتظر هيچ كس و هيچى نمى ماند و نمى توان برنامه هايى را در ذهن طراحى كرد ولى به مدت زمان واقعى و لازم براى انجام انها خيال پردازى كرد. به قول مرحوم قيصر امين پور" ناگهان چه زود دير مى شود"، چرا اين روزها بركت وقت و زمان از بين رفته! ساليان سال است تابستان از مرداد شروع و در انتهاى مرداد هم به پايان مى رسد! دلم براى تابستان هاى سه ماهه تنگ است!
... بهتره به دلتنگى ها فكر نكنم! ...
پينوشت: فينال جام جهانى بين فرانسه و كرواسى است و دلم ميخواهد جام قهرنانى نصيب كرواسي شود!
دوازده روز از سال 1397 هم گذشت، نوزوز همانند سال های دیگر در کنار مادر اغاز شد و باز هم جای خالی پدر احساس شد؛ مخصوصا اینکه در خواب هم چهره همیشه خندانش را دیدم! دیروز هم که روز پدر بود!
نوشتن حرفهایم در اینجا ده ساله شد. این وبلاگ بخشی از هویت من شده! حتی میدانم چه موقع نوشتنی ها را ننوشتم! برای خودمم خیلی جالبه که پست های سال های قبل را میخوانم! در سال گذشته اتفاقات زیادی رخ داده و اخرینش همین " غرق شدن کشتی سانچی" است که بسیار ناگوار است. سی و دو نفر در اب سوختن! چقدر سخته تحمل دیدن و شنیدن گریه خانواده هایشان بخصوص همسران جوان انها! دلم نمیخواست در سالروز تولد عمرگذر شاهد پایان عمر سی و دو نفر انسان باشم! ای کاش می توانستم جشن تولد ده سالگی را باشکوه برگزار کنم ولی ایا در روز عزا می توان جشنی برپا کرد!... جمله پایانی: می سوختند و ما می سوختیم... در دل اب آرام گرفتند و ما هنوز می سوزیم....
اول دی ماه نود و شش هست. یک روز افتابی و زیبا! بعد از یک هفته الودگی شدید هوا و دلهره و اضطراب زلزله چهارشنبه شب ( 29 آذر ماه) دیشب بارون امد و یک دفعه هوا خیلی تمیز شد! دیشب با خودم گفتم خدا جان دمت گرم که شب یلدا درهای رحمتت را بروی مردم باز کردی! گرچه حوادث و بلایای طبیعی و غیر طبیعی ادم ها را همچون هوا کدر و درهم می کنه ولی شاید گاهی لازم باشه تا به خودمان بیاییم و بفهمیم دلبستگی هایمان به این دنیا برای چیست؟!
همانند همیشه تفعلی زدم به دیوان حافظ و او هم فال شب یلدایم را چنین پاسخ داد:
دیشب شهر دود گرفته ام را خدا تکانی داد... مردم شهرم در انتظار وزیدن بادی بودن تا غبار از چهره تاریک آسمان برود و ستاره هایش را ببینن ... اما خدای آسمانم زمین شهرم را تکان داد... در یک لحظه تمام معادلات من بشر بهم ریخت... دیگر هیچکس به ساختمان لوکسش نمی توانست تکیه کند... حتی همان همشهری با پرستیژم که رنگ مبلمان و پرده و... را با کاغذ دیواری هر اتاقش جور کرده بود....هیچ کدام از اینها قابل اتکا نبود... همه فرار می کردن از ساختمان های ...
شب را در خیابان محله مان جلوی مطبخ داغ کله پزی گذراندیم ...
حالا که صبح نزدیک است، پاتیل کله پز جا افتاده، ماشین ها یکی یکی جلوی مطبخ می ایستند و یا صبحانه می خرند یا صبحانه می خورند... و ...
دوباره به همان ساختمان ها بر می گردیم...
اما یادمان باشه جز به خدا و خوبی هایش به هیچ چیز نمی توان اعتماد کرد حتی به برج هایش ...
چهارشنبه به مناسبت روز امار دکتر پاشا سخنرانی داشت، همان کسی که همیشه برایم قابل احترام بوده و خواهد بود. صحبت هایش همانند همیشه شیرین و دلنشین بود. از پنجاه سال همراهی اش با امار گفت و از "عقبه" هایش! مفهوم "عقبه" را خودش به همان تعبیری که در قران امده بکار برد. در پایان مراسم به ایشان گفتم در یکی از عقبه های من شما سهم بسزایی دارید و از این بابت سپاسگزارم! شباهت زیادی بین طی شدن مسیر زندگی خودم با دکتر پاشا می بینم و احتمال زیاد اگه قرار باشه یه روزی منهم به ده هایی از زندگی ام اشاره کنم، همانند ایشان دسته بندی می کنم! کلمات "احتمال"؛ "تصادفی"؛ "فرایند" و... در زندگی من نیز "کاربردی" به همان مفهوم علمی شان دارد!
یک بار دیگه یادم افتاد که اگر قرار باشه به عقب برگردم مجدد همان ریاضی و به همراهش امار ریاضی را انتخاب می کردم!
"محترم" هم به دیار باقی شتافت! خداوند رحمتش کند و روحش شاد! خیلی ناراحت شدم و برای تنهایی روزهای اخر زندگی اش گریستم! رفتنش ناگهانی بود و تلنگری بود به خیلی ها!
معروفه که دانشجویان به همدیگه می گویند : " روز اول میخواهید برید دانشگاه خب برید ما حرفی نداریم ولی خب سر کلاس نرید!"
ولی خب در طول سالیان سالی که تدریس می کنم تا حالا نشده دانشجویان کلاس های من در روز و هفته اول تشکیل نشه! حتی امروز ... این ورودی هایی که می گفتند هفته اول هیچ کلاسی را نمیان! ... آمدن...
یک بار دیگه به روز چهارم شهریور سالروز تولدم رسیدم،خدا را شکر که یک سال دیگه را نیز گذروندم و به عمرم اضافه شد! با ابنکه از میانسالی عبور کرده ام ولی هنوز حسش نکردم و نمی خواهم قبول کنم وارد سراشیبی زندگی شده ام! نمی دانم تا چند سالگی عمر خواهم کرد ولی از خداوند میخواهم همانگونه که تا کنون عمر با عزت نصیبم کرده بعد از این هم لطفش را از من دریغ نکنه. خوشحالم تا انجایی که در توانم بوده با صداقت و روراستی زندگی کرده ام و دیگران نیز با همین ویژه گی مرا می شناسند. یه جمله هم در پایان: من یه شهریور ماهی هستم؛ شهریوری رفیق می مونه با همه نا رفیقی ها!
با خودم عهد کرده بودم دیگه وارد بحث های سیاسی انتخابات نشوم! ولی نمی دونم چرا فکر کردم ادم ها تغییر کرده اند و می توان ابراز عقیده کرد! ولی اشتباه بود....
بیشتر افراد فقط کارشان شده اینکه خبری بدستشان برسه و بدون هیچ تاملی در صحت و سقم ان و یا حتی منطقی بودن ان خبر فوری انرا توییت کنند و برای همدیگه ارسال کنند! یه عده ایی هم از اینجور افراد و مخصوصا اینجور جوان ها سوءاستفاده می کنند و با تحریک بیشتر از شور و هیجانشان به نفع خودشان استفاده کنند!
خیلی جالبه تقریبا اکثر کسانی که دم از ازادی عقاید و ارا می زنند تا متوجه تفاوت نظر می شوند بشدت جبهه گیری می کنند و با انگ زدن سعی در کوبیدن فرد مقابل را دارند و می خواهند به هر نحوی محوش کنند!
چرا نباید تحمل مخالف خود را داشته باشیم؟
به خودم می گویم نتیجه هر چه باشه من به ارا مردم احترام می گذارم.
عمر گذر یک سال دیگه هم پشت سر گذاشت! خوشحالم که هنوز هم گاه گاهی می توانم بیایم اینجا و بنویسم هر انچه در ذهنم هست و صفحه ایی برای نگارش افکار، دلنوشته ها، حرف های دیگران و ... را دارم!
در این سالگرد باز هم یاد اوری می کنم ادم هایی که منطق را درس میدهند بی منطقی می کنند و حرف و استدلال ها را انگونه بیان می کنند که نفعشان در ان هست! کاملا معلوم است که اینها عالم به علم نیستند و فقط نشخوارکننده های علم اند!
در این روزها هاشمی رفسنجانی هم به رحمت خدا رفت و فردا مراسم شب هفت اوست. شاید یه روزی نظرم را در مورد ایشان نوشتم و انچه از اول انقلاب تا کنون در ذهنم باقی مانده و شاید هم ننویسم! ... رحمت خدا بر او باد، روحش شاد.
چند روزی هم هست که جراحی لثه انجام دادم و حال جسمانی چندان مساعدی ندارم! مخصوصا دیروز که با افت قند شدید روبرو بودم و حال خیلی بد!... ( این جمله را برای ثبت حال و وضعیت جسمانی در تاریخ عمرم نوشتم، تا ببینم سال دیگه در این روز چه وضعیتی دارم!) ...
مراسم خیلی خوب برگزار شد، خیلی ها امده بودن. از قدیمی هی قدیم تا جدیدترین ها! همه خوشحال بودن، جال و هوای عجیبی بوجود امده بود! بهترین قسمتش همان خاطره گویی بود که از شیطونی هاشون گفتن و خاطرات شیرین و خوشی ها! کلیپ عکس های قدیمی که پخش شد فضای نوستالژی عجیبی بوجود امده بود و بعضی ها اشک شوق در چشمانشان حلقه زده بود. جالبترین نکته ایی که اتفاق افتاد این بود که قرار بود مراسم از ساعت پنج شروع بشه ولی 99% دانش اموختگان بین ساعت سه و نیم چهار دانشگاه بودن! مچری هم که دیگه سنگ تمام گذاشت و رو سفیدم کرد. گل بهی پوشان شیطون و جوان هم که با سوت و دست و همخوانی هاشون به مجلس شور و حال دیگه ایی داده بودن!
همان شب از ساعت یازده پیام های تشکر و قدردانی که در گروه سرازیر شد هر چه خستگی بر تن داشتم از تنم بیرون برد!
پیشنهاد اولیه از خودم بود و بلاخره توانستم انچه سالیان سال بهش فکر کرده بودم را به اجرا در اورم! از این بابت حس خوبی دارم!
شانزده شهریور یکهزار و سیصد و نود و پنج به عنوان یکی از بهترین خاطرات ثبت شد.
کمتر از یک ساعت دیگه به چهارم شهریور نمانده! روز تولد... وقتی سنمون کمه روز شماری می کنیم که روز تولدمون برسه تا احساس بزرکی کنیم! و وقتی از چهل گذشتیم یه هول پنهانی در دلمون داریم که کاش سال طولانی تر بشه و یه کم دیرتر روز تولد برسه! ... همه میدونیم داریم میفتیم در سراشیبی و اگه اون موقع ها به اضافه شدن سن فکر می کردیم حالا به کوتاه شدن عمر!
همیشه می گوییم زمان زود می گذره ولی چه حواسمان باشه چه نباشه خیلی زود می بینیم چهل سال گذشته! قراره بزرگداشت چهلمین سال تاسیس رشته ریاضی در دانشگاهمان گرفته بشه و من یک دفعه حول برم میداره که این چهل خیلی مفهوم و معنی داره! قراره تاریخچه ای را بنویسم از انچه در این سال ها گذشته و مروری داشته باشم بر این زمان! بخش عظیمی از این تاریخجه یعنی مروری بر زندگی خودم... هم خوشحالم و هم غمگین...!!!
( امروز بیست و شش مرداد یاد اوراتفاق بیست و شش سال قبل در همین روز هست که احتمالا به فراموشی سپرده شده...!!!)