۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

تولدی دیگر.... م ب ا ر ک !


یک سال دیگه بر عمرم افزوده شد! وقتی کوچیکیم و تولدمون می شه کلی ذوق می کنیم که داریم بزرگ می شیم و با خودمون حساب کتاب می کنیم که هرچقدر بزرگتر بشم می تونند روم یشتر حساب باز کنند و ما هم ادعای استقلال و اظهار نظر و ... را داریم! .. و البته که چنین هم خواهد شد و کم و بیش به یه سری خواسته ها می رسیم... برای اینده خودمان برنامه ریزی می کنیم و وقتی به یه سری اهداف و ارمانهامون می رسیم با انرزی بیشتر به کارهای بعدی فکر می کنیم... زمان اینقدر به سرعت می گذره که یه دفعه می بینیم به میان سالی رسیدیم... از اینجا به بعد بعضی وقتا دلمون می خواد سال دیرتر به پایان برسه! سن کمتر نشون داده بشه و ... بار هم برا اینده برنامه داریم ولی این دفعه با نگرانی ، ایندفعه دیگه احتیاط ها در زندگی شروع می شه و از ترس اینکه نباید اشتباه کرد و حالا دیگه مثل دوران بیست سالگی نیستیم که اگه اشتباه کردیم بگند جونه و کم تحربه! خودمون هم در اون دوران همیشه می گیم اشکال نداره از نو شروع می کنم ولی حالا دیگه جرات گفتن این حرفا را نداریم و یا حداقل با ترس بیانش می کنیم!!!

... کلی تجربه داریم ولی ایا واقعا به موقع اش بکارمون میاد؟!!! گاهی وقتا نه...

با همه این حرفا که در ذهنم می گذره باز هم با خودم می گم چه بخوای و چه نخوای عمرت در حال سپری شدنه پس مثل همون دوران جونی ات باش و پر انرژی جلو برو... و امروز که بعضی ها تولدم را تبریک گفتن مثل همیشه گفتم : اره تازه به بیست رسیدم!!!

خدا را شکر از عمری که گذروندم راضی ام و اگرچه می تونست خیلی بیشتر از اینها خوبتر و بهتر باشه ولی بضاعتم همین بوده و پیمانه وجودم هم در همین حد...

کیک تولدم هم خیلی خوشگل بود و هم خوشمزه!!! ... جای اونهایی که نخوردن خالی و به یادشون بودم!!

۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

نکنه21


  • گاهی باید کمرنگ باشی تا نبودنت احساس بشه، ... نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت بشه ...

۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

ز خاطرم نروی


  • نبودن ها .... دور بودن ها ... و حتی ندیدن ها، هرگز بهانه ای نمی شود برای از یاد بردن ها...

۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

نکته 20

  • زمان غارتگر عجیبی است، همه چیز را می برد بجز حس دوست داشتن را ...

  • به یادتم...

بعد از مدتها

  • بلاخره بعد از حدود سه ماه و اندی موفق شدم دوباره بیام اینجا و بنویسم!!!!  خیلی هم وقت برای بررسی اینکه چرا نمی تونم بنویسم را نداشتم تا اینکه دیروز فهمیدم!!!!  ... و چه دیر متوجه شدم.... خیلی حرفای نوشتنی را از دست دادم ... ولی  ... بگذریم که دیگه افسوس بی فایده است!!!....
  • خیلی اتفاقات خوب و یک کمی بد افتاده که نمی دونم کدوم را ثبت کنم... شاید هیچ کدام...ولی از اخرین خبر نمی تونم بگذرم... تلفن زنگ می خوره و معلومه از راه دوره ... دور که یعنی اون ور آب!!! .... با یک کمی تاخیر صدای الو می آد ... یکی از بهترین دوستام که خیلی با هم خاطره داریم... خیلی هم برام عزیزه... همیشه روزهای خاصی زنگ می زنه ... و می دونم که بازم دلش گرفته ...  بهش می گم هنوزم وقتی به یادت می افتم اون سنگ قلب گونه که اسمش " سنگ عطایی" !!! است  را تو مشتم فشار می دم انگار که دست خوته... می گه نگو که اشکم را در اوردی.... بعد از اینکه گوشی را گذاشتم رفتم از کشو دوباره سنگ مرمری قلب گونه را برداشتم و تو دستم فشار دادم.... منم اشکم در امد....

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

روزت مبارک : معلم

  • برایم همچون کسی هستی که به قول  نیما  " همیشه یادت روشنم می دارد"

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

دهم اردیبهشت م ب ا ر ک ...

  •  اردیبهشت هست و روز دهمش! بیاد می آورم این روز را تا بگویم : ده اردیبهشت مبارکت باد... شاید که بشنوی!

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

...

  •  سلامتی کسانی که وقتی دست می دن یه دنیا تعهد تو دستشونه!

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

ثبت در تاریخ

  • شما همونی هستی که رئیس عوض می کنی!... نه من همونی هستم که اگه کسی با من در افتاد ور افتاد! ... 
  • کاش می شد همه جزئیات را در تاریخ زندگی ثبت کرد! ... این یک پیروزی است...
  •  

۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

به یادم باش ...

  • گاه گاهی سفری کن به حوالی دلت، شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد...

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

سبزه عمرتان گره خورده با شادی ها باد!

  •  و من گره خواهم زد 
  • چشمان را با خورشید
  • دل ها را با عشق
  • سایه ها را با اب
  • شاخه ها را با باد
  •  سهراب سپهری

( سیزده بدر 1391 )

۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

لبخند های بیگاه دوست داشتنی!

  • فکر کردن به بعضی ها ناخودآگاه لبخندی بر لبانم می نشاند... چقدر دوست می دارم این لبخند های بیگاه را و این بعضی ها را!...

۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

بهار دلنشین 1391

  • سال 1391 هم اغاز شد. یه مسافرت 12 روزه به همراه سرماخوردگی که از روز پایانی سال 90 شروع شد و هنوز هم ادامه داره! دلم خوش بود که زمستان سرما نخوردم که خوردم!  علت طولانی شدن این سرما خورگی این بود که  نمی شد استراحت کرد و بی خیال دیدن  کسانی شد که بعضی هاشون را همین سالی یه بار می بینم! اگر چه از خیر خوردن گز و شیرینی و اجیل گذشتم ولی حالا که این وضعیت طولانی شده می گم بیخود گذشتم!!! ...   به هر حال این آغاز هم یه جور شروعه دیگه!
  • تنها می توانم بگویم : باز آمد بهار دلنشین... و اینجا کسی هست که برای همه دوستان و اشنایان  به اندازه شکوفه های بهاری آرزو های خوب داره!

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

روز های پایانی سال 1390

  • تنها پنج روز از امسال باقی مانده و سالی دیگر نیز گذشت، درست عین باد! همین بادهایی که این روزها اگر چه انتظارش را نداریم ولی شاهدش هستیم و گاه سرعتش بیش از انتظار است! خدا را شکر که خوبی های امسال بیش از ناملایماتش بود!  یقینا بدی هایش نیز خوب بوده اگر ازش پند گیریم.  خاصیت ادمی اینه که فراموش کاره! که هم خوبه و هم بد! ای کاش بدی ها را فراموش می کردیم و خوبیها را به ذهن می سپردیم ولی متاسفانه همیشه اینجور نیست و بیشتر وقتها خوبی ها زود فراموش می شوند!!! شاید یک از بهترین دعا ها در پایان سال این باشه که : خدایا توفیقی نصیبم کن که خوبی های دیگران در یادم بماند و توانم ده تا همه انچه که گاهی حس کرده ام بدیست را به آب روان ریزم تا دلم زلال و پاک شود!

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

آن نگاه مهربان ...

  • بعضی آدم ها گاهی برای همیشه در یاد آدمی باقی می مانند حتی اگر هیچگاه هم  او را ندیده باشی!  ... دلم می خواهد به تو ای دوست خوب مجازی بگویم  : ز باغ خاطرم هرگز نخواهی رفت و من هرگز نخواهم برد از خاطر، نگاه مهربانت را...

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

نکته19

  • چه تلخ محاکمه می شود زمستان که برای جان دادن به درخت جان می دهد ... و چه ناعادلانه کمی انطرفتر همه چیز به اسم بهار تمام می شود...  (شکسپیر )

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

من هنوز جوونم!

  • امروز که این جمله را شنیدم :  تا وقتی جوونیم به کسی نمی گیم جوونیم ولی وقتی وارد میانسالی شدیم مرتب به دیگران می گیم من هنوز جوونم و به اندازه ده تا جوون انرژی دارم !  گفتم  : اره من هنوز جوونم!!!

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

نامه ای برای تو !

  • یادت ای دوست بخیر! بهترینم خوبی؟  دل من می خواهد که بدانی بی تو دلم اندازه دنیا تنگ است. می سپارم همه زندگیت را به خدا، که چو آینه زلال، همچو دریا آرام، مثل یک کوه پر از " شوکت بودن " باشی.

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

نهم اسفندی دیگر در 90

  • نهم اسفندی دیگر از راه رسید...  ساعت 12:30 ظهر ... صندوق پستی ...
  • بارها و بارها نهم اسفند ها آمدند و رفتند و نمی دانم یادت هست که در آخرینش گفتم : یک صندلی خالی کنار رویاهایم از آن توست. بنشینی یا بروی، دوستت خواهم داشت! رفتی و اینک پس از بیست و چهار سال باز هم  نهم اسفند دیگری از راه رسید و ...  همان دوست داشتن...!!! ...

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

یه پیام برا اینکه بدونی به یادتم!

  • اون وقت ها که نامه نوشتنی بود و هر وقت دلمون برا یکی تنگ می شد قلم بدست می گرفتیم و چند خطی براش می نوشتیم ... و وقتی نامه ای برامون می رسید کلی خوشحال می شدیم و بعضی نامه ها غافلگیر کننده بود و بعضی هاش هم غیرمنتظره! ... حالا دیگه به جاش ایمیل امده  و بهتر از همه اس ام اس  .... 
  •  می خواستم بگم  :  اس ام اس ها گاهی پیام خاصی ندارند فقط  ارسال می شن برا اینکه بدونی اونی که الان اصلا فکرشو نمی کنی به یادته!... 
  • الان به یادتم...

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

یه دوست... یه دنیا ...

  • یه شب  ستاره شانس از اسمون افتاد رو زمین و بهم گفت : یه دوست خوب می خوای یا دنیا را؟ گفتم هیچ کدوم! چون یه دوست خوب دارم که به اندازه یه دنیا برام ارزش داره ...

۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

ناگهان چه زود ...

  •  بعضی اشنایی ها مثل نشستن سار لب پنجره تنهایی دل آدمهاست که تا پلک بزنی پریده...

۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

چای رفاقت من همیشه تازه دم است!

  • یک استکان چای داغ مهمان منی، کنار پنجره بخار گرفته، وقت تنهایی...
  • نوش جانت ... !
  • چای رفاقت من همیشه تازه دم است ...

۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

ا ن ق ل ا ب

  • جوانی ام را در خیابان انقلاب جا گذاشتم...

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

روز مبادا


  • وقتی تو نیستی
  • نه هست های ما
  • چونانکه بایدند
  • نه باید ها....
  • مثل همیشه اخر حرفم و حرف اخرم را 
  • با بغض می خورم
  • عمری است لبخند های لاغرخود را
  • در دل ذخیره می کنم
  • باشد برای روز مبادا
  • اما در صفحه های تقویم
  • روزی به نام روز مبادا نیست
  • ان روز هرچه باشد
  • روزی شبیه دیروز 
  • روزی شبیه فردا
  • روزی درست مثل همین روزهای ماست
  • اما کسی چه می داند؟
  • شاید امروز نیز روز مبادا 
  • باشد
  • وقتی تو نیستی 
  • نه هست های ما 
  • چونانکه بایدند
  • نه بایدها
  • هر روز بی تو روز مباداست!
  • زنده یاد "قیصر امین پور"

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

به کدامین گناه؟

  • این روزها نگرانم... نگران ترور ها ... نگران سکه ... نگران دلار ... نگران تحریم ها... نگزان کشور...
  •  با خودم می گم دیگه بدتر از زمان جنگ که نمی شه... دیگه بدتر از بمبارون ها که نمی شه ... دیگه بدتر از شیمیایی ها که نمی شه... اره بدتر از اون روزا نمی شه ولی عواقبش را هم دیدیم و هر از چند گاهی باید خبر شهادت یکی دیگه از مجروحین شیمیایی را بشنویم... و اثرات اون بمبارون ها بر روح و روان  نسل های بعد...
  • اره بدتر از اون روزها نمی شه ولی این نسل دیگه اون نسل نیست حتی همون نسل گذشته هم دیگه خودشون نیستند...
  • به دنبال آرامش می گردم ... فیلم می بینم تا ارامش پیدا کنم ولی نمی شه... هزار بار مین روب بازی کردم ولی نتونستم تمومش کنم...
  • به کدامین گناه؟!!!  خدایا این چه ظلمی است ؟...

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

و تو بارانی

  • باران برای کسی تکراری نمی شود هر وقت بیاید دوست داشتنی است ... و تو بارانی...

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

عمر گذر چهار ساله

چهار سال قبل ساعت 8 شب با "سخن اول " این وبلاگ متولد شد و  نوشتم :  " دو شاهد هم ناظر بر تعهدت خواهند بود 1) خدای تبارک و تعالی 2) وجدان بیدار و آگاه " اینک وارد پنجمین سال می شود باز هم همان دو شاهد ناظر بر این نوشته ها هستتد. بعضی پست ها دل نوشته های خاصی هستند که با نوشتنشان ارامش پیدا کردم. نوشتم چون دوست داشتم بنویسم و اگر عمری باقی باشه باز هم می نویسم... اینجا دلم ارام می گیره... ( امان از این دل! )

سؤال امتحان

  • اگه دانشجوها می دانستند با چه مشقتی سؤال ها طرح می شه و این استادای زبون بسته تا چه ساعتی از شب امتحان بیدارند و سؤالها را سبک و سنگین می کنند حداقل یه کمی تلاش می کردند که اونها را بی جواب نگذارند و پاسخی براشون بیابند!!!  ساعت  از 3 بامداد هم گذشته، دارم فکر می کنم ایا دانشجویی هست که الان خوابِ امتحان ببینه؟ مثلا خواب همین سؤالایی که الان نوشته شدند! اگه ببینه ایول داره!

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

یک عمر ...

  • یک لحظه طول می کشه تا از یکی خوشت بیاد
  • یک دقیقه طول می کشه تا یکی را بپیچونی
  • یک ساعت طول می کشه تا یکی را دوست داشته باشی
  • یک روز طول می کشه تا دلت برا یکی تنگ بکشه
  • یک هفته طول می کشه تا به یکی عادت کنی
  • و حتی کمتر از یک ماه طول می کشه تا عاشق کسی شوی
  • اما یک عمر طول می کشه تا فراموشش کنی!

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم!

  • بعد از مدتها رفتم سراغ شعرا... یادم امد که این ابیات مدت ها ورد زبانم بود و ... نه به دام ... و نه گرفتار... !!! :-D
  •  
  • باید خریدارم شوی تا که خریدارت شوم
  • وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
  •  من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
  • اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
" رهی معیری "

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

پسته لال

  • از آجیل  سفره عید چند پسته ی لال مانده است،آنها که لب گشودند خورده شدند. آنها که لال مانده اند، می شکنند. دندانساز راست می گفت: پسته ی لال سکوتش دندان شکن است! 
(  زنده یاد حسین پناهی )

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

به یاد تو ...

  • فراموش شدنی نیستند انان که با خط مهر بر قلبمان حک شده اند،  حتی اگر از ما دور باشند...

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

نیمکتی برای...

  • دلمان کوچک است ولی انقدر جا دارد که برای هر عزیزی که دوستش داریم نیمکتی بگذاریم برای همیشه ...

۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

تفعلی بر حافظ

  •  در اولین ساعات سال نو میلادی ( 2012 ) به سراغ دیوان حافظ رفتم و چنین پاسخم داد :
  •  
  • دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
     ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
    صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
    پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
    سوی من وحشی صفت عقل رمیده
    آهوروشی کبک خرامی نفرستاد
    دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
    و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
    فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست
    دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
    چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
    هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
    حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
    گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

ای بی انصاف ها!

  • این پیام  را برایم فرستادند :

  • گر تو را با ما تعلق نیست
  • ما را شوق هست
  • گر تو را بی ما صبوری هست
  • ما را تاب نیست
  • وقتی خواندمش زیر لب زمزمه کردم ای بی انصاف ها!

۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

اگر " فرهاد " باشی... زندگی " شیرین " است

  • زندگی " باغی " است
  • که با " عشق " باقی است
  • "مشغول دل " باش 
  • نه " دل مشغول "
  • بیشتر "غصه های" ما
  • از "قصه های  خیالی "  ما ست
  • پس بدان اگر " فرهاد " باشی
  • زندگی " شیرین " است.

۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

از رنجی که می بردم!

  • خیلی سخته در دلت اشوبی بر پا باشه و مجبور باشی برای دلداری و حفظ ارامش دیگران پنهانش کنی. اشکها سرازیر بود و از این همه لطف و محبت درمانده بودم... به نظرشان خبر خیلی غیرمنتظره بود ولی من که  از مدتها قبل منتظرش بودم طبیعی و عادی بود... مخصوصا اینکه باز هم مورد لطف خدا قرار گرفتم و دیدم در عالم خواب آن تغیر و تحولی را که رخ داد...
  • اینک نمی دانم چه حالی دارم و وقایع را چگونه تفسیر کنم ولی خیلی خیلی از خدا سپاسگزارم که همیشه لطفش شامل حالم می گردد و رحمتش را از من دریغ نمی دارد...
  • تحمل یک کوته فکر و احمقی بر مسند ریاست خیلی سخته، مخصوصا اینکه مجبور باشی تحملش کنی!  خدا را شکر از رنجی که می بردم ازاد شدم.

بزرگی روحت را میان دستانت پنهان کن ، که بزرگ بودن میان مردم کوچک سخت است!

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

بی محتوا

  • بعد از 10 ماه شورا تشکیل شد! همون بهتر که اینجور شوراها تشکیل نشه. از ادمایی که اونجا نشستند و هیچ نظری نمی دن و یا اصلا حالیشون نیست چی داره تصویب می شه حالم بهم می خوره. از ظهر تا حالا احساس بدی دارم مخصوصا وقتی یادم به اون " ش ه ب ا ن و ف رح "  و ندیمه اش! می افته حالم بدتر و بدتر می شه!
  • از بس بی محتوا بود نمی شه براش اسمی هم پیدا کرد!

۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

دلتنگتم

  • ارزش قطره های باران را گلهای تشنه می دانند و قدر دوستان خوب را دلهای تنگ...
  •  
  • دلم برات تنگ شده...

۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

نکته18

  • به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز را در تو تشخیص دهد :
  •  
  • اندوه پنهان شده در لبخندت را
  • عشق پنهان شده در عصبانیتت را
  • و معنای حقیقی در سکوتت را

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

سومین سال در سوگ پدر

  •  صدای اذان ظهر روز سی ام ابان ماه به گوش می رسد یکباره غم تمام وجودم را پر می کند. سه سال پیش در چنین روز و ساعتی با وضو بجای اینکه در جهت خانه اش نماز بر پا داری به دیدار خالق شتافتی و  چه زیبا به سوی معبودت رفتی. با ما بودی و بی ما رفتی. یتیمی خیلی سخته. هرچقدر هم که سنمان بیشتر و بیشتر می شود نبودت را بیشتر احساس می کنیم. سایه ای بودی و حالا نیستی. پناهی بودی و حالا نیستی.... پدر جان بغضی که در گلویم گیر کرده نه فرو می رود و نه می ترکه! 

۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

نقص فنی مسافر!

  • یک ساعت و نیم زودتر فرودگاه مشهد... تحویل بار و عبور از بازرسی... خوردن تنقلات و عکس انداختن و ... غر زدن که چرا پرواز تاخیر داره؟!! ... اعلام برای سوار شدن... گیت عبوری اعلام شده بی مسؤل و مامور بررسی بلیط... غر زدن مجدد که اینا چرا اعلام می کنند ولی مامورشون نیست... شوخی و خنده برای وقت گذرونی و... اعلام اسممون از بلندگو برای سوار شدن به گیت....  این اخرین باره که اعلام می شه.... با سرعت نور دویدیم به طرف راهرو ...  باید می رفتیم سالن پایین! ...   استقبال 4-5 نفری مامورین... کجایین خانمها؟ 168 نفر را معطل کردین و همه سوارن!!! .... یه اتوبوس با 2 مسافر برای انتقال به پلکان هواپیما... استقبال مهمانداران .... 
  • وقتی نشستیم رو صندلی از زور خنده نمی تونستیم خودمون را کنترل کنیم! .... مثل اینکه گاهی مسافرین دچار نقص فنی می شن!!!
  • همه لحظه های سفر عالی بود و خاطره انگیز و این اخرش کامل به یاد ماندنی!

۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

قلعه رودخان

  • زمان در گذر است و چه زود همه چی تازگی خودش را از دست می ده. سه هفته قبل رفتیم قلعه رودخان. یعنی یه نصف روز رشت بودیم و مقبره میرزا کوچک خان و بعدش هم رفتیم فومن که براستی شهر زیبایی است و بعدشم شب در یک ویلای جنگلی خوابیدیم و صبحش هزار تا پله قلعه را بالا رفتیم. قرار بود 5 نفری بریم که 3 نفر انصراف دادن و ما دو نفر خیلی مصمم براه افتادیم. خیلی هم خوش گذشت و اون 3 نفر پشیمان از اینکه نیومدند. در سفر به فکر نوشتن سفرنامه بودم که متاسفانه نشد بنویسم و حالا هم با اینکه جزییاتش یادم هست ولی چون تازگی نداره حس نوشتنش نیست! ولی خوب چون سفر خیلی خوبی بود حیفه که ثبت نشه!

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

و باز تنهاییم!

  • وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم، وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم، وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم … و باز تنهاییم "

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

روزهای رفته ...

  • روزهای رفته
  • به چوب کبریت های سوخته می مانند
  • جمع آوری شده
  • در قوطی خویش
  • هر کاری می خواهی بکن
  • آنها دوباره روشن نمی شوند
  • و روزی سیاهی آنها
  • دستت را آلوده می کند
  • روزهای چوبی ات را
  • باید از همان آغاز
  • بیهوده نمی سوزاندی
                                 فکرت صادق /  شعر آذربایجان / ترجمه رسول یونان

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

محبت

  • من رشته محبت پاره می کنم،
  •  
  • شاید گره خورد و به تو نزدیک تر شوم...
  •  

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

من و خداوند

  • من و خداوند هر روز صبح فراموش می کنیم :
  •  
" او "  خطاهای من را

و

 " من "  لطف او را !!

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

آخرین لحظه های میهمانی

روز آخر چقدر عرفانیست، چشمهایم عجب بارانی ست
عطر جنت تمام شد، افسوس! آخرین لحظه های میهمانی ست

  • پروردگارا : چشم به رحمت بیکرانت دارم و امید دارم  بهره مندی ام  از ماه رمضان  فقط  تحمل گرسنگی و تشنگی نبوده باشد.  می دانم آنقدر مهربان و بزرگوار  هستی که  مثل همیشه مورد لطف و عنایتت قرار می گیرم.

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

یا ستارالعیوب

  • با تمام وجود گناه کردیم اما نه نعمتهایش را از ما گرفت و نه گناهانمان را فاش کرد! اگر اطاعتش کنیم چه می کند!