۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

چای رفاقت من همیشه تازه دم است!

  • یک استکان چای داغ مهمان منی، کنار پنجره بخار گرفته، وقت تنهایی...
  • نوش جانت ... !
  • چای رفاقت من همیشه تازه دم است ...

۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

ا ن ق ل ا ب

  • جوانی ام را در خیابان انقلاب جا گذاشتم...

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

روز مبادا


  • وقتی تو نیستی
  • نه هست های ما
  • چونانکه بایدند
  • نه باید ها....
  • مثل همیشه اخر حرفم و حرف اخرم را 
  • با بغض می خورم
  • عمری است لبخند های لاغرخود را
  • در دل ذخیره می کنم
  • باشد برای روز مبادا
  • اما در صفحه های تقویم
  • روزی به نام روز مبادا نیست
  • ان روز هرچه باشد
  • روزی شبیه دیروز 
  • روزی شبیه فردا
  • روزی درست مثل همین روزهای ماست
  • اما کسی چه می داند؟
  • شاید امروز نیز روز مبادا 
  • باشد
  • وقتی تو نیستی 
  • نه هست های ما 
  • چونانکه بایدند
  • نه بایدها
  • هر روز بی تو روز مباداست!
  • زنده یاد "قیصر امین پور"

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

به کدامین گناه؟

  • این روزها نگرانم... نگران ترور ها ... نگران سکه ... نگران دلار ... نگران تحریم ها... نگزان کشور...
  •  با خودم می گم دیگه بدتر از زمان جنگ که نمی شه... دیگه بدتر از بمبارون ها که نمی شه ... دیگه بدتر از شیمیایی ها که نمی شه... اره بدتر از اون روزا نمی شه ولی عواقبش را هم دیدیم و هر از چند گاهی باید خبر شهادت یکی دیگه از مجروحین شیمیایی را بشنویم... و اثرات اون بمبارون ها بر روح و روان  نسل های بعد...
  • اره بدتر از اون روزها نمی شه ولی این نسل دیگه اون نسل نیست حتی همون نسل گذشته هم دیگه خودشون نیستند...
  • به دنبال آرامش می گردم ... فیلم می بینم تا ارامش پیدا کنم ولی نمی شه... هزار بار مین روب بازی کردم ولی نتونستم تمومش کنم...
  • به کدامین گناه؟!!!  خدایا این چه ظلمی است ؟...

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

و تو بارانی

  • باران برای کسی تکراری نمی شود هر وقت بیاید دوست داشتنی است ... و تو بارانی...

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

عمر گذر چهار ساله

چهار سال قبل ساعت 8 شب با "سخن اول " این وبلاگ متولد شد و  نوشتم :  " دو شاهد هم ناظر بر تعهدت خواهند بود 1) خدای تبارک و تعالی 2) وجدان بیدار و آگاه " اینک وارد پنجمین سال می شود باز هم همان دو شاهد ناظر بر این نوشته ها هستتد. بعضی پست ها دل نوشته های خاصی هستند که با نوشتنشان ارامش پیدا کردم. نوشتم چون دوست داشتم بنویسم و اگر عمری باقی باشه باز هم می نویسم... اینجا دلم ارام می گیره... ( امان از این دل! )

سؤال امتحان

  • اگه دانشجوها می دانستند با چه مشقتی سؤال ها طرح می شه و این استادای زبون بسته تا چه ساعتی از شب امتحان بیدارند و سؤالها را سبک و سنگین می کنند حداقل یه کمی تلاش می کردند که اونها را بی جواب نگذارند و پاسخی براشون بیابند!!!  ساعت  از 3 بامداد هم گذشته، دارم فکر می کنم ایا دانشجویی هست که الان خوابِ امتحان ببینه؟ مثلا خواب همین سؤالایی که الان نوشته شدند! اگه ببینه ایول داره!

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

یک عمر ...

  • یک لحظه طول می کشه تا از یکی خوشت بیاد
  • یک دقیقه طول می کشه تا یکی را بپیچونی
  • یک ساعت طول می کشه تا یکی را دوست داشته باشی
  • یک روز طول می کشه تا دلت برا یکی تنگ بکشه
  • یک هفته طول می کشه تا به یکی عادت کنی
  • و حتی کمتر از یک ماه طول می کشه تا عاشق کسی شوی
  • اما یک عمر طول می کشه تا فراموشش کنی!

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم!

  • بعد از مدتها رفتم سراغ شعرا... یادم امد که این ابیات مدت ها ورد زبانم بود و ... نه به دام ... و نه گرفتار... !!! :-D
  •  
  • باید خریدارم شوی تا که خریدارت شوم
  • وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
  •  من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
  • اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
" رهی معیری "

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

پسته لال

  • از آجیل  سفره عید چند پسته ی لال مانده است،آنها که لب گشودند خورده شدند. آنها که لال مانده اند، می شکنند. دندانساز راست می گفت: پسته ی لال سکوتش دندان شکن است! 
(  زنده یاد حسین پناهی )

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

به یاد تو ...

  • فراموش شدنی نیستند انان که با خط مهر بر قلبمان حک شده اند،  حتی اگر از ما دور باشند...

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

نیمکتی برای...

  • دلمان کوچک است ولی انقدر جا دارد که برای هر عزیزی که دوستش داریم نیمکتی بگذاریم برای همیشه ...

۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

تفعلی بر حافظ

  •  در اولین ساعات سال نو میلادی ( 2012 ) به سراغ دیوان حافظ رفتم و چنین پاسخم داد :
  •  
  • دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
     ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
    صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
    پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
    سوی من وحشی صفت عقل رمیده
    آهوروشی کبک خرامی نفرستاد
    دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
    و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
    فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست
    دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
    چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
    هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
    حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
    گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

ای بی انصاف ها!

  • این پیام  را برایم فرستادند :

  • گر تو را با ما تعلق نیست
  • ما را شوق هست
  • گر تو را بی ما صبوری هست
  • ما را تاب نیست
  • وقتی خواندمش زیر لب زمزمه کردم ای بی انصاف ها!

۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

اگر " فرهاد " باشی... زندگی " شیرین " است

  • زندگی " باغی " است
  • که با " عشق " باقی است
  • "مشغول دل " باش 
  • نه " دل مشغول "
  • بیشتر "غصه های" ما
  • از "قصه های  خیالی "  ما ست
  • پس بدان اگر " فرهاد " باشی
  • زندگی " شیرین " است.

۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

از رنجی که می بردم!

  • خیلی سخته در دلت اشوبی بر پا باشه و مجبور باشی برای دلداری و حفظ ارامش دیگران پنهانش کنی. اشکها سرازیر بود و از این همه لطف و محبت درمانده بودم... به نظرشان خبر خیلی غیرمنتظره بود ولی من که  از مدتها قبل منتظرش بودم طبیعی و عادی بود... مخصوصا اینکه باز هم مورد لطف خدا قرار گرفتم و دیدم در عالم خواب آن تغیر و تحولی را که رخ داد...
  • اینک نمی دانم چه حالی دارم و وقایع را چگونه تفسیر کنم ولی خیلی خیلی از خدا سپاسگزارم که همیشه لطفش شامل حالم می گردد و رحمتش را از من دریغ نمی دارد...
  • تحمل یک کوته فکر و احمقی بر مسند ریاست خیلی سخته، مخصوصا اینکه مجبور باشی تحملش کنی!  خدا را شکر از رنجی که می بردم ازاد شدم.

بزرگی روحت را میان دستانت پنهان کن ، که بزرگ بودن میان مردم کوچک سخت است!

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

بی محتوا

  • بعد از 10 ماه شورا تشکیل شد! همون بهتر که اینجور شوراها تشکیل نشه. از ادمایی که اونجا نشستند و هیچ نظری نمی دن و یا اصلا حالیشون نیست چی داره تصویب می شه حالم بهم می خوره. از ظهر تا حالا احساس بدی دارم مخصوصا وقتی یادم به اون " ش ه ب ا ن و ف رح "  و ندیمه اش! می افته حالم بدتر و بدتر می شه!
  • از بس بی محتوا بود نمی شه براش اسمی هم پیدا کرد!

۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

دلتنگتم

  • ارزش قطره های باران را گلهای تشنه می دانند و قدر دوستان خوب را دلهای تنگ...
  •  
  • دلم برات تنگ شده...

۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

نکته18

  • به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز را در تو تشخیص دهد :
  •  
  • اندوه پنهان شده در لبخندت را
  • عشق پنهان شده در عصبانیتت را
  • و معنای حقیقی در سکوتت را

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

سومین سال در سوگ پدر

  •  صدای اذان ظهر روز سی ام ابان ماه به گوش می رسد یکباره غم تمام وجودم را پر می کند. سه سال پیش در چنین روز و ساعتی با وضو بجای اینکه در جهت خانه اش نماز بر پا داری به دیدار خالق شتافتی و  چه زیبا به سوی معبودت رفتی. با ما بودی و بی ما رفتی. یتیمی خیلی سخته. هرچقدر هم که سنمان بیشتر و بیشتر می شود نبودت را بیشتر احساس می کنیم. سایه ای بودی و حالا نیستی. پناهی بودی و حالا نیستی.... پدر جان بغضی که در گلویم گیر کرده نه فرو می رود و نه می ترکه! 

۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

نقص فنی مسافر!

  • یک ساعت و نیم زودتر فرودگاه مشهد... تحویل بار و عبور از بازرسی... خوردن تنقلات و عکس انداختن و ... غر زدن که چرا پرواز تاخیر داره؟!! ... اعلام برای سوار شدن... گیت عبوری اعلام شده بی مسؤل و مامور بررسی بلیط... غر زدن مجدد که اینا چرا اعلام می کنند ولی مامورشون نیست... شوخی و خنده برای وقت گذرونی و... اعلام اسممون از بلندگو برای سوار شدن به گیت....  این اخرین باره که اعلام می شه.... با سرعت نور دویدیم به طرف راهرو ...  باید می رفتیم سالن پایین! ...   استقبال 4-5 نفری مامورین... کجایین خانمها؟ 168 نفر را معطل کردین و همه سوارن!!! .... یه اتوبوس با 2 مسافر برای انتقال به پلکان هواپیما... استقبال مهمانداران .... 
  • وقتی نشستیم رو صندلی از زور خنده نمی تونستیم خودمون را کنترل کنیم! .... مثل اینکه گاهی مسافرین دچار نقص فنی می شن!!!
  • همه لحظه های سفر عالی بود و خاطره انگیز و این اخرش کامل به یاد ماندنی!

۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

قلعه رودخان

  • زمان در گذر است و چه زود همه چی تازگی خودش را از دست می ده. سه هفته قبل رفتیم قلعه رودخان. یعنی یه نصف روز رشت بودیم و مقبره میرزا کوچک خان و بعدش هم رفتیم فومن که براستی شهر زیبایی است و بعدشم شب در یک ویلای جنگلی خوابیدیم و صبحش هزار تا پله قلعه را بالا رفتیم. قرار بود 5 نفری بریم که 3 نفر انصراف دادن و ما دو نفر خیلی مصمم براه افتادیم. خیلی هم خوش گذشت و اون 3 نفر پشیمان از اینکه نیومدند. در سفر به فکر نوشتن سفرنامه بودم که متاسفانه نشد بنویسم و حالا هم با اینکه جزییاتش یادم هست ولی چون تازگی نداره حس نوشتنش نیست! ولی خوب چون سفر خیلی خوبی بود حیفه که ثبت نشه!

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

و باز تنهاییم!

  • وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم، وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم، وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم … و باز تنهاییم "

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

روزهای رفته ...

  • روزهای رفته
  • به چوب کبریت های سوخته می مانند
  • جمع آوری شده
  • در قوطی خویش
  • هر کاری می خواهی بکن
  • آنها دوباره روشن نمی شوند
  • و روزی سیاهی آنها
  • دستت را آلوده می کند
  • روزهای چوبی ات را
  • باید از همان آغاز
  • بیهوده نمی سوزاندی
                                 فکرت صادق /  شعر آذربایجان / ترجمه رسول یونان

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

محبت

  • من رشته محبت پاره می کنم،
  •  
  • شاید گره خورد و به تو نزدیک تر شوم...
  •  

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

من و خداوند

  • من و خداوند هر روز صبح فراموش می کنیم :
  •  
" او "  خطاهای من را

و

 " من "  لطف او را !!

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

آخرین لحظه های میهمانی

روز آخر چقدر عرفانیست، چشمهایم عجب بارانی ست
عطر جنت تمام شد، افسوس! آخرین لحظه های میهمانی ست

  • پروردگارا : چشم به رحمت بیکرانت دارم و امید دارم  بهره مندی ام  از ماه رمضان  فقط  تحمل گرسنگی و تشنگی نبوده باشد.  می دانم آنقدر مهربان و بزرگوار  هستی که  مثل همیشه مورد لطف و عنایتت قرار می گیرم.

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

یا ستارالعیوب

  • با تمام وجود گناه کردیم اما نه نعمتهایش را از ما گرفت و نه گناهانمان را فاش کرد! اگر اطاعتش کنیم چه می کند!

۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

نکته17

  • لامارتین شاعر فرانسوی می گوید : ترا دوست دارم بدون انکه علتش را بدانم. محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا !

۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

اغازی دوباره ... چهارم شهریور...

  • چه لطیف است حس آغاز دوباره... چه زیباست رسیدن دوباره به روز آغاز تنفس ...  و اینگونه سالی دیگر از عمر من آغاز می شود ...
  • چند ده سال که از عمر گذشت
  • آینه بانگ زند
  • ای جوان پیر شدی،
  • قله ی عمر گذشت
  • با خبر باش که از قله سرازیر شدی
  •  

    ۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

    چه آسان

    • چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه ها می شویم و به عبورشان می خندیم! چه اسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم و چه اسان می فروشیم لذت با هم بودن را! چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می اید و شاید ما نباشیم!

    ۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

    یاد تو

    • ز باغ خاطرم هرگز نخواهی رفت و من هرگز نخواهم برد از خاطر، نگاه مهربانت را...

    ۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

    ...

    • حدس زده می شد که بی پاسخ بماند! ...از نوشتنش هیچ پشیمانی وجود ندارد  ولی خوب بی پاسخ ماندش یه کم احساس ادمو چروک می کنه، شبیه یه کاغذ که تو دست مچاله بشه و بعدش  دیگه هر کاری بکنی مثل اولش صاف نمی شه!

    ۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

    نکته17

    • بهترین قلب ها متعلق به کسانی است که دوستان خود را بی چشم داشت و از روی محبت یاد می کنند!

    ۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

    دلتنگی 2

    • گاهی خسته می شوم از این تکنولوژی...  اون وقتها وقتی دلمون برا یکی تنگ می شد راه می افتادیم می رفتیم دیدنش و بعدها عادت کردیم به صداش و دلتنگی ها را با یک تلفن برطرف می کردیم و حالا تبدیل شده به ارسال اس ام اس ...  و گاه گاهی هم ایمیلی و ...  اون زمانی که  محمد 7  ساله بود به مادرش که گفت :  یه زنگ به عزیز بزن تا احوالش را بپرسیم، چنین پاسخ داد :  اگه می خوای احوالشو بپرسیم پا شو بریم خونه شون... من نمی خوام مثل شما ها تلفنی باشم!...  حالا چی بگیم!

    ۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

    اراده

    •  یک اراده قوی لازم بود که امشب  تصمیم گرفته شد و پس از 15 سال پاره شد همه ان مکتوباتی که گاه و بی گاه با خواندنشان زخم قلبی چرکین می شد و هیچ مرهمی کار سازش نبود...

    ۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

    فراموشی

    • اینکه باید فراموشت می کردم را هم فراموش کردم...

    ۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

    زندگی

    • زندگی روزهای سپری شده نیست، زندگی روزها و لحظاتی ست که در یاد می ماند ...

    ۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

    ر ویا

    • تلفن اتاق زنگ می خوره و اطلاع می دن یک خانمی به اسم رویا ... امده می گه با شما کار داره!  می گم  بفرستیدش بالا.
    • میگه منو می شناسید؟ میگم بـــــــــــــــله! هیچی نگو تا بگم چی ازت یادمه! سال 72 دانشجو بودی 3-4 تا درس هم با من گرفتی!  اولین بار تو کلاس جبر متوجه شدم باهوشی ولی درس نمی خونی! بعد از اولین امتحان وقتی دیدم اون سؤالی را که هیچ کس جواب نداده چقدر قشنگ حل کردی! کشوندمت تو اتاق و  گفتم کاملا معلومه باهوشی، پس چرا ...؟ و تو گفتی من از ریاضی و جبر متنفرم چون ... اخر اون ترم بهترین نمره کلاسم را گرفتی و ترمهای بعد هم همینطور. بعدشم که برای مسابقه ریاضی کشوری انتخاب شدی و ... بعد از فارغ التحصیلی هم بلافاصله ویزات برا سوئد جور شد و بدنبالش هم ازدواج با پسرخاله ات! ... حالا از اینجا به بعدش را خودت بگو!
    • گفت : رفتم ادامه تحصیل دادم و دو تا دخترام به نامهای " دنا " و " بهار " حالا 13 ساله و 9 ساله هستند و یک ساله که دوباره تحصیل را شروع کردم و حالا دارم دکتری تحقیق در عملیات  می خونم! بعضی از سالهایی که میومدم ایران سری هم به دانشگاه می زدم که ببینمتون ولی ... این دفعه به دخترام گفتم بازم می خوام برم سراغ معلمم و ... 
    • کلی حرف زدیم از این همه سال دوری، ولی باید می رفت شیراز و دختراش تو فرودگاه منتظرش بودند ...
    • حالا دارم فکر می کنم این معلمی هیچی که برام نداشته باشه ( که داره) بهترین شغلیه که انتخابش کردم و بهترین پاداشی که ادم می تونه بگیره همینه که یکی بعد از 18 سال میاد سراغت و می گه خیلی دوست دارم و هنوزم بیادتم!


    ۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

    یادت ای دوست بخیر!

    • بهترینم خوبی؟ دل من می خواهد که بدانی بی تو دلم اندازه دنیا تنگ است!
    • می سپارم همه زندگی ات را به خدا، که چو آیینه زلال، همچو دریا آرام، مثل یک کوه پر از " شوکت "  بودن باشی.

    ۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

    خواب

    • بعضی وقتها به نظر بی معنی میاد وقتی یه کسی اینجوری بگه بد جور نگاش می کنیم یعنی که حالت خوشه؟!!!  ولی می تونه اتفاق بیفته حتی اگه باور کردنی نباشه! از طریق نوشته ها باهاش اشنایی داره و می گه حس می کنم بهتر از خیلی دوستاش می شناسمش و ... دیشب تو خواب  بعد از اینکه  بازی والیبال با دوستاش تموم شده! اونهم تو حیاطشون! کلی با هم حرف زدن!! حالا موندم این بازی والیبال از کجا سر در اورده!  تعبیرش چیه؟ می گه: به خوابام اعتقاد دارم و منتظر تعبیرش می مونم!آدم عجیبیه! مثل خودمه!

    ۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

    هفتاد و پنجمین روز سال

    • چه زود گذشت بهار و به اندازه پلک زدنی 12 روز هم از تابستان گذشته،   اگر چه روزهای تابستان بلند است و به همان اندازه رویاهای بلندتری که آدمی برای خودش در سر می پروراند و می گوید تابستان که بیاید چنین می کنم و جنان! ولی این روزها هم به همان سرعت سپری می شوند و باز جمله تکراری و کلیشه ای " که ای وای تا چشم بر هم زدیم تابستان هم گذشت!" تکرار خواهد شد. در این 75 روز بودند روزهایی که در ذهنم بلاگ نویسی می کردم و سوژه های جالبی برای نوشتن داشتم که وقتی ننوشتمشان دیگه جذابیتی نداشتند و ... 
    • حداقل برای اینکه یک روز دیگه از سال را ثبت کنم این چند سطر را به یادگار می نگارم...
    •  

    ۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه

    تقدیم به بهترین ...

    • زیباترین سلام دنیا طلوع خورشید است، آن را بدون غروبش تقدیمت می کنم.

    ۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

    ...

    • بهترین لحظه ها وقتیست که بهترین ها به یادت باشند...
    •  
    • بهترین نیستم ولی به یادتم...

    ۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

    نشانه ها و اشاره ها

    • گفتم : خسته ام!  گفت : از رحمت خدا نا امید نشوید. ( آیه 52 سوره زمر )
    • گفتم : هیچ کس نمی داند در دلم چه می گذرد! گفت : خدا حایل است میان انسان و قلبش. ( ایه24 سوره انفال )
    • گفتم : کسی را ندارم! گفت : ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم. ( ایه 16 سوره  ق )
    • گفتم : گویا فراموشم کرده ای! گفت : بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. ( ایه 153 سوره بقره )

    ۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

    قاصدک

    • قاصدک!
    • شعر مرا از بر کن
    • برو آن گوشه باغ
    • سمت آن نرگس مست
    • و بخوان در گوشش
    • و بگو باور کن
    • یک نفر یاد تو را
    • دمی از یاد نبرد...

    ۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

    پس از مرگ!

    • دارم به این فکر می کنم که این وبلاگ ها بعد از مرگ افراد چقدر زنده می مانند و عمرشان چند ساله است... مخصوصا همین وبلاگ خودم!

    ۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

    نکته16

    • آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد... اگر در سختی هستی بدان که روشنی...

    ۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

    دلتنگی

    • دلتنگی، حس نبودن کسی است که تمام وجودت به یکباره تمنای بودنش رامی کند...

    ۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

    روزت مبارک

    • پیامها یکی از پس دیگری به مناسبت روز معلم می رسه و به یاد می اورم همه ان آموزنده های بزرگواری که بسیار به گردنم حق دارند. به یادشان هستم و تقدیم می کنم به همه اساتید و معلمان بزرگوارم که همیشه دست بوسشان بوده و هستم:
    • همه برایم دست تکان دادند ...اما کم بودند دستانی که تکانم دادند ...
    • به حرمت تاثیری که برهمه ی فرزندان سرزمینت داشته و داری 
    • روزت از امروز تا همیشه مبارک