- پ : دوران دبیرستان همیشه با هم بودیم و الان خیلی وقته ازش بی خبرم. یه بار اتفاقی همدیگه را دیدم ولی بر عکس اون دوران خیلی رسمی گپ زدیم و هیچ احساس صمیمیتی نداشتیم! اون هم با کسی که یه زمانی شب و روزامون با هم یکی بود!
- م: در دو سال اخر لیسانس و بالاخص ترم اخر صمیمیت زیادی بینمون ایجاد شده بود و تا چند سال بعدشم ادامه داشت تا اینکه یکی وارد زندگیش شد و یه جورایی مجبور به تغییر رفتارش کرد! دیروز یکی برام شماره اش را اورد و به یادم امد که چه شب و روزهایی را با هم سپری نکردیم و چه جشنواره فیلم هایی را با هم بدو بدو نرفتیم، چقدر با هم شیطنت کردیم و خندیدیم!ششاید بهش زنگ بزنم!
- ح: در دوره فوق لیسانس و دکتری تنها خانم های دانشجو در دو سال متوالی بودیم و باید دوست می شدیم! خیلی وقتها همدیگه را یاری می کردیم و سمینارهای زیادی را با هم می رفتیم. خیلی ها ما را با هم اشتباه می گرفتن و هنوز هم شاید! ولی حالا ارتباط خیلی خیلی کمرنگ شده و در واقع داره بی رنگ می شه! وقتی یادش می افتم احساس خوبی ندارم، یه جورایی ... اتفاقاتی می افته که یه دفعه می بینی باید للگد زد به کاسه کوزه این دوستی ها! و علتش فقط و فقط دروغ و کلک است! انچه که ادم هیچوقت در اینجور دوستی ها نمی تونه درکش کنه!
- پینوشت: دیگه دوست صمیمی پیدا کردن خیلی سخته! سخت نیست ولی دیگه دوست صمیمی نمی خوام!...
- ... حس خوبی ندارم ...
۱۳۹۴ مهر ۱۸, شنبه
نا دوستی ها
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر