۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

آرامش

دوستی این پیام را برایم فرستاده :  آرامش رهایی از طوفان نیست، آرام زندگی کردن در میان طوفان است!
و من دارم فکر می کنم چطور می شه اینگونه بود....

۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

نکته 23

  • در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن، ارام قدم بردار برای زندگی کردن...

۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

پای استدلالیون...


  •  خیلی وقتا گفته می شه " نمی شه که برای هر کاری منطق وجود داشته باشه " پذیرش این حرف  برای کسی که همیشه با  استدلال سر و کار داشته سخته!!! دیروز همکاری می گفت بعضی وقتا وقتی از همسرم برای انجام کاری دلیل منطقی می خوام ، می گه: "  دوست دارم این کار را بکنم  " ! و تذکر می داد که اینقدر استدلالی نباشیم... و امروز یکی از دوستان  وقتی احساس کرد دارم  برای رد یا قبول  رویاهاش به دنبال استدلال می گردم، جواب داد " دوست دارم اینجوری فکر کنم " ...  به خودم نهیب می زنم درسته برای  " احساس " نباید به دنبال استدلال بود.... ولی به نظر می رسه این حرف  هم یک نوع استدلال باشه!!!
  • زیر لب زمزمه می کنم به قول مولانا :

  • پای استدلالیون چوبین بود
  • پای چوبین سخت بی تمکین بود

۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

...


  • از بختیاری ماست 
  • شاید
  • که انچه می خواهیم یا بدست نمی اید
  • یا از دست می گریزد...

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

به یادت ...


  • خاطره ها را رشوه می دهم به روزهایم، تا از بی تو بودن صدایشان در نیاید!...

۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

آن روزها ... این روزها


  • کم طاقتی عادت آن روز هایت بود...    این روزها برای گرفتن خبری از من عجب صبور شده ای! ...

۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

انسان های ماندگار


  • لازم نیست حتما یه نفر را هر روز ببینی یا اینکه دوستی دور و درازی باهاش داشته باشی تا احساس نزدیکی و قرابت قلبی باهاش پیدا کنی، گاهی  یه افرادی برای مدت کوتاهی وارد زندگی ادم می شن و در همان مدت کوتاه انچنان بهشون نزدیک می شی  که انگار سالیان سال هست که می شناسیشون... حتی می شه با بعضی ها (حتی اگه  ندیده باشیشون) ارتباط قلبی پیدا کنی ... . چند نفری در زندگی ام از این جنس هستند و دلم می خواد  بهشون  بگم :

  • درود بر شما انسان های خوب، که تصویری زیبا در اندیشه می نگارید. یادتان زیبا و خاطرتان همواره در دل می ماند.

۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

نکته 22


  • سرسری زندگی کن و رد شو!  " دقت " ... " دق ِ ت " می ده!!!

۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

باز باران...

  • باز باران بارید... خیس شد خاطره ها... مرحبا بر دل ابری هوا .. هرکجا هستی باش... اسمانت ابی و دلت از غصه دنیا خالی...

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

پائیز .. مهر

طبق معمول کار ها و مشغولیت ها فرصتی برای نوشتن نمی گذاره.... این روز ها باید نتیجه پروژه ارزیابی عملکرد ارائه بشه، روزهای دفاع از پایان نامه های دانشجویان هم هست...!!! اگه خدا بخواد این هفته هم ک ی م ی ا دفاع می کنه... 
انچه که امروز تشویقم کرد برای نوشتن در اینجا، پائیزه ... امسال اول مهر با شنبه شروع شد... اگرچه به نظرم این روزها حال و هوای مهر و مدرسه مثل اون دوران ما نیست ولی یقینا برای کسانی که در این دوران به مدرسه می رن هم جذابیت خاص خودش را داره...
احتمال زیاد اسباب کشی هم در راهه ... بعد از دو سال ساخت و ساز حالا دوباره برمیگردیم به همون محل قدیمی... اینجا را هم دوست دارم و ارامش داشتم ...ساعت هفت صبح شنبه است و ترافیک اسف بار... ترجیح می دم یک ساعت دیرتر از خونه برم بیرون ... به لطف تکنولوژی هم می شه کارها را از همین جا هم انجام داد ... خوبیش اینه که شنبه اول وقت کلاس درس ندارم... ( ای وایییییییی یادم افتاد دانشجویان داشتند تلاش می کردن که کلاس سه شنبه را به شنبه اول وقت تبدیل کنند.... اگه اموزش قبول کنه واویلا هفته دیگه!! ...)به عشق مهر و روزهای دبستان و مدرسه امدم و چه بهتر که با این شعر زیبا تمامش کنم...




اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پندآموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشگکی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن




۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

تولدی دیگر.... م ب ا ر ک !


یک سال دیگه بر عمرم افزوده شد! وقتی کوچیکیم و تولدمون می شه کلی ذوق می کنیم که داریم بزرگ می شیم و با خودمون حساب کتاب می کنیم که هرچقدر بزرگتر بشم می تونند روم یشتر حساب باز کنند و ما هم ادعای استقلال و اظهار نظر و ... را داریم! .. و البته که چنین هم خواهد شد و کم و بیش به یه سری خواسته ها می رسیم... برای اینده خودمان برنامه ریزی می کنیم و وقتی به یه سری اهداف و ارمانهامون می رسیم با انرزی بیشتر به کارهای بعدی فکر می کنیم... زمان اینقدر به سرعت می گذره که یه دفعه می بینیم به میان سالی رسیدیم... از اینجا به بعد بعضی وقتا دلمون می خواد سال دیرتر به پایان برسه! سن کمتر نشون داده بشه و ... بار هم برا اینده برنامه داریم ولی این دفعه با نگرانی ، ایندفعه دیگه احتیاط ها در زندگی شروع می شه و از ترس اینکه نباید اشتباه کرد و حالا دیگه مثل دوران بیست سالگی نیستیم که اگه اشتباه کردیم بگند جونه و کم تحربه! خودمون هم در اون دوران همیشه می گیم اشکال نداره از نو شروع می کنم ولی حالا دیگه جرات گفتن این حرفا را نداریم و یا حداقل با ترس بیانش می کنیم!!!

... کلی تجربه داریم ولی ایا واقعا به موقع اش بکارمون میاد؟!!! گاهی وقتا نه...

با همه این حرفا که در ذهنم می گذره باز هم با خودم می گم چه بخوای و چه نخوای عمرت در حال سپری شدنه پس مثل همون دوران جونی ات باش و پر انرژی جلو برو... و امروز که بعضی ها تولدم را تبریک گفتن مثل همیشه گفتم : اره تازه به بیست رسیدم!!!

خدا را شکر از عمری که گذروندم راضی ام و اگرچه می تونست خیلی بیشتر از اینها خوبتر و بهتر باشه ولی بضاعتم همین بوده و پیمانه وجودم هم در همین حد...

کیک تولدم هم خیلی خوشگل بود و هم خوشمزه!!! ... جای اونهایی که نخوردن خالی و به یادشون بودم!!

۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

نکنه21


  • گاهی باید کمرنگ باشی تا نبودنت احساس بشه، ... نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت بشه ...

۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

ز خاطرم نروی


  • نبودن ها .... دور بودن ها ... و حتی ندیدن ها، هرگز بهانه ای نمی شود برای از یاد بردن ها...

۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

نکته 20

  • زمان غارتگر عجیبی است، همه چیز را می برد بجز حس دوست داشتن را ...

  • به یادتم...

بعد از مدتها

  • بلاخره بعد از حدود سه ماه و اندی موفق شدم دوباره بیام اینجا و بنویسم!!!!  خیلی هم وقت برای بررسی اینکه چرا نمی تونم بنویسم را نداشتم تا اینکه دیروز فهمیدم!!!!  ... و چه دیر متوجه شدم.... خیلی حرفای نوشتنی را از دست دادم ... ولی  ... بگذریم که دیگه افسوس بی فایده است!!!....
  • خیلی اتفاقات خوب و یک کمی بد افتاده که نمی دونم کدوم را ثبت کنم... شاید هیچ کدام...ولی از اخرین خبر نمی تونم بگذرم... تلفن زنگ می خوره و معلومه از راه دوره ... دور که یعنی اون ور آب!!! .... با یک کمی تاخیر صدای الو می آد ... یکی از بهترین دوستام که خیلی با هم خاطره داریم... خیلی هم برام عزیزه... همیشه روزهای خاصی زنگ می زنه ... و می دونم که بازم دلش گرفته ...  بهش می گم هنوزم وقتی به یادت می افتم اون سنگ قلب گونه که اسمش " سنگ عطایی" !!! است  را تو مشتم فشار می دم انگار که دست خوته... می گه نگو که اشکم را در اوردی.... بعد از اینکه گوشی را گذاشتم رفتم از کشو دوباره سنگ مرمری قلب گونه را برداشتم و تو دستم فشار دادم.... منم اشکم در امد....

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

روزت مبارک : معلم

  • برایم همچون کسی هستی که به قول  نیما  " همیشه یادت روشنم می دارد"

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

دهم اردیبهشت م ب ا ر ک ...

  •  اردیبهشت هست و روز دهمش! بیاد می آورم این روز را تا بگویم : ده اردیبهشت مبارکت باد... شاید که بشنوی!

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

...

  •  سلامتی کسانی که وقتی دست می دن یه دنیا تعهد تو دستشونه!

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

ثبت در تاریخ

  • شما همونی هستی که رئیس عوض می کنی!... نه من همونی هستم که اگه کسی با من در افتاد ور افتاد! ... 
  • کاش می شد همه جزئیات را در تاریخ زندگی ثبت کرد! ... این یک پیروزی است...
  •  

۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

به یادم باش ...

  • گاه گاهی سفری کن به حوالی دلت، شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد...

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

سبزه عمرتان گره خورده با شادی ها باد!

  •  و من گره خواهم زد 
  • چشمان را با خورشید
  • دل ها را با عشق
  • سایه ها را با اب
  • شاخه ها را با باد
  •  سهراب سپهری

( سیزده بدر 1391 )

۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

لبخند های بیگاه دوست داشتنی!

  • فکر کردن به بعضی ها ناخودآگاه لبخندی بر لبانم می نشاند... چقدر دوست می دارم این لبخند های بیگاه را و این بعضی ها را!...

۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

بهار دلنشین 1391

  • سال 1391 هم اغاز شد. یه مسافرت 12 روزه به همراه سرماخوردگی که از روز پایانی سال 90 شروع شد و هنوز هم ادامه داره! دلم خوش بود که زمستان سرما نخوردم که خوردم!  علت طولانی شدن این سرما خورگی این بود که  نمی شد استراحت کرد و بی خیال دیدن  کسانی شد که بعضی هاشون را همین سالی یه بار می بینم! اگر چه از خیر خوردن گز و شیرینی و اجیل گذشتم ولی حالا که این وضعیت طولانی شده می گم بیخود گذشتم!!! ...   به هر حال این آغاز هم یه جور شروعه دیگه!
  • تنها می توانم بگویم : باز آمد بهار دلنشین... و اینجا کسی هست که برای همه دوستان و اشنایان  به اندازه شکوفه های بهاری آرزو های خوب داره!

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

روز های پایانی سال 1390

  • تنها پنج روز از امسال باقی مانده و سالی دیگر نیز گذشت، درست عین باد! همین بادهایی که این روزها اگر چه انتظارش را نداریم ولی شاهدش هستیم و گاه سرعتش بیش از انتظار است! خدا را شکر که خوبی های امسال بیش از ناملایماتش بود!  یقینا بدی هایش نیز خوب بوده اگر ازش پند گیریم.  خاصیت ادمی اینه که فراموش کاره! که هم خوبه و هم بد! ای کاش بدی ها را فراموش می کردیم و خوبیها را به ذهن می سپردیم ولی متاسفانه همیشه اینجور نیست و بیشتر وقتها خوبی ها زود فراموش می شوند!!! شاید یک از بهترین دعا ها در پایان سال این باشه که : خدایا توفیقی نصیبم کن که خوبی های دیگران در یادم بماند و توانم ده تا همه انچه که گاهی حس کرده ام بدیست را به آب روان ریزم تا دلم زلال و پاک شود!

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

آن نگاه مهربان ...

  • بعضی آدم ها گاهی برای همیشه در یاد آدمی باقی می مانند حتی اگر هیچگاه هم  او را ندیده باشی!  ... دلم می خواهد به تو ای دوست خوب مجازی بگویم  : ز باغ خاطرم هرگز نخواهی رفت و من هرگز نخواهم برد از خاطر، نگاه مهربانت را...

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

نکته19

  • چه تلخ محاکمه می شود زمستان که برای جان دادن به درخت جان می دهد ... و چه ناعادلانه کمی انطرفتر همه چیز به اسم بهار تمام می شود...  (شکسپیر )

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

من هنوز جوونم!

  • امروز که این جمله را شنیدم :  تا وقتی جوونیم به کسی نمی گیم جوونیم ولی وقتی وارد میانسالی شدیم مرتب به دیگران می گیم من هنوز جوونم و به اندازه ده تا جوون انرژی دارم !  گفتم  : اره من هنوز جوونم!!!

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

نامه ای برای تو !

  • یادت ای دوست بخیر! بهترینم خوبی؟  دل من می خواهد که بدانی بی تو دلم اندازه دنیا تنگ است. می سپارم همه زندگیت را به خدا، که چو آینه زلال، همچو دریا آرام، مثل یک کوه پر از " شوکت بودن " باشی.

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

نهم اسفندی دیگر در 90

  • نهم اسفندی دیگر از راه رسید...  ساعت 12:30 ظهر ... صندوق پستی ...
  • بارها و بارها نهم اسفند ها آمدند و رفتند و نمی دانم یادت هست که در آخرینش گفتم : یک صندلی خالی کنار رویاهایم از آن توست. بنشینی یا بروی، دوستت خواهم داشت! رفتی و اینک پس از بیست و چهار سال باز هم  نهم اسفند دیگری از راه رسید و ...  همان دوست داشتن...!!! ...

۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

یه پیام برا اینکه بدونی به یادتم!

  • اون وقت ها که نامه نوشتنی بود و هر وقت دلمون برا یکی تنگ می شد قلم بدست می گرفتیم و چند خطی براش می نوشتیم ... و وقتی نامه ای برامون می رسید کلی خوشحال می شدیم و بعضی نامه ها غافلگیر کننده بود و بعضی هاش هم غیرمنتظره! ... حالا دیگه به جاش ایمیل امده  و بهتر از همه اس ام اس  .... 
  •  می خواستم بگم  :  اس ام اس ها گاهی پیام خاصی ندارند فقط  ارسال می شن برا اینکه بدونی اونی که الان اصلا فکرشو نمی کنی به یادته!... 
  • الان به یادتم...

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

یه دوست... یه دنیا ...

  • یه شب  ستاره شانس از اسمون افتاد رو زمین و بهم گفت : یه دوست خوب می خوای یا دنیا را؟ گفتم هیچ کدوم! چون یه دوست خوب دارم که به اندازه یه دنیا برام ارزش داره ...

۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

ناگهان چه زود ...

  •  بعضی اشنایی ها مثل نشستن سار لب پنجره تنهایی دل آدمهاست که تا پلک بزنی پریده...

۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

چای رفاقت من همیشه تازه دم است!

  • یک استکان چای داغ مهمان منی، کنار پنجره بخار گرفته، وقت تنهایی...
  • نوش جانت ... !
  • چای رفاقت من همیشه تازه دم است ...

۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

ا ن ق ل ا ب

  • جوانی ام را در خیابان انقلاب جا گذاشتم...

۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

روز مبادا


  • وقتی تو نیستی
  • نه هست های ما
  • چونانکه بایدند
  • نه باید ها....
  • مثل همیشه اخر حرفم و حرف اخرم را 
  • با بغض می خورم
  • عمری است لبخند های لاغرخود را
  • در دل ذخیره می کنم
  • باشد برای روز مبادا
  • اما در صفحه های تقویم
  • روزی به نام روز مبادا نیست
  • ان روز هرچه باشد
  • روزی شبیه دیروز 
  • روزی شبیه فردا
  • روزی درست مثل همین روزهای ماست
  • اما کسی چه می داند؟
  • شاید امروز نیز روز مبادا 
  • باشد
  • وقتی تو نیستی 
  • نه هست های ما 
  • چونانکه بایدند
  • نه بایدها
  • هر روز بی تو روز مباداست!
  • زنده یاد "قیصر امین پور"

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

به کدامین گناه؟

  • این روزها نگرانم... نگران ترور ها ... نگران سکه ... نگران دلار ... نگران تحریم ها... نگزان کشور...
  •  با خودم می گم دیگه بدتر از زمان جنگ که نمی شه... دیگه بدتر از بمبارون ها که نمی شه ... دیگه بدتر از شیمیایی ها که نمی شه... اره بدتر از اون روزا نمی شه ولی عواقبش را هم دیدیم و هر از چند گاهی باید خبر شهادت یکی دیگه از مجروحین شیمیایی را بشنویم... و اثرات اون بمبارون ها بر روح و روان  نسل های بعد...
  • اره بدتر از اون روزها نمی شه ولی این نسل دیگه اون نسل نیست حتی همون نسل گذشته هم دیگه خودشون نیستند...
  • به دنبال آرامش می گردم ... فیلم می بینم تا ارامش پیدا کنم ولی نمی شه... هزار بار مین روب بازی کردم ولی نتونستم تمومش کنم...
  • به کدامین گناه؟!!!  خدایا این چه ظلمی است ؟...

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

و تو بارانی

  • باران برای کسی تکراری نمی شود هر وقت بیاید دوست داشتنی است ... و تو بارانی...

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

عمر گذر چهار ساله

چهار سال قبل ساعت 8 شب با "سخن اول " این وبلاگ متولد شد و  نوشتم :  " دو شاهد هم ناظر بر تعهدت خواهند بود 1) خدای تبارک و تعالی 2) وجدان بیدار و آگاه " اینک وارد پنجمین سال می شود باز هم همان دو شاهد ناظر بر این نوشته ها هستتد. بعضی پست ها دل نوشته های خاصی هستند که با نوشتنشان ارامش پیدا کردم. نوشتم چون دوست داشتم بنویسم و اگر عمری باقی باشه باز هم می نویسم... اینجا دلم ارام می گیره... ( امان از این دل! )

سؤال امتحان

  • اگه دانشجوها می دانستند با چه مشقتی سؤال ها طرح می شه و این استادای زبون بسته تا چه ساعتی از شب امتحان بیدارند و سؤالها را سبک و سنگین می کنند حداقل یه کمی تلاش می کردند که اونها را بی جواب نگذارند و پاسخی براشون بیابند!!!  ساعت  از 3 بامداد هم گذشته، دارم فکر می کنم ایا دانشجویی هست که الان خوابِ امتحان ببینه؟ مثلا خواب همین سؤالایی که الان نوشته شدند! اگه ببینه ایول داره!

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

یک عمر ...

  • یک لحظه طول می کشه تا از یکی خوشت بیاد
  • یک دقیقه طول می کشه تا یکی را بپیچونی
  • یک ساعت طول می کشه تا یکی را دوست داشته باشی
  • یک روز طول می کشه تا دلت برا یکی تنگ بکشه
  • یک هفته طول می کشه تا به یکی عادت کنی
  • و حتی کمتر از یک ماه طول می کشه تا عاشق کسی شوی
  • اما یک عمر طول می کشه تا فراموشش کنی!

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم!

  • بعد از مدتها رفتم سراغ شعرا... یادم امد که این ابیات مدت ها ورد زبانم بود و ... نه به دام ... و نه گرفتار... !!! :-D
  •  
  • باید خریدارم شوی تا که خریدارت شوم
  • وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
  •  من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
  • اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
" رهی معیری "

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

پسته لال

  • از آجیل  سفره عید چند پسته ی لال مانده است،آنها که لب گشودند خورده شدند. آنها که لال مانده اند، می شکنند. دندانساز راست می گفت: پسته ی لال سکوتش دندان شکن است! 
(  زنده یاد حسین پناهی )

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

به یاد تو ...

  • فراموش شدنی نیستند انان که با خط مهر بر قلبمان حک شده اند،  حتی اگر از ما دور باشند...

۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

نیمکتی برای...

  • دلمان کوچک است ولی انقدر جا دارد که برای هر عزیزی که دوستش داریم نیمکتی بگذاریم برای همیشه ...

۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

تفعلی بر حافظ

  •  در اولین ساعات سال نو میلادی ( 2012 ) به سراغ دیوان حافظ رفتم و چنین پاسخم داد :
  •  
  • دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
     ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
    صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
    پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
    سوی من وحشی صفت عقل رمیده
    آهوروشی کبک خرامی نفرستاد
    دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
    و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
    فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست
    دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
    چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
    هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
    حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
    گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد