۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

اراده

  •  یک اراده قوی لازم بود که امشب  تصمیم گرفته شد و پس از 15 سال پاره شد همه ان مکتوباتی که گاه و بی گاه با خواندنشان زخم قلبی چرکین می شد و هیچ مرهمی کار سازش نبود...

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

فراموشی

  • اینکه باید فراموشت می کردم را هم فراموش کردم...

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

زندگی

  • زندگی روزهای سپری شده نیست، زندگی روزها و لحظاتی ست که در یاد می ماند ...

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

ر ویا

  • تلفن اتاق زنگ می خوره و اطلاع می دن یک خانمی به اسم رویا ... امده می گه با شما کار داره!  می گم  بفرستیدش بالا.
  • میگه منو می شناسید؟ میگم بـــــــــــــــله! هیچی نگو تا بگم چی ازت یادمه! سال 72 دانشجو بودی 3-4 تا درس هم با من گرفتی!  اولین بار تو کلاس جبر متوجه شدم باهوشی ولی درس نمی خونی! بعد از اولین امتحان وقتی دیدم اون سؤالی را که هیچ کس جواب نداده چقدر قشنگ حل کردی! کشوندمت تو اتاق و  گفتم کاملا معلومه باهوشی، پس چرا ...؟ و تو گفتی من از ریاضی و جبر متنفرم چون ... اخر اون ترم بهترین نمره کلاسم را گرفتی و ترمهای بعد هم همینطور. بعدشم که برای مسابقه ریاضی کشوری انتخاب شدی و ... بعد از فارغ التحصیلی هم بلافاصله ویزات برا سوئد جور شد و بدنبالش هم ازدواج با پسرخاله ات! ... حالا از اینجا به بعدش را خودت بگو!
  • گفت : رفتم ادامه تحصیل دادم و دو تا دخترام به نامهای " دنا " و " بهار " حالا 13 ساله و 9 ساله هستند و یک ساله که دوباره تحصیل را شروع کردم و حالا دارم دکتری تحقیق در عملیات  می خونم! بعضی از سالهایی که میومدم ایران سری هم به دانشگاه می زدم که ببینمتون ولی ... این دفعه به دخترام گفتم بازم می خوام برم سراغ معلمم و ... 
  • کلی حرف زدیم از این همه سال دوری، ولی باید می رفت شیراز و دختراش تو فرودگاه منتظرش بودند ...
  • حالا دارم فکر می کنم این معلمی هیچی که برام نداشته باشه ( که داره) بهترین شغلیه که انتخابش کردم و بهترین پاداشی که ادم می تونه بگیره همینه که یکی بعد از 18 سال میاد سراغت و می گه خیلی دوست دارم و هنوزم بیادتم!


۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

یادت ای دوست بخیر!

  • بهترینم خوبی؟ دل من می خواهد که بدانی بی تو دلم اندازه دنیا تنگ است!
  • می سپارم همه زندگی ات را به خدا، که چو آیینه زلال، همچو دریا آرام، مثل یک کوه پر از " شوکت "  بودن باشی.

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

خواب

  • بعضی وقتها به نظر بی معنی میاد وقتی یه کسی اینجوری بگه بد جور نگاش می کنیم یعنی که حالت خوشه؟!!!  ولی می تونه اتفاق بیفته حتی اگه باور کردنی نباشه! از طریق نوشته ها باهاش اشنایی داره و می گه حس می کنم بهتر از خیلی دوستاش می شناسمش و ... دیشب تو خواب  بعد از اینکه  بازی والیبال با دوستاش تموم شده! اونهم تو حیاطشون! کلی با هم حرف زدن!! حالا موندم این بازی والیبال از کجا سر در اورده!  تعبیرش چیه؟ می گه: به خوابام اعتقاد دارم و منتظر تعبیرش می مونم!آدم عجیبیه! مثل خودمه!

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

هفتاد و پنجمین روز سال

  • چه زود گذشت بهار و به اندازه پلک زدنی 12 روز هم از تابستان گذشته،   اگر چه روزهای تابستان بلند است و به همان اندازه رویاهای بلندتری که آدمی برای خودش در سر می پروراند و می گوید تابستان که بیاید چنین می کنم و جنان! ولی این روزها هم به همان سرعت سپری می شوند و باز جمله تکراری و کلیشه ای " که ای وای تا چشم بر هم زدیم تابستان هم گذشت!" تکرار خواهد شد. در این 75 روز بودند روزهایی که در ذهنم بلاگ نویسی می کردم و سوژه های جالبی برای نوشتن داشتم که وقتی ننوشتمشان دیگه جذابیتی نداشتند و ... 
  • حداقل برای اینکه یک روز دیگه از سال را ثبت کنم این چند سطر را به یادگار می نگارم...
  •  

۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه

تقدیم به بهترین ...

  • زیباترین سلام دنیا طلوع خورشید است، آن را بدون غروبش تقدیمت می کنم.