۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

ده اردیبهشت

  • هی اردیبهشتی بهشتی نیستی !!!
  •  
  • یک بار دیگه بیاد می اورم دهم اردیبهشت را تا بدانی که بیاد دارم...
  •  
  • مبارک باد

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

نکته 15

  • وقتی عصبانی هستییم مواظب حرف زدنمان باشیم چون عصبانیت مان فروکش خواهد کرد، ولی حرفهای مان یک جایی باقی می مانند برای همیشه ...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

امان از این خاطرات...

  • امان از این خاطرات که وقتی هجوم می‌آورند همه تاب و توان را از انسان می‌گیرند، گذشته‌ای که از آن شاید تنها تصاویر محوی در ذهن مانده، اما وقتی می‌آید، گویی می‌خواهد راه نفست را تنگ کند. 
  • زمان خاصیت عجیبی دارد. ما اکنون در زمان حال هستیم. فردا که می‌آید زمان حال اکنون به گذشته تبدیل شده و هر چقدر از این حال فاصله می‌گیریم، اتفاقاتی که در این زمان حال در ذهنمان ضبط شده کوچک و کوچکتر می‌شوند. زمان نیز گویی خود به نقطه‌ای کوچک بدل می‌شود. حوادث و آدم‌ها تبدیل به نقاطی فشرده و کوچک می‌شوند، اما روایت درون آنها هیچگاه از بین نمی‌رود. 
  •  شاید خوشبختی همین باشد که آدم جزء خاطرات دیگران قرار بگیرد...
 

۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

دعا

  • خدایا عزیزی که این مکتوب را می خواند :
  • بر بال آرزوهایش پرواز ده و او را در همه لحظات دریاب . مبادا خسته شود،  بیمار شود و یا غم ببیند. دلش را سرشار از شادی کن وآنچه را به بهترین بندگانت عطا می کنی به او عطا کن. آمین.

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

آخر ای خفته...


  • چه خوش گفته سعدی:  


  • بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
  • خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
  • بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
  • نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
  • آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
  • دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
  • خبرت هست که مرغان سحر می گویند
  • آخر ای خفته! سر از خواب جهالت بردار




۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

ده سال قبل پارک ساعی

  • سال یکهزار و سیصد و هشتاد روز دهم فروردین با دوستی در زیر درخت مجنون ضلع جنوب شرقی پارک ساعی نشسته بودیم و گپ می زدیم. به هم گفتیم فکر می کنی ده سال دیگه کجا باشیم، ایا اصلا زنده هستیم؟ موقعیتمان چه خواهد شد و قرار گذاشتیم دهم فروردین سال نود ساعت ده صبح به همون محل بریم. او اینک یک دختر هشت ساله داره و گاه گاهی از هم خبر می گیریم در این مدت 10 سال تقریبا دهمین روز اولین ماه سال که فرا می رسید به خود یاد اوری می کردم اون وقت ملاقات را. تا اینکه امسال خدا به خانه خودش دعوتم کرد . ده فروردین 90 ساعت 10 برایش پیام فرستادم امسال خدا  خانه اش را پارک محبوبم قرار داده و همه بهار و سرسبزی را در دلم اینجا می بینم....

یار و کعبه

  • چهازدهمین روز سال هم رو به اتمام هست این 14 روزدر مقابل ان  365 روز که بسرعت می گذرد و تا  چشم باز می کنی می بینی سال تموم شده هیچ است ولی امسال برایم خیلی متفاوت شروع شد... موقع سال تحویل مسجد النبی... روضه رضوان و حال و هوای خاص خودش... بقیع و حس غربتش... مدینه و فاطمه اش... و زمزمه های اخر : مدینه شهر پیغمبر خداحافظ خداحافظ...
  • مسجد الحرام و طوافهایش... ان لحظه هایی که دور کعبه می گردی و می دونی برا چی داری می چرخی... برابری همه انسانها... همه مثل هم سفید پوشند و بهترینشان در نزد خداوند پرهیزکارانشان هستند، چیزی که بجز یار هیچ کس نمی تونه تشخیص بده و ... سعی صفا و مروه و هرمله کردن هاش... با کلمات نمی شه توصیفش کرد باید در اون شرایط قرار بگیری تا حسش کنی... روز یازدهم چطور می تونستم از خدایی که همه جا هست وداع کنم! طواف کردم ولی با این امید که همیشه هر جا که هستم گرد او بچرخم و در برابر او سر تعظیم فرود اورم.... اون حال و هوا را نمی شه توصیف کرد و شاید بهتر باشه که در نهان خانه دل باقی بمانه تا حسش و قداستش را از دست نده...
  • خیلی ها را بیاد داشتم حتی اونهایی را که با چشم سر ندیده ام ولی با چشم دل زیاد دیدوشون... و این بنده خطا کار چشم به رحمت الهی داشت و برای همه دعا می کرد... این خالق هستی بعضی وقتها چنان بنده های خطا کاری همچون من را  مورد لطف و رحمت خودش قرار می ده و براش سنگ تموم میگذاره و همه جوره بهش حال می ده که هیچی نمی تونی بگی و باید مواظب باشی که حب نفس نیاد سراغت و مغرورانه فکر کنی که کسی هستی و حتما لیاقتش را داشتی...