۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

پاییزی دیگر بی تو در 8 / 8 / 88

  • آمدن پاییز را از صدای گامهای کودکان دبستانی در کوچه و خیابان شنیدم اگر چه به ظاهر سی و هشت روز است از کنارش می گذرم ولی بسیاری از لحظات دلم بیاد اون پاییزها به تب و تاب افتاد. ...
  • در خیابان پر ترافیک در حالی که همه کلافه شده بودند از اون همه شلوغی، من زل زده بودم به رد موج گونه باران روی شیشه ماشین، صدای شرشر باران آرامش بخش تر از هر موسیقی برایم بود ... آن چیزی که چند وقت بود تو گلوم گیر کرده بود هی کوچیک و کوچیکتر می شد، به آسمان می گفتم ببار که به این باریدنت نیازمندم ... از ماشین پیاده شدم ... به راه رفتن زیر باران نیاز داشتم ... قطره های باران شلاق وار به صورتم می خورد و زیر لب زمزمه می کردم تویی بهانه این ابرها که می گریند ، پس بیا تا صاف شود این هوای بارانی! ... آدمهایی که از کنارم می گذشتند سر در گریبان خود فرو برده بودند و با گامهای بلندی که بر می داشتند به دنبال فرار از سرمای پاییزی بودن ولی من همچنان ارام ارام قدم می زدم ... گرمای وجودم بر اون سوز باد پاییزی غلبه کرده بود و با سوز دل زیر لب زمزمه می کردم ...

  • با پاییز امدی و در پاییز هم رفتی ... این چندمین پاییزی است که تو را با خود ندارد ... نمی دانم چند پاییز دیگه می توانم بی تو سر کنم...

  • این شعر ... این آهنگ ... همخوانی کردن ها ... یادته؟ ... این روزها جوانها هم می خوانندش! کوه ... پاییز ... مبارزه ...
  • پاییز آمد
  • لابلای درختان
  • لانه کرده کبوتر
  • از تراوش باران می‌گریزد
  • خورشید از غم –با تمام غرورش پشت ابر سیاهی
  • عاشقانه به گریه می‌نشیند
  • من با قلبی به سپیدی روز
  • به امید بهاران
  • می‌روم به گلستان
  • همچو عطر اقاقی
  • لابلای درختان می‌نشینم
  • ...
  • ...

هیچ نظری موجود نیست: