۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

آ ن ی ت ا

  • از وقتی یه مسؤلیتی را به عهده ام گذاشتند احساس می کنم سلام و علیکا بوی واقعی خودش را نداره و این سلامها که گاهی از حد و اندازه خودش بیشتر شده و نیز بلندتر!!! به خاطر پست و مقام هست نه خودم!!! سعی می کنم سرم را بندازم پایین که مجبور نباشند و نباشم که بگویند و بشنوم!! از معایب مقام داشتن اینه که فکر می کنی هر کسی امد سراغت حتما خواسته ای داره یا بعدا خواهد داشت!! بعضی ها هم که زمان و مکان نمی شناسند و بدنبال منافع شخصی خودشان هستند.... رفتار دیگران گاهی ادم را به خطا وا می داره ... داشتم می رفتم سر کلاس که یک دفعه یکی گفت سلام، می تونم قبل از اینکه برید کلاس وقتتونو بگیرم. با قاطعیت گفتم نه متاسفم اگه کاری دارید بعد از کلاس بیاین دفتر! یا پیغامتون را بدین به مسؤل دفتر!! گفت از راه دوری امدم!!! منو نشناختید!! گفتم ...!!... یه لحظه بهش خیره شدم!!! ... آ ن ی ت ا ... دم کلاس خشکم زده بود و ذوق زده شده بودم ... از اولین سری دانشجو هام بود و ... می دونستم امیدیه اهواز معلم شده و تا چند سال پیش کارتش برام میومد و یه چند سالی بود که بیخبر شده بودم... گفت می دونم مثل همون وقتا دوست ندارید دیر برین سر کلاس و حیف که من دیر رسیدم!!! شماره اش را نوشتم تا تماس بگیرم و با حال دگرگون شده رفتم سر کلاس. دانشجوها که ما را دیده بودند و چهره ام را می دیدند سؤال پیچم کردند!!! و بعد از مدتها به شغل معلمی خود افتخار می کردم که گاهی دیدن این چهره ها خستگی را از تن ادم بدر می کنه و بهترین پاداشی ست که نصیب معلم می شه...

هیچ نظری موجود نیست: