۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

هشتاد و چهاری ها ...

  • یکی از بهترین دوران زندگیه ادم، دوران دانشجوییه. اونهم دوره کارشناسی!اصلا این دوره با دوران کارشناسی ارشد و دکتری کلی فرق داره. بعد از اینکه از پل هفت خوان رستم کنکورعبور کردی و وارد دانشگاه شدی با یه جمع 30-40 نفره اشنا می شی که ممکنه حتی بعضی هاشون را هم از قبل بشناسی ولی دلت می خواد با بقیه هم اشنا بشی، ببینی اونها از کجا اومدن، کجا درس خوندن و ... یه مدت که می گذره با بعضی ها بیشتر سلام علیک داری با بعضی ها کمتر. کم کم بعضی ها می شن رفیق ادم. رفاقتی نه از نوع رقابت بلکه از نوع صداقت! درسته که با یکی دو نفر صمیمی شدی ولی روی 30 نفر دیگه هم شناخت پیدا کردی درسته که با هر 30 نفر صمیمی نیستی ولی از بعضی ها شون خوشت میاد. مثلا می بینی یکی اهل موسیقیه و همونی هست که تو دوست داری، یکی دیگه اهل مطالعه و کتاب اونهم از همون نوعیش که تو دوست داری، یکی دیگه اهل کوه و طبیعت که تو عاشقشی و یکی هم اهل فیلم ...... والبته در بین این 30-40 نفر هم هستند کسانی که می بینی اضلا نمی تونی تحملشون کنی و اخلاق و رفتار خاص خودشون را دارند که به نظزم اونها هم نعمتن!! خوبه ادم با اینجور افراد هم برخورد داشته باشه تا بدونه تو جامعه همه جور ادمی پیدا می شه و باید یاد بگیریم با هر کدوم چه برخورد و رفتاری را داشته باشیم. خلاصه یک دفعه چشم بهم می زنی می بینی چهار سال تموم شد و باید با این جمع خداحافظی کنی... چقدر خاطره داری ازشون ... خاطرات کلاس نرفتن ها و در عوضش .... خاطرات اعتراض کردنها به ... خاطرات اردو رفتن ها با هم... خاطرات کوه رفتن ها با هم .... خاطرات فیلم و موسیقی رد و بدل کردن ها به هم ... خاطرات بحث سیاسی کردن ها با هم ... خاطرات بوفه رفتن ها با هم .... خاطرات جک گفتن و تو سر و کله هم زدنها .... خاطرات درس خوندن ها با هم .... خاطرات شبای امتحان ... خاطرات تقلب کردنهای روزای امتحان و ... اوه چقدر خاطره داری و چقدر تجربه کسب کردی ... شاید با بعضی ها دوباره همکلاسی بشی، شاید با بعضی ها همکار بشی و شاید با بعضی هه هم مزدوج بشی ولی می دونی که هر اتفاقی بیفته این دوران خاص خودشه... از جمع 30-40 نفری یکی دو تاشون شدن رفیق غارت و ...
  • این حرفا دیروز تو یه جمع 40 نفره که به مناسبت فارغ التحصیلی دور هم جمع بودند گفته شد ... چهره هاشون را از سال اول که به دانشگاه اومده بودند را با حالا که داشتند می رفتند مقایسه می کردم اون روزها چقدر چهره ها بچه گونه بود و حالا چقدر بزرگ شده بودن... و می دونم که اگه چهار سال دیگه ببینمشون یقینا این شادابی حالا و روزهای اول را ندارند... وقتی وارد بازار کار و جامعه می شی از خیلی نظرا تغییر می کنی... کلک زدن ها و دورویی را یاد می گیری ( چقدر بد!!) دروغ گفتن ها از قبل بیشتر می شه ( خیلی بدتر!!! ) و البته احساس مسؤلیت بیشتر (چقدر خوب!!)...

  • دلم برای ورودی های 84 نیز تنگ می شه مثل همه اون قبلی ها...

هیچ نظری موجود نیست: