- مطلب يكم : اين تغيير ساعت را اصلاً دوست ندارم! من كاري ندارم كه كارشناسان چه مي گويند . صحبت از صرفه جويي انرژي و ... مي كنند يا نه! ( كه به نظرم تو مملكت ما چنين اتفاقي نمي افته و اين حرفا فقط رو كاغذه و نه بيشتر!) مشكلم اينه كه ساعت ِ بدنم نمي تونه تغيير كنه . سيستم خوابم بهم مي خوره و اون بازدهي لازم را در طول روز ندارم. امروز اول صبح داشتم با خودم فكر مي كردم كه اگه يك وقتي منم مثل بعضي دانشچو ها سر كلاس چرت بزنم و يا مثلاً بخوابم چي مي شه!! يعني ارزو مي كردم كه كاشكي مي شد وسط درس دادن همينجوري كه از اين سر تخته تا ته اون يكي تخته مي نويسم و پاك مي كنم يواشكي چرت بزنم !!! مثل آدمي كه تو خواب راه مي ره!! ... به به چه شود!! مسلماً پرت و پلا زياد مي گم و يك دفعه با سؤال يكي از دانشجو ها از خواب مي پرم و ...
- به جاي اين كاشكي ها كه كاشته مي شن و سبز نمي شن يادم باشه سال ديگه اول وقت كلاس نگيرم!
- مطلب دوم : اگه من خداي ناكرده معلم نبودم و پليس بودم و يه كسي بدون اينكه بدونه من چه سمتي دارم بهم اعتماد مي كرد و منو امين خودش ميدونست وباهام درد دل مي كردو توي درد دلهاش مي فهميدم كه طرف خلافكاره! اونوقت به وظيفه ام عمل مي كردم يا به امانتداري. با قاطعيت ميگم: امانتداري مقدم بر وظيفه ست. اعتقاد دارم بايد براي اون اعتماد ارزش قايل شد. ... بهم اعتماد كن و اطمينان داشته باش.
۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه
دو بي ربط !!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر