۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

سکوتی دیگر در دهم اردیبهشتی دیگر

  • من تصویر های دارم
  • از سکوت
  • که در بیانش
  • وازه ها لالند
  • و کلمه ها کوچک

  • بروز سکوت
  • در جنگل کلمه
  • چگونه آیا؟

  • دهم اردیبهشتت مبارک باد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

حوش خبر باشی ای قاصدک

  • ای قاصدک به دور دستها سفر کن و سلام گرم مرا به آن نازنین که دلش چون صدایش گرم بود برسان.

  • کاش قاصدک دلم را به خبری از او شاد کنی...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

بخت ِ ما

  • این قطعه شعر از ماگوت بیکل ( ترجمه شاملو ) گویا تر از حرفهایی هست که می خواهم بنگارم و نگاشته نمی شوند...

  • از بختیاری ماست
  • شاید
  • که انچه می خواهیم
  • یا بدست نمی اید
  • یا از دست می گریزد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

غفلت

  • این پست بلاگ روز گذشت را که خوندم، یادم به دو مرگ اتفاقی و ناگهانی افتاد که اشاره ایست به اینکه مرگ هیچگاه خبر نمی کنه .اطلاع نمی ده که من دارم میام!! یکدفعه اجلت می رسه!
  • حادثه اول : یک اقا پسر بیست و پنج ساله فارغ التحصیل کارشناسی ارشد از یکی از بهترین دانشگاههای تهران و در هر دو دوره دانشجوی ممتاز از نظر اخلاق و رفتار نمونه و الگو برای دیگران . بسیار محجوب و فعال و پر تلاش و ... همه مقدمات لازم برای رفتن به امریکا( به قصد ادامه تحصیل ) را فراهم می کنه. بسیار خوشحال که همه کارهاش جور شده وبزودی به یکی از ارزوهاش می رسه! شب عید ( هشت سال پیش ) تا دیر وقت کار می کنه و پروژه ای را که در دست داشته به اتمام می رسونه که فرداش با خیال راحت بره سفر و به دید و بازدید فامیل ها بپردازه و بعدشم بیست فروردین پرواز کنه به طرف امریکا. شب که بر می گرده نزدیک خونه یک نوجوون نا شناس هفده ساله او را با یکی دیگه اشتباه می گیره { کاملا اشتباهی ) و از پشت با کارد بهش حمله می کنه! قبل از اینکه به بیمارستان برسه بر اثر خونریزی شدید فوت می کنه!
  • حادثه دوم : یک دختر خانم بیست و سه ساله همه مقدمات عروسی اش را فراهم کرده و سه روز به مراسمش باقی مونده بود. حدود ساعت ده صبح به همکاراش می گه نمی دونم چرا احساس می کنم حالم خوب نیست و می ره خونه. تا می رسه خونه بیهوش می شه و به کما می ره! بعد از 24 ساعت هم فوت می کنه!! بدون هیچگونه سابقه بیماری !! پزشکها گفتند یک نوع بیماری به اسم "بهجت "است که مویرگها سریع شروع می کنند به باریک و باریکتر شدن، جریان خون در بدن قطع می شه و منجر به فوت می شه!! این عمل ناگهانی و بسرعت انجام می شه که از دست کسی هم کاری بر نمیاد!

خدا رحمت کند هر جفتشون را که از جوونای نیک و بسیار خوب روزگار بودند.

  • همیشه حادثه هایی از این نوع در اطرافمون هست ولی ادمی خیلی زود فراموش می کنه و غافل می شه که زندگی به مویی بنده!! خیلی وقتها فکر می کنیم که کارها همونجوری که ما می خوایم باید پیش بره . کارها را ردیف می کنیم و از نظر خودمون همه چیز اماده است برای رسیدن به هدف، غافل از اینکه ...
  • به خودم می گم : باید برای رسیدن به اهداف تلاش کنی، باید برای زندگی کردن و خوب زندگی کردن تلاش کنی ولی یادت نره یک قدرتی بالاتر از تو هست که اگه نخواد کارت پیش بره، نمی ره! اگه توکلت به او نباشه و از او غفلت کنی انچنان با سر زمین می خوری که تحملش سخته. یادت باشه تو بدون او هیچییییییییییی!!! خیلی وقتا به خودت غره می شی که اره من تونستم به ... و ... و ... برسم ولی یادت باشه که بدون او هیچ و پوچیییییییییییی!!یادت باشه که فقط زبونی نگی توکل بر خدا! باید واقعا اعتقاد قلبی داشته باشی، باید با تمام وجود اینو حس و درک کنی.



۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

...

  • خودت را باور کن، سعي در متقاعد کردن ديگران نداشته باش!

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

دو بي ربط !!

  • مطلب يكم : اين تغيير ساعت را اصلاً دوست ندارم! من كاري ندارم كه كارشناسان چه مي گويند . صحبت از صرفه جويي انرژي و ... مي كنند يا نه! ( كه به نظرم تو مملكت ما چنين اتفاقي نمي افته و اين حرفا فقط رو كاغذه و نه بيشتر!) مشكلم اينه كه ساعت ِ بدنم نمي تونه تغيير كنه . سيستم خوابم بهم مي خوره و اون بازدهي لازم را در طول روز ندارم. امروز اول صبح داشتم با خودم فكر مي كردم كه اگه يك وقتي منم مثل بعضي دانشچو ها سر كلاس چرت بزنم و يا مثلاً بخوابم چي مي شه!! يعني ارزو مي كردم كه كاشكي مي شد وسط درس دادن همينجوري كه از اين سر تخته تا ته اون يكي تخته مي نويسم و پاك مي كنم يواشكي چرت بزنم !!! مثل آدمي كه تو خواب راه مي ره!! ... به به چه شود!! مسلماً پرت و پلا زياد مي گم و يك دفعه با سؤال يكي از دانشجو ها از خواب مي پرم و ...
  • به جاي اين كاشكي ها كه كاشته مي شن و سبز نمي شن يادم باشه سال ديگه اول وقت كلاس نگيرم!


  • مطلب دوم : اگه من خداي ناكرده معلم نبودم و پليس بودم و يه كسي بدون اينكه بدونه من چه سمتي دارم بهم اعتماد مي كرد و منو امين خودش ميدونست وباهام درد دل مي كردو توي درد دلهاش مي فهميدم كه طرف خلافكاره! اونوقت به وظيفه ام عمل مي كردم يا به امانتداري. با قاطعيت ميگم: امانتداري مقدم بر وظيفه ست. اعتقاد دارم بايد براي اون اعتماد ارزش قايل شد. ... بهم اعتماد كن و اطمينان داشته باش.

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

آزرده خاطر

  • هر آنچه می گویم زین خاطر

  • چون آینه است

  • ولی شکسته


۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

درد مشترک

  • در خامشی حضورم مرابفهم

  • یا برای عشق، زبانی تازه پیدا کن

  • تا درد مشترک

  • زبان مشترکمان باشد

۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

یاد ِ دوست

  • ای صمیمی، ای دوست
  • گاه بیگاه
  • لب پنجره خاطره ام می ایی!
  • ای قدیمی، ای خوب
  • تو مرا یاد کنی یا نکنی
  • من به یادت هستم
  • آرزویم همه سرسبزی توست
  • دایم از خنده لبانت لبریز!
  • دامنت پر گل باد

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

شصتچی نباش

  • مسعود شصت چی یکهزار چهره پارسال با مسعود دوهزار چهره امسال کلی فرق کرده بود و این دفعه یاد گرفته بود که چه جوری خوب خودش را توجیه کنه! توجیهات پارسال یک جورایی به دل آدم می نشست و با خود می گفتیم شاید حق داشته! ولی امسال نه! حتی یک جاهایی باورش شده بود که باید فلان سمت را داشته باشه و اصلا فلان پست و مقام حق ِاوست!! از این جور شصت چی ها زیاد دور و برمون پیدا می شه و شاید منهم در زندگی خودم یک شصتچی باشم! و خیلی وقتها کارهامو توجیه کنم! یک جمله ای همیشه تو ذهنم هست که خیلی وقتها زمزمه می کنم : و خدا انسان را افرید و انسان هم توجیه کردن را !!...
  • دیالوگ پایانی شصتچی هزار چهره به نظرم فوق العاده بود و میخکوبم کرد! امسال هم منتظر دیالوگی شبیه قبلی بودم ولی متأسفانه نداشت. هنوز هم اون دیالوگ قابل تأمل و اندیشیدن است... یکبار دیگه به سراغ دیالوگ سکانس ِ پایانی شصتچی هزارچهره می روم :

من اشتباهیم........چه دفاعی از خودم بکنم جناب قاضی؟ من بی دفاعم……من شریف تربیت شدم. من شریف بزرگ شدم. نه کسی منو میشناخت، نه کسی بنده رو میدید. نه ثروت مند بودم ونه هیچ چیز دیگر…..همه ی سهم من از زندگی کار کردن در زیرزمین اداره ی بایگانی بود، لای پرونده ها….من ساده بودم. من همه چیز رو باور میکردم. من با هیچ کس مخالفت نمیکردم. سرم به کار خودم بود و شریف بودم…..من نمیخواستم به بانک برم، من نمیتونستم طبیب باشم، من نمیتونستم سرهنگ باشم، من نمیخواستم شعر بگم. من مقاومت کردم تا حد توانم، اما توانم کم بود……بنده ضعیف بودم. برای خودم ضعیف بودم و برای دیگران. و من به همه احترام میگذاشتم، من به همه احترام میگذاشتم و من شروع کردم به بازی کردن، شروع کردم به سرگرم شدن و بعضی وقتها یادم رفت که کجام و همه ی اینهایی که میگند مال من نیست، حق من نیست و من اشتباهیم......تقصیر من بود، تقصیر دیگران هم بود…..اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی رو برای خودم بر نداشتم…. من هیچ چیزی رو توی جیبم نذاشتم، من از سهم کسی نزدم. من فقط اشتباهی بودم ..
خدایا تو شاهدی که من چیزی رو خراب نکردم، خدایا تو شاهدی که من کسی رو اذیت نکردم. من فقط اشتباهیم…….چه دفاعی از خودم بکنم؟ من بی دفاعم…….حالا من مانده ام و تقاص این همه اشتباه دیگران و بازیگوشی خودم…….جناب قاضی من از هیچکس توقعی ندارم...خدایا تو منو ببخش ...

  • یادم افتاد پارسال یک شصتچی تو مجلس، وقتی داشتند استیضاحش می کردند، مشابه همین حرفها را زد با این تفاوت که بعضی حرفاش شبیه به شصتچی امسال بود!!!...
  • هشدار و نصیحتی به خود : سعی کن کمتر تو زندگی شخصی ات نقش بازی کنی و مسعود شصتچی باشی! با توجیه اشتباهاتت خودت را گول نزن، و ضعیف نباش!...


۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

ببار بارون که باریدنت قشنگه

  • امشب بارون خوبی بارید و روحم را جلا بخشید. هنوز هم بوی خاک بارون خورده مدهوشم می کند مرا می بره تا انتهای رؤیاهام. هر وقت زیر بارون ، زیر آسمان بی انتها بدون چتر قدم می زنم دلم آروم می شه و با رؤیاهای خودم تا ناکجا اباد سفر می کنم...

  • ببار بارون که باریدنت قشنگه ...
  • بارون که می باره هوا احساس تازه ای پیدا می کند و به آدما هم حسی نو هدیه می ده. ... ای کاش این زلال بشوید هر آنچه را که زلال نیست... بشوید بدی ها و زشتی ها و نامردمی ها را، و از دل بزداید غم و کینه و سیاهی ها را...

  • ببار بارون که باریدنت قشنگه ...

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

منتظر

  • از تبار گل سرخم، شبها هم آغوش نسیم و روزها غریبه با نگاهها! زنده ام به خیالی باطل از عشق، سر سپرده ام به رویا، چشم دوخته به کرانه دریا. به دنبال مهری بی پایان، در حسرت نگاهی مهربان و دستی گرم... منتظر یک راز ...

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

عيدي دانشجوها

  • امروز وقتي ذاشتم با دانشجوها خوش و بش مي كردم و عيد مباركي مي گفتم يكي از دانشجوهاي زبل گفت به ما عيدي نمي دين؟ ديدم نمي شه نه گفت! گفتم عيدي هم مي ديم! حدس مي زدم كه منظور از عيدي يعني نمره! ولي براي محكم كاري گفتم عيدي چي مي خواين؟ همه با هم گقتند نمره! فوري گفتم باشه نمره پايان ترمتون را از 21 حساب مي كنم! صداي به به و مرسي و خيلي خوبه در هم پيچيده شد و چند دقيقه اي كلاس را رو سرشون گذاشتند! ( خدا رحم كرد سوت و دست نزدند وگرنه ... ) البته من اگه خودم بودم تقاضاي نمره نمي كردم چون ممكن است استاد بگونه اي سؤال بده كه اون يك نمره بي تاثير باشه! ولي خوب حالا سعي مي كنم كه ديگه اينقدر خسيس نباشم!! همون دانشجوي زبل گفت استاد من عيدي غير از نمره مي خوام! منم يك اسكناس ... ريالي بهش عيدي دادم و البته بقيه روشون نشد بگن پس ما چي وگرنه ورشكست مي شدم!!
  • خبرها اينقدر سريع پخش مي شه و يك كلاغ چهل كلاغ مي شه كه نيازي به گزارش دادن نداره! امروز ظهر منشي دانشكده گفت: شنيدم امروز به دانشجو ها پول دادين!! گفتم بشنو و باور نكن. دانشجوها نه و فقط يك دانشجو!