۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

نهم اسفندی دیگر

  • دیروز کسی را دوست داشتیم
  • امروز دلتنگیم ...
  • این روزها تنهاییم
  • تنها...
  • تمام عمر به همین سادگی گذشت!


ساعت 30: 12 ، فراموشم نمی شه!


۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

چه کنم؟

  • نه حسرت وصالش از دل بدر توان کرد

  • نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

درد بی کسی!

  • پروردگارا!
  • من در اینجا در میان انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم ...

  • " بودن من " بی مخاطب مانده، دردم " درد ِ بی کسی " است...

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

...

  • دروغ می گوییم که راست را تحمل می کنیم!

۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

سؤالی دیگر

  • ما از پشت به زندگی خنجر می زنیم یا او به ما؟!!

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

در استانه

  • باید استاد و فرود آمد
    بر آستان دري كه كوبه ندارد
    چرا كه اگر به گاه آمده باشي دربان به انتظار توست
    و اگر بيگاه ، به در كوفتن ات پاسخي نمي آيد.
  • ...
  • ...

شاملو



۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

دوست

  • دوست ، تو را به بازی نمی گیرد، اما در بازی با تو حرکت می کند.

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

درس ِ تقلب

  • ـ می دونی ترم چندمه که مشروط شدی؟
  • ـ ترم چهارم!!
  • ـ می دونی که یعنی اخراج؟
  • ـ اره!
  • ـ پس چرا درس نخوندی؟
  • ـ شما که می دونید به زور بابا اومدم تو این رشته!
  • ـ آره، ولی خُب مگه قرار نبود دست از لج و لجبازی برداری و درس بخونی؟
  • ـ آره! راستش استاد می دونید چیه؟ من ورقه هامو خوب نوشتم ولی بهم نمره ندادن!
  • ـ مگه می شه؟
  • ـ آره! اخه ما چهار نفر، ورقه درس ... و درس ... را همه مثل هم نوشتیم، ولی فقط یکیمون نمره خیلی خوب گرفته و بقیه افتادیم!

  • بعدش می شینه رو صندلی، انواع و اقسام روشهای تقلب را برام توضیح می ده!! بعضی شیوه ها را بلد بودم و یک سری هم تازگی داره!!
  • خوبیش به اینه که اگه او در این مدت سه سال هیچی از درس های ما را یاد نگرفته، لااقل من با روشهای جدید تقلب آشنایی پیدا کردم شاید در اینده کاربرد داشته باشه!!

از اعتماد به نفس زیادی که داره خوشم میاد.


۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

مات

  • چشمم افتاد به جعبه کوچک شطرنج که چند سالی است از وقتی دیگه همبازی نداشتم ، همینجوری تو کشو، اون زیر خوابیده! اصلاً یادم نیست از کی و از چه زمانی شطرنج یاد گرفتم ، قاعدتاً باید از داداشی ها و بابا یاد گرفته باشم . فقط اینو یادمه که سال سوم دبستان بودم، تابستان اون سال مدرسه برنامه های تفریحی داشت و برای گروههای مختلف کلاسهای خاصی در نظر گرفته بودند . برای شطرنج فقط سال چهارمی ها به بالا می تونستند شرکت کنند! از کلاسای دیگه خوشم نمی اومد و با کلی رفت و امد و صحبت با مسؤل کلاسها بزور رفتم تو کلاس شطرنج! مربی کلاس برای رو کم کنی به یکی که مثلا زرنگ بود گفت بشین باهاش بازی کن ( می خواستند زود از کلاس بیرونم کنند! ) خوشبختانه بازی را بردم، نفرات دوم و سوم را هم همین جور! خلاصه تو اون تابستان کلی اسمم رفت سر زبانها!! ناگفته نماند که تو خونه با داداشی ها که بازی می کردم مرتب می باختم ولی از رو نمی رفتم تا اینکه کم کم یاد گرفتم که مات نشم! الا به این خان داداشی که تا حالا حریفش نشدم!! محمد هم از کوچیکی شطرنج را زود یاد گرفت، و این جعبه شطرنج کوچیک به خاطر او خریده شد. محمد اینقدر با عمه اش بازی کرد تا بلاخره تونست عمه را مات کنه!! اولین بار که برده بود با هیجان زیاد به خان داداشی می گفت : بابا من تونستم عمه را مات کنم!! بابا، بابا من عمه را مات کردم...
  • دلم برای او، بازی با او و اون روزها تنگ شده! زنگ زدم به محمد، گفت قول می دم تابستون بیام با هم بازی کنیم!

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

پ ا ن د ی

  • از اون موقع هایی هست که حرف برای گفتن خیلی زیاده ولی حرفا گیر کرده تو گلو و بالا نمی یاد!! ... فردا روز بزرگی برای پ ان دی است و نگرانشم... چرا زندگیش اینجوری باید شروع بشه؟ ... ایتقدر که به همه حرفها و عملکردها فکر کرده ام سرم درد گرفته... کاملاً از رفتارهای مادرش شوکه و گیجم. رفتارهایی که کاملاً با عاطفه مادری در تضاد است و قابل درک و باور کردنی نیست... نمی دانم چه بنویسم ... می دانم او امشب خوابش نخواهد برد و فردا شب مادرش!!...

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

سؤال

  • هر که رفت
  • پاره ای از دل ِ ما را با خود برد
  • اما او که با ماست
  • او که نرفته است
  • از او بپرسید
  • که چه می کند با دل ِ ما

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

به یادت ـ با خیالت

  • عادتم داده خیال ِ تو، که تنها نشوم. یاد ِ من هم نکنی باز به یادت هستم !

۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه


  • دوباره جا ماندم از دلی که هر شب پیاده و تنها تا پیش خدا می رود

  • و باز نمی دانم من دیر رسیدم یا او زود رفت؟

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

جشنواره فیلم

  • به نظرم جشنواره فیلم فجر شروع شده و من حتی شماره اختصاصی مجله فیلم را هم نخریدم!! هر سال به روزنامه فروشی سفارش می دادم ولی امسال یادم رفت... یادش بخیر اون سالها، برا دیدن فیلم های جشنواره با دوستان چه تلاشی که نمی کردیم!! اون موقع ها مثل حالا دانشجو ها سهمیه بلیط نداشتند، و پیش فروشی در کار نبود . برای دیدن فیلمهای مورد علاقه مان باید از این سینما به اون سینما می رفتیم. عجب اشتیاقی ... اولین سالی که سینما کریستال را تو خیابون لاله زار کشف کردیم، برای دیدن فیلم " شاید وقتی دیگر " بهرام بیضایی بود. آن سال آخرین جایی بود که این فیلم اکران می شد و ما کاملاً اتفاقی تو صف خبرنگاران ( بدون اینکه خبر نگار باشیم! ) بدون هیچ دردسری از گیشه داخل سینما بلیط گیر آوردیم! وقتی از دفتر مدیر سینما به خان دادش زنگ زدیم و یواشکی گفتیم ما بلیط اضافه داریم زود خودتو برسون! با تعجب و صدای بلند گفت چی ؟ سینما کریستال؟!!! لاله زار؟!!! شما چه جوری از اونجا سر در آوردین؟!!! سال بعد باز هم رفتیم سینما کریستال و اونهم برای دیدن فیلمهای مخملباف! دو تا فیلمی که بعد ها خیلی سر و صدا به پا کرد و هیچ وقت اکران عمومی نشد!! خوشحالم که فیلمهای " شبهای زاینده رود" و " نوبت عاشقی " را تو جشنواره دیدم.

  • خاطرات خیلی خوبی از جشنواره دارم... تو صف ها ی عریض و طویل و داخل سالن انتظار، بحث های خوبی راجع به فیلمها می شد. ادمهای که برای دیدن فیلم ها می آمدند واقعاً علاقه مند بودند و با مطالعه... الان دو سه سالی هست که دیگه آون شور و هیجان را برای دیدن فیلمهای جشنواره ندارم به چند دلیل 1) سطح کیفی فیلمها پایین اومده و بیشتر گیشه ای شدند 2) بعد از جشنواره، فیلمها براحتی در اختیار آدم هست و می تونه ببینه 3) انگار فیلم ِ جشنواره دیدن یه جورایی مُد شده و مخاطبای اصلی و بیننده های واقعی کمتر شده اند 4) کارگردانهای خوب کمتر فیلم می سازند 5 ) هنر پیشه های خوب کمتر فیلم بازی می کنند 6 ) فیلمنامه ها اخیراً اصلاً جذاب و جالب نیست 7) ...

  • آخرین فیلم هایی که تو جشنواره دیدم " بنام پدر " حاتمی کیا ( خیلی برام قابل احترامه و دوستش دارم) و فیلم " میم مثل مادر " رسول ملا قلی پور ( خدا رحمتش کنه ) بود، و بعد از اون دیگه یه جورایی با جشنواره خدا حافظی کردم!...

پینوشت : الان که به یاد اون روز ها افتادم، دلم هوای دیدن ِ فیلم های جشنواره را کرده! شاید رفتم!! " شاید هم وقتی دیگر ! " ...