- از چه بنویسم؟! از حرفهای زیادی که هر روز در خود زمزمه کرده ام و در اوقاتی که پشت ترافیک برای فرار از کلافه گی؛ فکرم را به حرفهای دلم مشغول می کردم و با خود قرار می گذاشتم وقتی به خانه برسم انها را به " عمرگذر " منتقل می کنم ولی غافل از اینکه خستگی و کارهای معمولی مانع از نوشتن می شد!
- از چه بنویسم از اشتی کنانی که خود به خود اتفاق افتاد و انگار نه انگار که حرف و ترشرویی پیش امده بود! یقین دارم این خصلت را از پدر به ارث برده ام و چه ارثیه با ارزش و خوبی! اون وقتها نمی فهمیدم چرا پدر اینقدر باگذشت است و از رفتار بد ادمها خیلی زود صرفنظر می کند؛ ولی حالا درک می کنم! می بخشم چون خودم نیاز به بخشش دارم! بدی ها را فراموش می کنم چون نیاز دارم بدی هام فراموش شود! از همه مهمتر ارامشی است که نصیبم می شود! و این خیلی ارزشمند است.
- از چه بنویسم از اینکه پس از سالیان سال اولین سری دانشجوهام در تلگرام گرد هم امده اند وهم من و هم انها یکدیگه را پیدا کرده ایم و از با شوق و شور و حال خاصی از خاطرات اون سالها حرف می زنیم ! اونها را با دانشجویان فعلی ام مقایسه می کنم، چقدر تفاوت بین نسل ها وجود داره!... خیلیییییییییی !!! ازچه بنویسم از اینکه یک ترم دیگه هم گذشت و حالا که ارزشیابی ام را می بینم احساس می کنم موفق نبودم و برای ترم دیگه باید شیوه چندین و چند ساله ام را که اکثر فارغ التحصیلانم تاییدش می کردن را عوض کنم! یقینا نمی تونم صد در صد تغییرش بدم ولی باید برای نسل جدید طرحی نو دراندازم!
- از چه بنویسم؟! از ماه رمضان و روزه های سخت و تشنگی هایش! اوائل انقلاب هم ماه رمضان به تابستان افتاده بود و اون شور خودسازی که در نسل ما پدید امده بود روزه گرفتن را برایمان لذت بخش کرده بود! و حالا هم این روزها هم دلیلش فقط انجام واجباتم نیست بلکه همان خودسازی است که مرا تشویق به روزه داری می کند! ( بغض خاطرات گلویم را می فشارد! )
۱۳۹۴ تیر ۱۲, جمعه
این! روزها ... ان روزها
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر