- همیشه از کسانی می ترسم که رشته ای انها را به من وصل کرده است! چون نزدیکترها دقیق تر می زنند. زخمهایشان درست در قلبم می نشیند!
۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه
من از بیگانگان هرگز ننالم...
۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه
همراه - تنها
هیچکس " همراه" نیست
" تنها" ی اول
" تنها" ی اول
- جابجایی دو کلمه چقدر تغییر معانی ایجاد می کنه. این از خصوصیات زبان فارسی است و بیشتر از آن ذوق و هنر ایرانیان!
- این اس ام اس دست بدست گشته تا به من رسیده و به اولین ابداع کنندش احسنت گفتم.
۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه
نکته 8
- آن کس که حقیقت را نمیداند فقط یک نادان است، اما آنکس که حقیقت را میداند و آنرا دروغ مینامد، جنایتکار است.
برتولت برشت
۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه
باز پاییز
- باز یک سال دیگر
- یک پاییز دیگر
- یک مهر دیگر
- منتظر نم نم باران پاییزی و برگهای سرخ و زرد درختان که بزودی زمین را فرش می کنند هستم. منتظر غروبهای پاییزم که همیشه بهانه ای برای دلتنگی هام بوده، و با همه دلتنگی هایی که داره باز هم دوستش دارم.
۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه
خانه پر مهر و خاطره
- امروز اخرین جمعه شهریور ماه است و اگرچه هنوز تابستان است ولی برای من حال و هوای جمعه های پاییز را داره! از صبح تا حالا دارم یه سری از خرت و پرت ها را جمع و جور می کنم! به هرچی که نگاه می کنم منو به عالم دیگه ای می بره ، می بره به دورانی دور... قراره تا ساخته شدن این خونه یه یکسالی از اینجا نقل مکان کنیم. از دوران نوجوانی تو این خونه بودم و خاطرات زیادی اینجا دارم . زیرزمین بزرگی داره که پر است از یادگاری خواهر و برادرا! وقتی به بچه ها می گم توی این کارتون ها کتابا و دفترای بابا ماماناتون هست باور نمی کنند! دفتر خاطرات دوران نوجوانی داداشی کوچیکه که می خوام نگهش دارم و دفتر نقاشیهای خودم. دفتر جغرافی که توش نقشه های استانها و بعضی از کشورها را با مدادرنگی کشیدم و خوشگل شده اند! دفتر مثلثات و هندسه و حساب استدلالی با کلی مساله حل شده از داداشی بزرگه که چون خیلی خوش خط بود برا ما کوچکترا حکم حل المسایل را داشت و ازش بهره می بردیم! خط کش تی و کلی مداد استدلر با انواع مختلفش برا رسم فنی کشیدن و تخته رسم که از داداشی بزرگه گرفته تا اخری که من باشم همه ازش استفاده کردیم ! یه جعبه پر از گردنبندهای بدلی و انگشتر و ساعت و جا سوییچی و تیله و توپهای فوتبال و والیبال و بسکتبال! راکتهای بدمینتون و دروازه های گل کوچیک فوتبال و تور والیبال و دوچرخه ها! ایریپولی و دبلنا و بولینگ و ... که مجبورم همه را بریزم دور! یه سری مجله های اول انقلاب و اعلامیه ها و روزنامه ها! بعضی هاش یادگاری هایی هست که کلی خاطره از ادم زنده می کنه ولی نه من به تنهایی می تونم بار اون همه خاطره را به دوش بکشم و نه جایی برای حفظ اینها دارم. اولش بعضی چیزا را کنار گذاشتم و گفتم نه اینو دور نمی ریزم ولی بعدش کم کم به این نتیجه رسیدم که دل کندن هم دل و جرات می خواد و باید از اینها دل بکنم. نباید انقدر در گذشته غرق شد که اینده را از دست داد و نه اینکه گذشته را به کل به فراموشی سپرد. به جز بعضی از یادگاری ها که خوبه حفظ بشه همه را ریختم تو کیسه و امشب از خونه می فرستمشون بیرون. حالا دیگه اون بغض اولیه را ندارم مثل اینکه اینقدر در این چند ساعت در خاطرات غرق شدم که دلم را زد و قانع شدم کنارشون بگذارم.
- شاید این اخرین جمعه ای باشه که در این خانه مشغول نوشتن هستم درسته که قراره دوباره بعد از ساخته شدنش برگردیم همین جا ولی خوب دیگه این شکل و شمایل را نداره. دیگه مثل حالا نمی تونم از ایون برم توی حیاط و باغچه را آب بدم . دیگه یقینا حوض ابی نخواهیم داشت که رنگش کنیم و توش ماهی قرمزای عیدو بندازیم و همش مواظب گربه ها باشیم! کل سفارش من به مهندسی که قراره اینجا را بسازه اینه که اقا تو را خدا مواظب این درخت انار80 ساله باش، حیفه که ما بعدا از این گلهای قشنگش و میوه های قرمز ترشش محروم بشیم! احساس می کنم این درخت انار حس کرده که چه اتفاقی قراره بیفته که امسال به تمام شاخه هاش از کوچیک و بزرک چندین انار اویزونه! باهاش حرف می زنم و می گم تا امدن دوباره ما دوام بیار ممکنه کارگرا آبت ندن و خاک و سیمان و گچ بریزن کنارت ولی تو که خیلی وقتا با بی توجهی ما ساختی از این به بعد هم دوام بیار!
- باید همه خاطرات را در اینجا جا بگذارم و برم، زمان اینقدر زود می گذره که یقینا تا سال دیگه هم خیلی خاطره به اینها اضافه می شه ولی اینها مربوط به سی و شش سال زندگی من در این خانه هست. خیلی دلتنگشون می شم...اصلا نمی دونم عمری باقی هست که دوباره به اینجا برگردم یا نه! ...
- خداحافظ خانه پر مهر و پر از خاطره ما!
۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه
پایان میهمانی خالق
- امشب دختر عموی گرامی اس ام اس زیر را برام فرستاد :
- روزهای آخر چقدر عرفانیست
- چشمهایم عجب بارانیست
- عطر جنت تمام شد افسوس
- آخرین لحظه های مهمانیست
- یک لحظه بر خودم لرزیدم که ای وای براستی ماه رمضان امسال هم تمام شد! در تابستان امسال اینقدر مشغله داشتم که می دانم خیلی وقتها اونجور که شایسته این ماه بود نتونستم از این مهمانی بهره ببرم. کارهای دانشگاه و مسؤلیت از یک طرف، پایان نامه ها از طرف دیگه، و تصمیم گیری در مورد وضعیت خانه و بلاخره اسباب کشی که تمام این ماه رمضان درگیرش بودم و هنوز هم تموم نشده، همه و همه باعث شد تا ... خواستم بنویسم غافل شدم از عبادت ولی از انجایی که کار هم خودش بنوعی عبادت است شاید ننویسم غفلت بهتر است. ولی اعتراف می کنم که ماه رمضان امسال خیلی برایم سخت بود و بارها و بارها احساس می کردم کم آوردم و خیلی از روزها تشنگی کلافه ام می کرد!!! تجربه روزه گرفتن در تابستان را داشتم ولی این بار یک کمی سخت گذشت! خیلی شرمنده میزبان شدم که گاهی غر زدم ولی خودش هوام را داشت و کمکم کرد که روزه ها را بگیرم. با همه سختی اش اصلا دلم نیومد که عذر شرعی بتراشم و روزه نگیرم! خدایا شکرت که یکبار دیگر این توفیق را نصیبم کردی تا میهمانت باشم. بی شک اگر لطف خدای مهربون نبود نمی تونستم امشب احساس رضایت کنم از اینکه بنده خالق یکتایم هستم و بس.
- عاشقان عیدتان مبارک!
اشتراک در:
پستها (Atom)