۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

تی لی فون!

  • کابل برگردانی سه روزه تبدیل شد به هفت روزه !!! همه خطها وصل شده بود الا این یکی!!! بعضی اوقات که احساس می کنم تلفن وقتم را تلف می کنه و یا خسته ام از حرف زدن زیاد ، تا زنگض بصدا در میاد میگم نه ترا خدا وقت ندارم و خسته ام !!! ولی این چند روزه همش گوش به زنگ بودم و دلم می خواست صداش در بیاد که نمیومد... با وجود موبایل مشکلی از نظر ارتباط تلفنی نبود ولی همیشه از اینکه دیگران مرا از داشتن امکاناتی محروم کنند کلافه می شم و برای بدست اوردنش تلاش می کنم... این دفعه هم تلاشهام به نتیجه رسید و با اینکه مدت قطعی بیش از 72 ساعت شده بود ولی خوشبختانه شماره عوض نشد و دسترسی به نت را به تعویق نینداخت... البته با کلی صحبت و بحث و گفتمان نا مسالمت آمیز!!! یادم باشه فردا زنگ بزنم و از مخابراتچی ها تشکر و قدردانی کنم. ( این حرفم کاملا جدی است.)

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

خسته ام

  • خیلی احساس خستگی می کنم... یک ترم تموم شد و هیچی در موردش ننوشتم. ورقه های امتحانی نصفه نیمه تصحیح شده و باید تموم بشه، آخه این ترم مثل ترم بهار نیست که یه تابستون را کمکی داشته باشی...
  • چند روز هست که از دست کار اجرایی که بعهده ام گذاشتند کلافه ام و مرتب تو ذهنم متن استعفا را مرور می کنم که مکتوبش کنم ولی هنوز نوشته نشده. چقدر آرامش داشتم وقتی فقط تدریس می کردم...
  • دیشب ساعت هشت که رسیدم خونه طبق عادت همیشکی سیستم را روشن کردم که در کنار شام و ناهار خوردن و ... اخبار را مرور کنم، ایمیلم را چک کنم و ... که دیدم اینترنت قطع و کانکشن وجود نداره تلفن را برداشتم دیدم اصلا بوق ازاد وجود نداره رفتم با اون یکی خط دیدم بلــــــــه اونهم قطع هست !!! بعد از تحقیقات معلوم شد مخابرات کابل برگردانی داره و احتمالا شماره ها هم عوض می شه !!! به مدت 72 ساعت تلفن نداریممممممممم و از همه بدترررررررررررررر اینترنت نداریمممممممم و از همه بدتر تر ترررررررررررررر احتمالا تا مدتها ای دی اس ال نداریممممممممممم !!! خدا کنه اینجور نشه چون زندگی مختل می شه ...
  • مثل اینکه اینجا باید یه سری تنظیمات انجام بدم تا نوشته هام راست چین بشه ولی اصلا حال و حوصله اش را ندارم... ء
  • خیلی خسته اممممممممممممممممممممم ...

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

دلتنگ

  • خیلی دلتنگتم... بدتر از همه اینکه سر یه موضوع پوچ و بیهوده رفتی ... یقین دارم که بر می گردی... یادت باشه که من اینجا نوشتم که بر می گردی و وقتی برگشتی همینجا هم می نویسم .. خیلی خوشحال می شم اگه خیلی زود با اون لبخند همیشگیت دوباره لبخند بزنی... منتظرم " ع.ر.ن. ...

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

احساس بی احساس

  • از روز اول گفتم که من اصل را بر صداقت و راستی می گذارم و به همه شما اعتماد دارم مگر اینکه خلافش ثابت بشه ... گفتم که اگر کار بلد نباشید و صادقانه بیان کنید که نمی دانم ولی می خوام یاد بگیرم تا اونجایی که بتونم کمک می کنم که یاد بگیرید ولی بعد از یه مدت انتظار دارم آموخته ها را بکار ببرید و خودتان هم تلاش کنید... گفتم اشتباهات و فراموشی ها را یکبار، دوبار و سه بار چشم پوشی می کنم ولی بعد از آن برایم قابل گذشت نیست... گفتم ... گفتم ... خط قرمزها ی کاری را تعیین کردم... ماهها گذشت... تذکرات بیشتر و بیشتر شد... ازعدم صداقت رنج بردم ولی تحمل کردم ... تا اینکه دیگه تصمیم گرفتم به آنچه گفته بودم عمل کنم ... تذکر کتبی داده شد و سپس مهلت پانزده روزه و دیروز وقتی دیدم بیفایده است تصمیم نهایی را گرفتم و گفتم اخراج!... دیگه هیچ کلامی و خواهشی و ... بر من تاثیر نداشت... به واسطه ها گفتم خواهش می کنم وساطتت نکنید... بعضی تصمیمات را دیر می گیرم ولی بعد از اینکه تصمیمم عملی شد دیگه امکان نداره لغوش کنم... و امروز کسانی که شناخت نداشتند، شنیده بودند ولی باور نکرده بودند، باور کردند... امروز اون چهره مهربون تبدیل به یک آدم خشن و بی احساس شده بود و در واقع احساس بی احساس...
  • فقط خدا می داند که اینجور تصمیم گیریها چقدر سخته ولی وظیفه ام و مسؤلیتم به من امر می کرد که احساس را در این تصمیم گیری دخالت ندهم و ...


۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

جمله یک ناشناس

  • امروز یه سری وبگردی کردم و همینجوری که می چرخیدم به یه کامنت از طرف یه ناشناس رسیدم که در روزگذشت گذاشته بود جمله اش به نظرم قابل تامل امد و تصمیم گرفتم اینجا بنویسمش ولی خوب چون نوشته بود ناشناس منم فکر می کنم حق برداشت داشتم و نیازی به رعایت قانون گپی رایت نیست!!! ( خیلی هم مقید به رعایت کپی رایت نیستم و دارم لاف می زنم!)

  • دوست داشتن همیشه گفتن نیست، گاه سکوت است و گاه نگاه !

پینوشت 1 : این ناشناس گاهی تکثیر می شه و تبدیل به چندین ناشناس می شه و بعضی وقتها هم جنجال برانگیز!!!

پینوشت 2 : بعضی ها به اسم ناشناس یادداشت می گذارند یا یه دفعه یک پیغامی ازشون می خونی و ادم کنجکاو می شه بدونه کیه؟ ولی یه بار به خودم گفتم چه دلیلی داره کنجکاوی نشون بدم که کی هست و کی نیست ... خوب اگه این شخص ناشناس می خواست بدونم که حتما خودش می گفت...


عمر گذر دو ساله!

  • امروز بیست و پنج دیماه ( پانزده ژانویه )این وبلاگ وارد سه سالگی اش می شود. اگر چه حدود یک ماهی می شه که ننوشتم ولی فراموشش نکردم. نه اینکه حرف برای نوشتن نبوده که نوشته نشده نه برعکس زیاد هم بوده ولی مشغله کاری بقدری زیاد بوده که فرصت نوشتن بهم نداده. می دانم که باید ایجاد فرصت می کردم ولی خب نشد..و گاهی لعنت می فرستم به این کارها و مشغله های بیهوده که ادمی را از انچه که باید دنبالش باشه باز می داره ولی چه فایده!!!! به خودم می گم دنبال بهونه نگرد و ...