۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

باید رها شوم

  • دوست دارم تمام دغدغه های خود را به آبشار ِ عظیمی بسپارم و همانند یک ماهی در مسیر رودخانه ای مواج شنا کنم... می خواهم همانند یک ماهی آزاد، خود را از همه وابستگی ها رها کنم و فارغ و آزاد در آبهای زلال و پاک شنا کنم... باید رها شوم ... باید خود را به آبهای روان بسپارم ...

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

چله نشینی

  • چله نشینت شدیم و چه زود گذشت ... پدر نبودنت را باور ندارم چه برسد به اینکه باور کنم چهل روز هم گذشته ... هنوز هر گاه که به مادر تلفن می زنم اولین جمله ای که به ذهنم خطور می کند احوالپرسیت از مادر است که با بغض فرو می دهمش و چند ثانیه ای سکوت می کنم ... هنوز منتظرم که گوشی را از مادر بگیری و احوالم را بپرسی ... ولی ... پدر باور ندارم که یتیم شده ام ...

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

یاد ِ طاقت سوز

  • ای پدر رسم ِ صداقت از تو، من آموختم

  • از فضیلت، از نجابت، تکته ها آموختم

  • ای همیشه در دل ما یاد ِ طاقت سوز ِ تو

  • همجو شمع نیمه شب با چشم گریان سوختم

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

چون باد ـ چون باران

  • چون باد پرواز کن

  • چون باران طراوتی بخش بر این گلبرگها

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

جرم است مهربانی

  • با طعنه و بهانه رنگ از رخم پراندند

  • در عصر ِ تازیانه جرم است مهربانی

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

تفال شب ِ یلدا

  • اگر آن طايـر قدسـي ز دَرَم بـاز آيد

    عُمر بگذشته به پيـرانه سرم باز آيد

    دارم امّيد بر اين اشك چو باران كه دگر

    برق دولـت كه برفـت از نظـرم ، باز آيد

    آنكه تاجِ سرِ من خاكِ كفِ پايش بود

    از خـدا مي طلبم تا به سَـرَم باز آيد

    خواهم اندر عقبش رفت به ياران عزيز

    شخـصم ار باز نيــايد ، خبـرم بـاز آيــد

    گر نثـــارِ قـدمِ يــارِ گـرامــــــي نكنم

    گوهر جان ، به چه كار دگرم باز آيد

    كوس نودولتي از بام سعادت بزنم

    گر ببيــنم كه مَـهِ نوسفــــرم باز آيد

    مانعش غلغل چنگ است و شكر خواب صبوح

    ور نـــه گـر بشـنوَد آهِ سحَــــــــرم ، بـاز آيـــد

    آرزومند رُخ شاه چو ماهم حافظ

    همّتي تا به سلامت زدَرَم باز آيد


۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

  • دلم براي كسي تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد.

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

زندگی و مرگ

  • زندگی فرصت بس کوتاهی است تا بدانیم مرگ آخرین نقطه پرواز پرستو نیست، مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ. که بدانیم پس از خواب ِ زمستانی خاک، نفس ِ سبز ِ بهاری جاری است.

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

شکسته

  • زین خاطر هر چه می گویم
  • چون آینه است
  • ولی شکسته


  • نگاهم چون صدایم خسته است ...

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

...

  • پس تو آرزوهایت را
  • کجای این کوچه جا گذاشته ای،
  • که حالا کاشی این همه خانه... شکسته و
  • دریچه ی این همه دیوار، بسته و
  • دیوار این همه دل خسته ... خراب!

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

عرفه

  • عرفه کوی خدایی و امتداد ِ شب قدر و دل وقف ِ خدا کردن است ...

  • ای کاش کسی هم نام ما را بر خاک ِ عرفه بنویسد ...

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

تسلیم بر مشیت الهی

  • غم از دست دادن پدر بسیار جانگداز و طاقت فرساست ، لیکن آنچه باعث تسلی و کاهش این مصیبت می گردد تسلیم و رضایت بر این مشیت الهی است.

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه


  • صدای گریه ام را بشنو

  • تمام این اشکها از دوری توست

۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه


  • هر مرگ اشارتی است بر حیاتی دیگر

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

آرام ِ جانم رفت

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم می رود

گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود